رمان آرزوی عروسک پارت 23

1
(1)

 

باحضور گیسو و جمع خانواده ام موفق شدم برای چند ساعت هم که شده به کوهیار فکرنکنم واز بودن کسایی که دارم خداروشکرکنم! مگه من چی میخواستم ازخدا جز یه خانواده سالم و محیطی آروم؟ قلب شکسته ام رو اگر فاکتور میگرفتم زندگی داشت روال عادیشو طی میکرد ومن الکی واسه خودم سختش کرده بودم!

توی چشم بهم زدن مرخصیم تموم شد و باید برمیگشتم به تعبیدگاهم..
تعبیدگاهی که خودم انتخابش کرده بودم.. اما بایدباهاش کنارمیومدم.. یادم میاد ازهمون بچگی هم بابا توی گوش بچه هاش خونده بود، انتخاب هاشونو دوست داشته باشن وباهاشون کناربیان! چون درنهایت انتخاب خودت بوده!!

لباس هامو پوشیدم و حاضر وآماده روبه روی آینه نشستم و به خودم نگاه کردم ومنتظرشدم تا گیسوهم آماده بشه!
قراربود مثل گذشته باهم سرکار بریم و مرور خاطرات کنیم!
داشتم به خودم نگاه میکردم که گیسو گفت:

_باورکن خوشگلی نیاز نیست مثل دیوانه ها به خودت زل بزنی!
با حسرت آهی کشیدم وگفتم:
_خوشگلی به چه دردم میخوره گیسو؟ وقتی چیزی که باید رو ندارم.. وقتی توی دنیایی نفس میکشم که بوی کوهیار ازش پرکشیده؟؟

یه دفعه شیشه ادکلنش ازدستش افتاد روی میز و ادکلنش شکست!
خداروشکر میز توالت چوپی بود وگرنه اصلا توانایی پرداخت خسارت رو نداشتم!
_هیع!! چی شد؟
_وای ببخشید! خاک توسرم کنن از دستم لیزخورد!
_فدای سرت دستت چیزی نشد؟ خودت خوبی؟

کلافه چنگی به موهاش زد وبا عجز وناله گفت:
_اینقدرخوب نباش سارا!

گیج شدم از حرفش.. چی گفته بودم مگه؟
باهمون گیجی نگاهش کردم که گفت:
_عشق کورت کرده حالیت نیست که اون آقا ولت کرده و معلوم نیست الان باکی ریخته روهم! اونوقت توبیا ازهمه چیزت بگذر چرا؟؟؟ چون آقا کوهیار نیست اونارو ببینه!

_گیسو؟ یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
کلافه به موهاش چنگ زد وجواب نداد..
_ازت جواب خواستم گیسو!
_بپرس سارا جان.. من کدوم دفعه بهت دروغ گفتم باردومم باشه؟

_توچت شده؟ از کوهیار چیزی میدونی؟ چرا همتون یه جوری شدین؟ من همش دو هفته نبودم واین همه تغییر برای دو هفته خیلی زیاده ها!
با آرامش نشست کنارم و گونه ام رو بوسید وگفت:

_نه خواهر جان چی میخواد بشه؟ من که بخاطر تو ناراحتم و از طرفی هم مشکلات زندگیم زیاد شده اما کوهیار! دلم نمیخواد خودتو نابود کنی چون اون دیگه نیست! دلم نمیخواد تارک دنیا کنی چون اون صبرنکرد حتی واسش توضیح بدی وانگ بهت چسبوند..

_ازش چیزی میدونی؟
_من از اون خبرندارم سارا.. طبق حرف هایی که زدی آتیش گرفتم.. فقط همین!
میدونستم گیسو داره می پیچونه پس بیخیالش شدم چون اگه نخواد حرف بزنه آسمون هم به زمین برسه نمیزنه!

داشت دیرمون میشد.. تندتند آماده شدیم و رفتیم که به کار زندگیمون برسیم!
به اصرار گیسو مثل همیشه بین راهمون رفتیم کله پزی و طبق همیشه گیسو نذاشت من حساب کنم..
مسیر من متروخور نبود وباید از گیسو جدا میشدم..

_خب دیگه وقت خداحافظیه.. هفته دیگه می بینمت!
_ع چرا؟ مگه بامن نمیای؟
_یادت رفته ما دیگه پیش هم کار نمیکنیم؟
_نه اما فکرکردم تا یه مسیری روباهم میریم!

_نه عشقم مسیرمن مترو خور نیست! برو دیرت میشه پندار گیرنده بهت!
دستشاشو دور گردنم حلقه کرد وگفت:
_خیلی خوش گذشت.. فکرنمیکردم اینقدر ازهم دور بشیم که یه روزی برسه دلم نخواد فردایی باشه!

گونشو بوسیدم وگفتم:
_عشق منی خواهری.. اما یادت باشه ها.. یه چیزیت بود وبه من نگفتی!
_میگم خواهر.. یه روزی همه چی رو میفهمی و ازته دلم آرزو میکنم هیچوقت اون روز نرسه!

_ببین باز داری مرموز میشی ها!!
_بروخوشگلم.. دیرن نشه یه وقت! خداحافظ!
همدیگه رو بوسیدیم و ازهم جدا شدیم!
دیرم شده بود و مجبورشدم تاکسی دربست بگیرم..
نیم ساعت بعد جلوی خونه پندارپیاده شدم!

به ساعت نگاه کردم.. نه وچهل دقیقه بود.. یک ساعت و چهل دقیقه تاخیر!
_خدایا خودت به خیربگذرون!
کلید رو به در انداختم و قبلش زنگ زدم و رفتم داخل…
وارد خونه که شدم همه سرمیز صبحونه بودن!

فکرنمیکردم این وقت روز پنداز خونه باشه و جالب ترازاون این ساعت صبحونه بخورن!!!

_سلام.. صبح بخیر!
بجز آرش که برج زهرمار بود همه با روی خوش جواب دادن و خوش آمد گفتن..
_معذرت میخوام دیرشد مشکلی پیش اومده بود..
پندار_ اشکالی نداره دخترم.. برو لباس هاتو عوض کن بیا صبحونه بخور!

_ممنونم.. صرف شده.. نوش جونتون!
رفتم توی اتاقم و لباس های مسخره ای که ازشون متنفر بودم رو پوشیدم و رفتم کنار آمنه نشستم و گفتم:
_خوبی آمنه جونم؟ دلم برات تنگ شده بود!

توی چشم هاش یه دنیا غم پنهان شده بود.. با لبخندی غمگین گفت:
_منم دلم برات تنگ شده بود عزیزدلم.. خوبی؟
چشم هامو روی هم گذاشتم وگفت:
_خوبه خوب!!

پندار_ سارا جان میتونم باهات حرف بزنم؟
بانگاهی نگران بهش چشم دوختم..
چه خبربود امروز.. پندارهم ناراحت به نظر میرسید!
آرش بلند شد و همین که قدم اول رو برداشت صدای عصبی پندار لرز به جونم انداخت…

_بشین سرجات.. هیچ جا نمیری تا من برگردم!
آرش_ بابا؟
_گفتم جایی نمیری تا من بیام!!
عصبی مشتشو روی میز کوبید و نشست سرجاش!
آب دهنمو باصدا قورت دادم و به پندار نگاه کردم..

خدایا خودت کمک کن.. چه خبرشده اینجا؟؟؟
بااشاره بهم گفت که بلند شم..
دست هام می لرزید.. با عجزبه آمنه که اشک توی چشم هاش جمع شده نگاه کردم…

بیصدا دنبال پندار رفتم و هرلحظه منتظر شنیدن اخراج و برگشت خوردن چک وسفته هام بودم…
رفتیم داخل اتاق کارش…
پشت میزش نشست و گفت:
_در رو ببند…
با مکث در اتاقو بستم و همونجا منتظرشدم!

_چیزی شده آقای پندار؟
_چی میخواد بشه؟ امروز آرش خان سوپرایزمون کرد!
_ی.. یعنی چی؟
_میخواد هرچه زودتر ازدواج کنه…
گیج نگاهش کردم…
_چون واسه دو ماه دیگه پرواز دارن و میخوان مهاجرت کنن!

_خ.. خب.. اومم… چقدر زود…
_عجله کن دختر.. آرش نباید بره.. حتی اگه به اجبار به عقدش دربیای!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
1 سال قبل

عقدش در بیاد 😨😨😨

سامی
سامی
1 سال قبل

فکرنکنم گیسوباکوهیارباشه ،احتمالادیده بایه زن دیگه ریخته روهم وحتماهم ازلج سارایه پولداره چون یه شبه چطوری ماشین خارجی گرفت🤔

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

من از دیروز به این گیسو شک دارم مطمئنم با کوهیار باهمن ‌.

hani
hani
1 سال قبل

گیسو با کوهیاره یا شایدم خبر داره

Roya
پاسخ به  hani
1 سال قبل

منم همین فکر رو میکنم واسه همین نگرانه که سارا بفهمه

Fatima
Fatima
پاسخ به  hani
1 سال قبل

اره منم همین فکر رو دارم ولی بیچاره سارا😮‍💨

مانلی
مانلی
پاسخ به  hani
1 سال قبل

منم اینجوری فکر می کنم
خدا نکنه که اینجوری باشه چون سارا تنها دوستش رو هم از دست میده

ریحان
ریحان
پاسخ به  مانلی
1 سال قبل

نه فکر نکنم باگیسو باشه با یک زن دیگه هست

انیسا
انیسا
پاسخ به  hani
1 سال قبل

ن فک نکنم گسیو اینقد نامرد باشع ک بره با شوهر دوست تصمیمش

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x