_آوردین منو شکنجه کنین آره؟
_معلومه که نه! ایشونم به محض برگشتن به تهران وسایلشو جمع میکنه ومیره! والا من اومدم آرامش بگیرم نه سکته دارم کنین! همین الان این موضوع مسخره هم تموم کنید برید پی کارتون!
_مامان!!!!!!
_همین که گفتم… بشمار سه جفتتون از جلوچشمم برین تا دیونه ام نکردین!
وای خدایا دیدی چی شد..! خاک توسرم کنن اگه اخراج بشم ارسلان میندازتم زندون!
باترس و پاهای لرزون به آمنه نگاه میکردم که باهمون اخم روی پیشونیش بهم گفت:
_برو تو اتاقت سارا.. تاوقتی هم نگفتم بیرون نیا!
اومدم حرفی بزنم که واقعا چیزی واسه گفتن نداشتم!
سرمو انداختم پایین ورفتم توی اتاقم!
صدای آرشو شنیدم که گفت:
_هوی عنتر خانوم فکرنکن بیخیالت میشم!
گندبالا آورده بودم و اصلا وقتش نبود که جوابشو بدم…
همونطوری بدون حرف رفتم توی اتاقم..
همه ی بدنم میلرزید…
روی تخت نشستم و پاهامو تو شکمم جمع کردم..
حالا چه خاکی توسرم کنم؟ چطوری اون همه پولو جور کنم!
نیم ساعت همونطوری گذشت که آمنه اومد تو اتاق و گفت:
_نیم ساعت دیگه باید توی کشتی باشیم آماده شو!
حالا که اخراج بودم و عاقبتمم معلوم بود دلم نمیخواست به دستورش گوش کنم..
_من نمیام آمنه جون.. اگه میشه خودتون برید!
_سارا؟؟
_خواهش میکنم.. التماس میکنم.. من حالم خوب نیست!
_اون حرفارو جلوی آرش زدم تا آرومش کنم اما توهم کار خوبی نکردی با آسیب رسوندن اونم به اون خطرناکی جفتتون داغون میشید.. اگه ما نبودیم و جلوشو نمیگرفتیم الان چه بلایی میخواست سرت بیاد؟؟
باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:
_شرمنده ام.. حرف های بیشرمانه ای بهم زد و با آبروم تهدیدم کرد.. یه لحظه دیونه شدم!
_غلط کرد.. مگه شهر هرته؟ مگه ما مردیم؟ بعدشم آرش برعکس چیزی که نشون میده اهل اون کارها نیست و حتی با تموم عشقش به اون دختره هنوز دست بهش نزده.. ازهرچی مطمئن نباشم توی این یک مورد روی پسرم قسم میخورم!
_ببخشید.. شرمنده ام!
_اشکال نداره حرفامو که جلوی آرش زدم جدی نگیر اگه اونارو نمیگفتم آروم نمیشد.. حالاهم پاشو آماده شو!
_ازتون خواهش میکنم امشب اجازه بدید من نیام.. حداقل به آرش خوش بگذره و باخالی کردن حرصش از من، شبتون رو خراب میکنیم!
پوووف کلافه ای کشید وگفت:
_باشه.. هرطور صلاح میدونی.. اصرار نمیکنم که اذیتت نکرده باشم!
_قربونت برم.. خیلی عزیزی.. من شرمنده شما هستم! واقعا معذرت میخوام…
_خدانکنه دخترم.. ازاین به بعد یه کم در مقابل ارش آرامشتو حفظ کن منم تضمین میکنم آسیبی بهت نرسه!
_چشم! بازم ببخشید!
گونمو بوسید وگفت:
_نیاز به عذرخواهی نیست.. آرش هم بی ادبی کرده… برو استراحت کن ما شب برمیگردیم!
_چشم! ممنون
بعداز اینکه مطمئن شدم رفتن در واحدمونو قفل کردم و راحت ترین لباسمو که واسه خواب اورده بودم رو پوشیدم..
موهام که حسابی واسه خودش دلبری میکرد رو یه دور دیگه مرتبشون کردم و یه کمم رژ لب وآرایشمو تمدید کردم و با لباس خوابم از خودم تو حالت های مختلف عکس گرفتم…
تصمیم داشتم بعد ها، یعنی بعداز اینکه این اسارت مسخره تموم شد واسه اینکه دل کوهیار رو نرم کنم یا صادقانه تر بگم، دلشو آب کنم عکسارو بفرستم..
با همین کم کم جلو رفتن ها میتونستم دلشو به دست بیارم..
اما توی دلم یه دلشوره ی بدی بود و میدونستم راه سختی رو پیش رو دارم و قراره به اندازه تموم عمرم اذیت بشم..
اما با یادآودی صورتش وقتی عاشق بود و مهربون باخودم گفتم:
_حتی اگه قرار باشه تو این راه بمیرم، به دست آوردن دوباره ات ارزش جونمو داره!
عکس هامو واسه اینکه گیسو رو یه کم حرصی کنم و زنگ بزنه خل وچل بازی دربیاره، فرستادم و زیرشون نوشتم:
_من خوشگلم یاتو؟ و اموجی خنده گذاشتم!
میدونستم رو خوشگلیش حساسه و بدش میاد کسی بهش بگه از اون خوشگل تره!!
درستم حدس زدم تا عکس ها باز شدن گوشیم زنگ خورد…
خودمو روی تخت انداختم و گوشی رو جواب دادم:
_جونم؟
_جونمو درد بی درمون دختره ی بی صاحب پاشدی رفتی سواحل آنتالیا؟ این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟ پاشو برو عوضشون کن من غیرت دارما!
_غیرتو بیخیالش موافقی من ازتو بهترم یانه؟
_نخیر! توخوابتم به پای من نمیرسی! اصلا صبرکن ببینم تو مگه اینجوری جلوی اون پول ندیده ها میگردی؟
_خاک به سرم! مگه اینجا جدی جدی سواحل هاواییه یا من از اوناشم؟ نخیر کسی خونه نیست عکس گرفتم یه کم اذیتت کنم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام امروز پارت نمی زارین🤔
سلام
امروز پارت نمیگذارید؟
احساس میکنم اصلا قرار نیست به کوهیار برسه ولی کاش بین آرش و سارا هم عشقی جریان پیدا نکنه مثل اکثر رمانها که اولش در حال جنگن بعدش عاشق هم میشن. اینجوری نشه.
اره نمیرسه
سارا و ارش میشه دو تا مرغ عشق 😂
کوهیار و ول میکنه
عالیه 😍😎
جالب قشنگ و اتفاقی هم افتاد ولی یکم زیاد کن اتفاقارو دمت گرم 😗