“خدمتکار عمارت درد” پارت آخر

4
(2)

 

 

وقتی مارال انتقال دادن دکتر بعد معاینه اش گفت هنوز نمیتونه چیز ثابتی بگه…

نمیتونستم به نبودن مارال فکر کنم

هر لحظه بیشتر نگران میشدم

اصن فرهاد برام مهم نبود و داره چیکار میکنه …

هر سه تامون تو سالن انتظار بودیم

حال روزمون چندان زیاد تعریفی نبود

رفتم از بوفه چنتا چیز گرفتم ولی هیچکدوممون بهش دست نزدیم

کی میتونست تو این اوضاع چیزی از گلوش بره پایین

بهرام میخواست بیاد که ماهان نزاشت چون نیاز بود یکی تو شرکت باشه

منم همه چیزو دادم دست عرفان تا مالکی اون گندی که زده رو درست کنه…

مارال تو بخش acu بود از پشت شیشه بهش نگاه کردم کلی دستگاه بهش وصل بود یه میله تو دهنش گذاشته بودن

بی جون همین طور رو تخت بود

فقط جونش به اون دستگاه که

صداش میپیچید وصل بود

+ مارال پاشو

تو که این نمیخوابیدی

ببین حالا که داداشتو پیدا کردی چرا نمی خوای بیدار شی

یه نگاه به ساعت کردم دیدم نزدیک 4 نصفه شبه

اومدم رو صندلی نشستم

که صدای گریه یه زنی به گوشم رسید

خاله مارال بود…

از چشماش مشخص بود که خیلی گریه کرده بود تا اینجا

خاله خزان: دانیال پسرم چیشده

مارالم چشه؟!

فکر کنم هنوز ماهانو نشناختن نمیدونستن ماهان پیدا شده

دانیال: خاله گفتم به عمو

بهش فرهاد تیر زده

مارالو دزدیده بود وقتی ما پیداش کردیم

مارال بهش ندادیم اسحله رو سمت مارال گرفت و اونم…

هر دو وقتی اسم ماهان شنیدن تعجب کردن

براش چطور ممکن بود ماهان اونجا باشه…

خاله مارال که مارال زحمت کشیده بود منو بهش قبلاً معرفی کرده بود

پس تنها فرد ناشناخته اونجا ماهان بود

خاله به نگاه به ماهان کردو رفت نزدیک تر شد

خاله خزان: ماهان خودتی پسرم؟!

تو کجا بودی ؟!

ماهان بغل کرد و همین طور گریه می کرد

ماهان: خاله جان خودمم

عمو محمد رفت جلو تر اونم ماهانو بغل کرد

عمو محمد: تو کجایی بودی چرا یه نشونی ازمون نگرفتی

نکن بابابزرگت نمیزاشت

با شنیدن اسمم بابابزرگش اخمای ماهان رفت توهم

ماهان هیچ وقت اون همه دردی که کشیده بود یادش نمیره

خاله خزان: حال مارالم چطوره؟!

دکترا چی گفتن؟!

اون پسر نا خلف من کجاست؟!

من و دانیال گذاشتیم خود ماهان جواب سوالاشونه بده

ماهان: وضعش تغیری نکردن خون ریزیش تازه بند اومده کلی خون از دست داده

از فرهاد خبری ندارم معلوم نیست کجاست

خاله خزان حالش بد شد

ماهان اوردتش نشوند رو صندلی

همین طور رو پاهاش می‌زد و گریه می کرد میگفت تصیر منه الان امانت خواهرش رو تخت بیمارستانه

عمو محمد هر سه ما رو برد یه گوشه

عمو محمد: شما چرا به من زودتر خبر ندادین؟!

اینقدر بزرگ شدین که از یه بزرگتر کمک نمیگیرین

عمو محمد خیلی عصبانی بود و حق داشت در نبودش کلی اتفاق افتاده…

فکر کنم هنوز خبر نداره پدرش کشته شده

ماهان: نمی‌خواستیم شمارو نگران‌کنیم

عمو محمد: تو امانت برادرمی

الان خواهرت نگاه چه وضعیه

اینا بخاطر تربیت اشتباه منه

فرهاد بد بار آوردم

چرا اونو تحویل پلیس ندادین…

خاله خزان اومد بین مون نزاشت

عمو محمد حرفشو کامل بزنه

خاله خزان: مگه فرهاد کجاست؟!

چرا اینکارو کرد؟!

عمو محمد دست خاله خزان گرفت برد اون طرف باهاش حرف زد

اومد سمت ما که گفت بریم بیرون صحبت کنیم

+ کی پیش مارال میمونه؟!

شما برین من میمونم

عمو محمد: آقای هخامنش خاله اش هست شما بفرمایید بیرون چنتا کار مهم هست انجام بدین

مخالفتی نکردم باهاش

ولی خیلی دلشوره داشتم دلم نمیخواستم ازش جدا بشم

ولی زشت بود که نمیرفتم

رفتم پیش خاله مارال بهش گفتم از مارال جدا نشه

همون جا بمونه از کنارش تکون نخوره

هر سه به دنبال عموی مارال رفتیم

عموی مارال چند نفرو فرستاده بود تا برگردن فرهاد کجا میتونه رفته باشه

همونجا مشغول حرف زدن بودیم حرف زدنمون یکم طول کشید

صدای اذان اومد

که از عموی مارال اجازه خواستم بزاره من برم سر بزنم به مارال

دیدم خاله خزان رو صندلی نبود رفته بود

یکم استرس گرفتم

رفتم جلو که مارال رو از پشت شیشه ببینم که یه آقایی که خیلی آشنا می‌زد

تو اتاق بود و لباس بیمارستان رو پوشیده بود

دقیق تر که نگاه کرد دیدم دست مارال رو گرفته

سریع تند تند کلید اتاق زدم رفتم داخل

منو که اون آقا دید روشو برگردوند

باورم نمیشد نمیتونستم به چشمام اعتماد کنم

فرهاد بود

فرهاد: باید اول از شر تو خلاص میشدم

+ از مارال فاصله بگیر همین حالا بیا بیرون مردونه حرف بزنیم… اگه اسم خودتو مرد میزاری

لباسی که پوشیده بود دستشو کرد توشو اسحله رو در آورد

اول سمت من گرفت و بعد اسلحه رو برد طرف مارال

فرهاد: نه میزارم مال تو شه نه مال خودم

+ تورو خدا منو بکش ولی مارالو نه

و صدای اسحله تو کل اتاق پیچید

 

 

خوب فصل اول خدمتکار عمارت درد به پایان رسید

فصل دوم به زودی شروع میکنیم

و کنارش یه رمان جدید پرماجرا دیگه داریم

بابت پرش یا املا نگارشی داشتم منو ببخشین

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

39 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
. .........Aramesh
. .........Aramesh
9 ماه قبل

پس چرا پارت نداریم

Setare
Setare
9 ماه قبل

نمیزارید فصل دوم رو ؟

سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
9 ماه قبل

چرا فصل دوم رو نمیزاری فرشته جون؟

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Sahar_m_i
Setareh
Setareh
10 ماه قبل

سلام الان خیلی وقته که این رمان تموم شده فصل دومش رو کی میزاری؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  fershteh mohmadi
9 ماه قبل

م کل داستان این رمانو فراموش کردم🤦‍♀️

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  fershteh mohmadi
9 ماه قبل

یکم یادم اومد
ولی اگه بخام همرو یادم بیاد باید از ول بخونم حالشو ندارم ک
اون رمان دیگ هم پارت میزاری فکر کنم اسمش گربه سیاه بود اونم بزار ممنون میشم عزیزم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  fershteh mohmadi
9 ماه قبل

بی بلا

ساحل
ساحل
10 ماه قبل

فرشته‌؟؟ کجایی دختر؟

Setare
Setare
10 ماه قبل

کی ادامش رو میزارید ؟

ندا
ندا
11 ماه قبل

ممنون میشه هرچه زودتر فصل دومو بزارین ممنون

ندا
ندا
11 ماه قبل

سلام ممنون بخاطر رمان زیباتون خدایش خیلی خوب بود من مشتاقانه منتظر فصل دوم هست ولی ای کاش داخل فصل دوم مارال به کوروش برسه بازم ممنون

ℛ𝒶𝒽𝒶
ℛ𝒶𝒽𝒶
1 سال قبل

فصل دوم کی بارگذاری میشه؟

ℛ𝒶𝒽𝒶
ℛ𝒶𝒽𝒶
پاسخ به  ℛ𝒶𝒽𝒶
11 ماه قبل

کاش یکی جواب بده 😑

ARMY
ARMY
1 سال قبل

خسته نباشی نویسنده فقط کاش وجود نحس فرهاد از این رمان پاک شده باشه😂

yegane
yegane
1 سال قبل

میش اون رمان یکی دیگتون پنج پرم پارت بزارین یا اگر ن بگین ک دبگه پیجو نباشیم

yegane
yegane
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

بش ممنون

دوست دختره الپ ارسلان
دوست دختره الپ ارسلان
1 سال قبل

خسته نباشی فرشته جونم
فقط یه سوال
مارال مرد؟

P:z
P:z
1 سال قبل

خیلی ممنونم خسته نباشی

Saina Esmaeelzade
Saina Esmaeelzade
1 سال قبل

چرا تهش بد تموم شد؟ میزاشتی کوروش تیر اخرو به فرهاد بزنه

P:z
P:z
پاسخ به  Saina Esmaeelzade
1 سال قبل

نگفت کی کیو کشته که
شاید یکی دیگه اومده به فرهاد شلیک کرده
چون فقط گفتن صدای اسلحه
مستقیم اشاره نکردن که کی زده

Saina Esmaeelzade
Saina Esmaeelzade
پاسخ به  P:z
1 سال قبل

احتمالا

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
1 سال قبل

خسته نباشی فرشته جان ⁦❤️⁩

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  fershteh mohmadi
1 سال قبل

برا منم همینجوریه نمد والا از دست سایت چی کنیم

دوست دختره الپ ارسلان
دوست دختره الپ ارسلان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

میشه رمان دلارای رو زودتر تمومش کنی

دسته‌ها

39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x