با یه حس سردی چشامو وا کردم
همین طور نفس نفس میزدم
بیشرفا با یه سطل آب خیس ام کرده بودن
دست و پامو به صندلی با طناب بسته بودن
نمیتونستم تکون بخورم
+ من کجام؟!
با شماهام
همین طور داد میزدم صداشون می کردم
ولی اون دو تا مرد گولاخ که سرشونو پوشیده بودن اصن جوابمو نمیدادن
+ مگه با شماهم نیستم اینجا کجاست؟!
چرا منو اوردین اینجا؟!
یکیشون اومد سمتم دستشو جلو آورد ترسیدم کاری کنه
برا اینکه نفهمه ترسیدم دیگه خودمو تکون ندادم
+ اگه دستت به من بخوره میدونی عواقب خوبی در انتظارت نیست
چونه امو تو دستش گرفت فشارش داد
_ خانم کوچولو دست زدن به تو کاری نداره ولی حیف بهم دستور دادن کاری نکنم، مگر نه چیز بدی ام نیستی
با انزجار نگاش کردم حالم داشت بهم میخورد ازش
تف کردم تو صورتش
از شدت عصبانیت صورتش سرخ شد دستشو آورد بالا و یه کشیده محکم زد تو صورتم
_ دختره بیشعور
خودم میدونم باهات چیکار کنم
+ حالم از تو و اونی که بهت دستور میده بهم میخوره
خیز برداشت طرفم
اون یکیشون اومد جلوشو گرفت
_ دارم برات خانم کوچولو
همین طور داشتم نگاش می کردم
خیلی سرم شده بود داشتم به خودم میلرزیدم
از موهام همین طور آب چکه چکه می کرد
” کوروش”
+ عرفان بنظرت میتونیم ضرر شرکتو بدیم
عرفان: داداش منم موندم ولی میشه وام گرفت داد یا با یه شرکت جدید قرار داد ببندیم
+ طف به این مردک بیشرف
مالکی بگو بهش اگه این جلسه امروز خراب کنه بدبختش میکنم
عرفان: بزار الان رفته شرکت طرف خود رئیس نیست ولی میگن نوه هاش هست
ببین چیکار میکنه باید صبر کنی
از اینور داشتم برگه های شرکت و چک میکردم
فکرمم پیش مارال بود که داره چیکار میکنه
تو فکرم غرق بود که در با شدت باز شد
دانیال بود که نفس نفس میزد
+ پسر چه خبرته؟!
دانیال: مارال نیست
ماهانم دنبالشه ولی نمیدونه خواهرشه
بهرام گفته دختر یکی از آشناهاشونه
از حرفای دانیال هیچی نمیفهمیدم
فقط تو سرم صدای مارال نیست اکو میشد
دانیال: کوروش با توام
با تکون دادنای عرفان به خودم اومدم
+ مارال کجاست؟!
دانیال: گوشیشو ور نمیداره
بهرام میگه دوربینای مدار بسته هیچی ظبط نکرده
دوربینا خاموش بوده
سوئيچ ماشینو بر داشتم سمت پارکینگ رفتم
دانیالم همراهم اومد
دانیال: کجا میری؟!
+ بگردم کجاست حتی شده آب شده باشه بره زیر زمین باید پیداش کنم
دانیال: منم میاد باهات
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
حتی به عرفان چیزی نگفتم زدم بیرون
پشت چراغ قرمز بودیم یادم که میومد مارال نیست اعصابم داغون تر میشد
+ بهت گفتم باید بهش میگفتی ماهان پیدا کردیم
گفتی صبر کن باید مشکل این پدربزرگشو حل کنیم
میدونستیم مارال دست بر نمیداره
خودت اومدی گفتی چه بلایی نزدیک بود سرش بیاد
دانیال: اون مرتیکه حرومزاده نمیدونستم مارال میدزده
محکم با دوتا دستام رو فرمون میزدم
+ چرا گذاشتی بره تو این شرکت کار کنه؟!
چرا اون بهرام چیزی نگفت بهمون
درست ماهان و مارال نمیدونستن
ولی اون که میدونست
هر دو داشتیم با صدای بلند داد میزدیم تو ماشین حرف میزدیم
دانیال: صبح رفتم خونشون خاله اش گفت رفته
وقتی زنگ زدم بهش گفت استخدام شده
بهرام گوشیشو ور نداشت
میدونی مارال میدونست از حرفامونو که داشتیم تو بیمارستان حرف میزدیم فقط اون قسمت نبود که ماهان تو شرکت بوده
بهم گفت داداشو پیدا کرده منم فکر کردم ماهانه
شک نکردم که اون پسره متین باشه
نمیدونستم کجا دارم میرم همین طور تو مسیر رانندگی می کردم
+ چرا به من نگفتی
دانیال: چی میگفتم بهت چیکار می کردی تو که نمیتونستی بری شرکت شون
+ میتونستم مارال ور دارم ببرم
دانیال : وای اگه اون بابابزرگش مارال گرفته باشه چی؟!
+ اون وقت من هیچکسو سالم نمیزارم اگه بلایی سر مارال بیاد
اینو من بهت قول میدم
دانیال: بزار به عموش بگم
+ نه صبر کن بزار شب بشه اگه تا شب پیداش نشد میگیم بهش
دانیال: بهرام پیام داده
میگه ماهان الان همه چیو میدونه و الان میخواد منو تورو ببینه
+ بهش بگو تا مارال پیدا نکردم من وقت حرف ندارم
وقتی این پیامک دانیال فرستاد چند دقیقه بعد گوشی دانیال زنگ خورد
بهرام بود
دانیال گوشیو گرفت طرف من
منم بدون اینکه بپرسم کیه برداشتم
_ تو با چه حقی میدونستی خواهر منه و چیزی بهم نگفتی
همین الان به آدرسی که میگم میای
صدای پشت گوشی ماهان بود و بدتر من کلافه بود
راست میگفت من با چه حقی ازش خواهرشو پنهون کردم با اینکه میدونستم
من میخواستم با استفاده از ماهان دوباره با مارال آشتی کنم ولی اینکار من به ضررم تموم شد
با یه باشه حرفو تموم کردم به سمت مسیری که گفته بود رفتم
وقتی رسیدیم اونجا یه دشت بود که پشتش ویلا بود
به سمت ماشینی که اونجا بود رفتم
وقتی ما رو دیدن از ماشین پیدا شدن
منم ماشین خاموش کردم رفتم سمت شون
من بهرامو ندیده بودم ولی ماهان با آدرسی که ازش تو دفتر باباش بود پیدا کرده بودم دیدمش اونجا
وقتی پیاده شدم در ماشین بستم
رفتم سمت شون که ماهان طرفم خیز برداشت با مشت محکم زد تو صورتم
ماهان: تو با چه حقی منو از خواهرم دور کردی
انگار خالی نمیشدم هر چی میگفت باز یه مشت دیگه زد
هر چی میزد کم بود اگه کسی منو از رزا جدا می کردم منم بدتر این سرش میوردم
دانیال و بهرام میخواستن بیاین جلو جدامون کنن که اجازه ندادم بیاین جدا کنن
با این کارم ماهان فهمیدم خودم پشیمونم از اینکارم
یقه لباسمو محکم گرفت
ماهان: اگه بلایی سر خواهرم بیاد اول تو بعد اون راشد خان و اون متین بیشرفشو زنده نمیزارم
به خداوندی خدا قسم
اون تنها چیزیه که دارم
یقه مو ول کرد رفت کنار بهرام وایستاد
دانیال اومد طرفم دستمال بهم داد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وای چقدر حساس میشه لینک کانال تلگرامتون رو بدید
https://t.me/roomankadeeeea
نویسنده جون رمانت عالیهععه
فقط میتونم بپرسم رمانت چند پارت یا چند جلدی؟
ادامه اش بدم یا تموم کنم؟!
ادامه بده رمانت خیلی قشنگه فقط میخواستم بدونم😃
شما چقد خوبین😍
حتی برای ادامه دادن یا ندادن هم نظر میپرسین؟❤❤
آره
وای تیکه حساس تموم شد😭
دوباره پارت تروخداااا
وای دیگه خستمه 🥺😂
اگه شد میزارم 🤍🕊
ای بشر کار کن مگو کار چیست
این بشر خسته اشه🥺😂
نباید خسته شع…
اصن خسته ای میخوای همه پارت ها رو بفرستی برای من بعد اینجا هم ادمینم کنی خودم پارت بزارم؟
خوشگلم من نمیتونم ادمین کنم
میتونی تو تل ادمین شی؟!
اگ کل رمانو بدی بم چرا ک ن 😂😂
کاری ندارع ک
یسنا جان من بهت پارت میدم توام تو تل بزار
رمان هنوز مونده
میتونی؟!
ارع عزیزم بجز مواقعی ک مدرسه ام بقیه وقت بیکار میچرخم تو تل یا اینستا
@yasnam141 ایدی ام
باش مرسی
فداتشم
ارع عزیزم چرا ک ن
مرسی عزیزم
چرا وقتی ماهان و مارال خوردن به هم
ماهان دسبندشو نشناخت باید اون متین اکبیری می شناخت فقط؟؟؟؟
بچم ندیده شاید
ندیدهههه
بااااید ببینه خانم نویسنده
چشم به ماهان میگم ببینه😂
متین شاید خیلی چیزا میدونه
باباش گفته
متین چکارشون میشه اصن؟ ببین از بس دیر دیر پارت میزاری ادم یادش میره چی ب چی بوده
متین نوه پسر نامشروع راشد خان
خدایی؟؟ ای خودااا
آره