نفهمیدم کی خودمو بهش رسوندم
و انداختمش رو تخت
قبل از اینکه بتونه حرکتی بکنه پامو لای پاش قفل کردم و با دستام دستاشو نگه داشتم .
ترس رو میشد از مردمک لرزون چشم هاش خوند
الان دیگه وقتش بود .
بس بود هرچی دوری کرده بودم ازش
لب هامو گذاشتم رو لباش
خشن و تند میبوسیدم
حتی خودم هم حس می کردم که دارم لباشو از جا میکنم .
تقلا هاش بی فایده بود . زوری در مقابلم نداشت .
بالاخره دل از لب هاش کندم و سرمو فرو کردم تو گودی گردنش
نبضش رو بوسیدم .
از قفسه سینش که بالا و پایین میشد
خیلی ترسیده بود .
ولی از چی ؟
از کی ؟
از منی که شوهرش بودم ؟
سرمو بالا آوردم
با بهت پرسید :
چرا اینکارو کردی ؟
خونسرد جواب دادم :
– چون دلم میخواد و قرار هم نیست به تو جواب پس بدم
در ضمن از امشب کنار هم میخوابیم
نگاهش رنگ خشم گرفت :
قرار ما این نبود
من هیچوقت همچین کاری نمیکنم
دستمو نوازش وار روی پاش کشیدم :
تو که نمیخوای من کاری باهات بکنم ؟
لرزش صداش به وضوح مشخص بود :
– منو تهدید میکنی ؟
نه عزیزم . فقط دارم بهت یادآوری میکنم که میتونم به دلیل عدم تمکین
ازت شکایت کنم .
– اوکی . شب کنارت میخوابم ولی حق نداری بهم دست بزنی
اومممم از اونکارا باهات نمیکنم
ولی یکم شیطونی که اشکالی نداره
خانم کوچولو .
– از روم بلند شو بهراد دارم له میشم .
با شیطنت کل وزنمو انداختم رو تنش
حس کردم نفسش رفت .
با تعجب پرسیدم :
تو چند کیلویی .
انگار زیر آوار باشه به سختی جواب داد :
– سی و هشت
خب معلوم بود این تن ظریف طاقت هیکل منو نداره .
دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم
خم شدم گاز خیلی محکمی از بازوش گرفتم و از روش بلند شد .
از زبان تیدا :
با دردی که به جون بازوم انداخت جیغی زدم و دستمو گذاشتم رو جای دندونش .
به اندازه ی چهار انگشت کبود شده بود .
با عصبانیت گفتم :
بهرااااااااد
– جونم خانومم
خانومم ؟ میدونست با این کلمه ها چه بلایی سر قلب بی جنبم میاره ؟
وقتی دید حرکتی نمیکنم اومد سمتم :
تیدا جان چرا جواب نمیدی ؟
– بهراد
جونم
– بهراد با من بازی نکن
یعنی چی منظورت چیه ؟
– ببین بهراد قرار نبود بین ما وابستگی پیش بیاد
تو علاقه ای به من نداشتی و عهد کردی بعد از چند ماه از هم جدا شیم
و من هم در قبال اینکه تو سن ۱۷ سالگی مهر طلاق بخوره تو شناسنامم
قراره یک میلیارد پول دریافت کنم
همین … بهراد بزار زندگیمون همینطوری درست پیش بره
بزار این چند ماه بگذره اونوقت هرکی میره سمت زندگی خودش .
تو زن منی . سهم منی . حق منی
و تا وقتی من نخوام نمیتونی کاری بکنی . حتی ممکنه من ازت بچه بخوام و اونوقته که تو نمیتونی نه بگی .
ناباور نگاهش کردم :
چی داری میگی بهراد .
تو قول دادی ، تو به من قول دادی .
اشک هام دیگه دست خودم نبود
من التماس میکردم
ولی بهراد خیلی خونسرد نگاهم کرد
و انگشت اشارشو با ملایمت کشید زیر چشمم و اشکمو پاک کرد
گریم شدت گرفت
با لحنی عصبی و دستوری گفت :
گریه نکن تیدا .
اشک هام انگار که سماجت رو از خودم به ارث برده باشن با شدت بیشتری پایین می اومدن .
نویسنده : ترنج
سلام.رمان خیلی قشنگه ترنج جون
فقط اگر میشه تند تند پارت بزار ممنون✨😍
سلام رمانت خیلی خوبه لطفا تعداد پارت هایی که هرروز میزاری رو بیشتر کن خیلی ممنون