رمان آوای نیاز تو پارت 107 - رمان دونی

 

 

با شنیدن حرفش اخمام توهم رفت، سمتش برگشتم و بیخیال فاصله کممون تو صورتش جدی گفتم:

_دیشب یه بار بهت گفتم من و با این اسم صدا نزن اگه این کارارو می‌کنم و پیشنهادت و قبول کردم فقط برای…

 

_برای لجبازیا بچه گونت!؟

 

 

تو صورتم خم شد که لال شدم و فقط نگاهش کردم

ادامه داد

_نه بزار روشنت کنم، دیشب از عصبانیت، ناراحتی، ترس یا هر کوفت و زهر مار دیگه ای که خودت می‌دونی موافقت کردی با پیشنهاد من!

پس الان الکی برای من چشم و ابرو نیا چون قرار اسمت بخوره تو شناسنانه من و این‌ یعنی به اسم من این ور اون ور شناخته بشی و به این اسم صدات کنن پس دفعه ی آخر و اولت بود که این جوری وقتی صدات کردم یا صدات کردن چشم و ابرو بیای

 

 

فقط نگاهم تو چهرش بود و لال شده بودم که ادامه داد و چند بار با دست ضربه زد به شقیقم

_افکار دخترونه شاهزاده بر اسبتم بزار کنار چون هر دوتامون ازین کار هدف داریم

 

 

این بار ساکت نشدم و بخشی تو وجودم داد زد جوابش و بده باز که ساکت شدی و این بار مثل خودش تو صورتش رفتم و فاصله کممون و پر کردم

_با این تفاوت که تو هدف من و می‌دونی من نه!

من فقط می‌دونم یه رقابت با جاوید داری و تمام

اگه قرار من با حرفات راه بیام توهم باید راه بیای دیگه من اون آوا حرف گوش کن سر به زیر نیستم آقای فرزان عظیمی پس از اون جایی که نمیگی هدف تو چیه من به قول تو…

 

 

چند بار زدم به شقیقم دقیقا همون‌ جایی که خودش ضربه زده بود و ادامه دادم

_تو سرم‌ از همون فکرای احمقانه دخترونه میکنم‌ ولی نه شاهزاده سوار بر اسبم یه آدم احمق تصورت میکنم که خودش احمق ولی همرو احمق می‌دونه

من دیگه گول ظاهر تو و امثال تورو نمی‌خورم پس به قول معروف همینی که هست

به من اون پیشوند مزخرفو دیگه نمی‌چسبونی

 

 

چند لحظه نگاهم کرد و نیشخندی زد و یکم ازم فاصله گرفت

_هدف من به خودم مربوطه تونستی خودت بفهم!

برامم اهمیت نداره تو ذهنت درباره ی من چی می‌گذره همین که توهمای دخترونه نداری کافیه بقیش اصلا مهم نیست

تو ماشین منتظرتم خانمــــ…

 

 

چند لحظه مکث کرد و سمت در رفت و با طعنه ادامه داد

_آریانمهر!

 

 

اخمام فقط رفت توهم و به جای خالیش خیره موندم، اینم یا یه چیزیش بود یا یه چیزی‌ می‌زد

 

 

 

×××

 

 

به در ورودی پر گل روبه روم خیره بودم.

دروغ بود اگه نمی‌گفتم از همین جا کم‌ آوردم و شونه خالی کردم… نفس عمیقی کشیدم که احساس کردم دستم و فرزان فشار داد!

نیم نگاهی بهش کردم‌ که به روبه روش خیره بود و بعد مکثی نگاهش و بهم داد و گفت:

_طوری رفتار کن که انگار از الان بهترینی

 

_اگه گریم‌ گرفت چی؟!

 

_به این فکر‌ کن که گریت برای کسیه که اشکت و دراورده پس ارزش نداره و تو می‌خوای ضعفات و از بین ببری… وَ این که هیچ‌ آدمی ارزش نداره اشکت و در بیاره

 

_نمی‌تونم

 

یه لبخند رو لبش اومد و نگاهی به در سالن کرد و سمت ورودی رفت، منم شونه به شونه دنبالش رفتم که نیم نگاهی بهم کرد

_خب پس به خوش‌حالی ژیلا فکر کن که با گریه یا یه اشک تو تو دلش قند آب میکنه

 

از حرفی که زد به شدت اخمام‌ توهم رفت که ادامه داد

_خوبه باز این روش جواب داد

 

 

×××

 

 

جاوید*

 

_خوبی؟!

نیم نگاهی به آیدین کردم که روی صندلی کنار من نشسته بود و پسری درگیر موهاش بود!

در جواب سوالش سری به نشونه آره تکون دادم که سکوت کرد ولی همین‌ که پسره از بالا سرش کنار رفت ادامه دادم

_از این جا ماشینم و بردار برو دنبال ژیلا آرایشگاه، ماشین خودتم بده من دو سه کوچه اونور تر از کوچه باغ وایمیستم بیا اون جا ماشینم و تحویل بده

ازون جا خودم به همراه عروس خانم میام به اون مراسم‌ کزایی

 

چشماش گرد شد و خواست چیزی بگه ولی همون لحظه پسری اومد بالا سرم و خواست دست به موهام بزنه دوباره که سرم عقب کشیدم و تو صورتش گفتم:

_کافیه دیگه… دامادم عروس نیستم که هی بزک دوزکم می‌کنین

 

 

لحنم به قدری جدی بود که بدون حرف و با بُهت عقب کشید و رفت و آیدین رو بهم ادامه داد

_خل شدی من ماشین عروس و بردارم برم دم آرایشگاه دنبال عروس؟!

 

_فیلمبردار و ازین مسخره بازیا نداریم برو دنبالش بیارش جایی که گفتم اعصاب و حوصله خودم‌ هر طور حساب میکنم نمیکشه برا این‌ کارا

 

_وای جاوید یه نفر بفهمه به فنا میریم این مسخره بازیا چیه در میاری… اونم گناه داره الان منتظر تو نه من، من برم‌ چی‌ بگم!؟

بگم پیوندتان مبار‌ک داماد منو فرستاده؟

 

 

نگاه تندی بهش انداختم

_خودش این زندگی خواست پس جای اعتراضی نداره، سنگش و به سینه نزن

الانم من نرفتنم خیلی بهتر از رفتنم وقتی این قدر سگم

 

 

_آره دارم می‌بینم نمیشه با یه من عسلم خوردت… الان آوام بود می‌زاشتی من برم دنبالش با ماشین عروس!؟

 

 

 

نگاه تندی بهش انداختم که با اخم ادامه داد

_می‌خوام بگم، آرامش زندگیت و سر چقدر دادی رفت؟

که الان این شده حال و روزت و بسته بسته قرص می‌خوری تا فقط سردردت بر طرف بشه و تازه به حال هوای درونتم کاری ندارم

 

 

نگاهم‌ و دادم به خودم تو آینه روبه روم و لب زدم

_برمی‌گرده… از سر بچگی این کارو کرده هر چند از خجالتش در میام سر کاری که کرد ولی هنوز بچست برش می‌گردونم

 

_مشکل تو این که آوارو از همون اول جدی نگرفتی، هنوزم نمی‌گیری

چرا تو این دو سه روز نرفتی پِیِش؟!

 

_از دور حواسم بهش هست از طرفیم گذاشتم بعد این مسخره بازیا برم الان وقتش نیست!

 

دهن باز کرد چیزی بگه که اجازه ندادم و توپیدم

_بسه دیگه آیدین

 

سکوت کرد و چیزی نگفت ولی می‌دونستم کلی حرف داره که می‌خواد بارم کنه

پوفی کشیدم و چشمام رو بستم که همون لحظه با بر خورد چیزی به مچ دست راستم درد تو وجودم پیچید چشمام و باز کردم و صورتم از درد مچاله شد!

 

با حرص به پسر آرایشگری که به قصد برداشتن قیچی ناخواسته دستش به دستم برخورد کرده بود نگاه کردم و خودم خیلی کنترل کردم چیزی نگم… چند تا نفس عمیق کشیدم و از جام پاشدم که صدای آیدین بلند شد

_هنوزم درد میکنه مگه؟!

 

ناخواسته غریدم

_آره

 

از جاش بلند شد و برخلاف لحن بدم روبه من گفت:

_صد بار گفتم ببندش! منم اون همه خرت و پرت و با مشت خورد می‌کردم و حس گنگستری می‌گرفتتم الان دیگه دست برام نمونده بود!

 

 

بی توجه به حرفاش روبهش گفتم:

_سوییچ ماشینت و بده این جارم حساب کن به کوچه باغ رسیدی یه زنگ به من بزن!

 

 

سری به معنی باشه تکون داد و دست تو جیب شلوارش کرد و سوییچ و بهم داد که بدون حرف دیگه ای از آرایشگاه بیرون زدم

 

×××

 

 

سرم و تکیه داده بودم به صندلی ماشین و چشمام و بسته بودم

تمام مدتی که با ماشین تو یکی از کوچه های سر سبز اطراف باغ پارک کرده بودم تا یکم این آشفتگی درون ذهنم که امروز به حداکثر خودش رسیده بود بهترشه تو افکار و برنامه های خودم‌ سِیر می‌کردم

کارایی که باید انجام می‌دادم و تو ذهنم مرتب می‌کردم و می‌دونستم اولین کار بعد این ازدواج مسخره دنبال آوا رفتن!

 

با صدای گوشیم تو جام صاف نشستم و دست بردم سمت گوشیم و با دیدن اسم آیدین جواب دادم

_الو؟

 

_الو جاوید ما رسیدیم کجایی؟

 

_بیا کوچه(…)

 

_باشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیکو
نیکو
1 سال قبل

ادمین ها رمانمو بزارم تو سایتتون؟

علوی
علوی
1 سال قبل

من این انتخاب آوا رو نپسندیدم. شاید خیلی سخت‌گیرانه باشه دیدگاهم، اما این سبک انتقام و چزوندن طرف مقابل، به خاطر چیزی که فکر می‌کنیم عشق بوده، سبک انتقام سودابه از سیاوش تو شاهنامه‌است. سیاوش سودابه رو پس زد پس باید جلوی ملت تو آتیش بسوزه. یوسف زلیخا رو پس زد پس زندان با اعمال شاقه. جاوید آوا رو ول کرد پس آوا به عنوان زن فرزان بره مجلس عروسیش بهش تبریک بگه.

اگه قرار باشه باز به جاوید برسه، اگه واقعاً جاوید رو می‌خواد باید مستقل از فرزان یه کاری دست و پا کنه، فوقش با کمک فرزان، مثلاً یه مدل موفق یا یه طراح موفق بشه. تو این مدت هم کلاً بکشه کنار و جاوید تو بی‌خبری مطلق بمونه. و وقتی بره جلوی جاوید که از جاوید موفق‌تر و بزرگ‌تر شده باشه.
چون دقیقاً مشکل جاوید این بود «نمی‌تونم بکشم کنار و کارت دعوت موفقیت‌های ژیلا و فرزان برسه دستم و مهمون مراسمات پیشرفتشون باشم.» آوا مزاحم پیشرفت بود؟! حالا کارت دعوت پیشرفت خود آوا می‌رسه دستت. مستقل از تو و بدون کمک تو

sanaz
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

باهات موافقم حرف درستی زد

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط sanaz
Bahareh
Bahareh
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

منم کاملا موافقم از انتقام اینجوری خیلی بدم میاد آوا خیلی به خودش اعتماد داشت باید خودش یه کاری می‌کرد نه اینکه بره زن اون روانی بشه .

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x