فقط خیره نگاهش کردم که اومد جلو ادامه داد
_خیله خب باشه میدونستم به خاطر این که از شر ژیلام خلاص شی میای ولی گفتم به خاطر وجود آقا بزرگ تو عمارت میمونی امروزو خونه!
بازم هیچی نگفتم که پوفی کشید
_غلط کردم خسته بودم خوابم برد
سرم و دوباره تو مانیتور لپتاپ کردم و بدون شوخی گفتم:
_به خاطر این بی نظمی هات که هر وقت میخوای میای هروقت میخوای میری کسر حقوق میشه ازت
دهن باز کرد وخواست اعتراض کنه که نگاه تیزی بهش کردم، هیچی نگفت که ادامه دادم
_ الانم برو به کارا برس، امروز وکیل شرکتو وکیل آقا بزرگ میان برای انتقال سهام شرکت تو هم حواست باشه بیای… سر وقت!
_جان من؟! یعنی همش به نامت میخوره!؟!
چند بار پلک زدم و گفتم:
_یک و نیم دونگ فعلا
این بار ساکت نگاهم کرد که دوباره خودم و مشغول کار نشون دادم
_مگه کار نداری هنوز واستادی این جا؟
_خیله خب بابا رفتم برج زهرمار شد باز این
در که بسته شد از صفحه مانیتور لپتاپ سر بلند کردم و با انگشت اشاره و شصتم پیشونیم یکم ماساژ دادم و خیلی داشتم خودم و کنترل می کردم که با این سر درد تو این نور نشسته بودم و شرایطو عادی جلوه میدادم… انگار که چیزی نشده بود و من طبق معمولم بودم ولی هنوز سر درد بدی که از دیشب آثارش روم مونده بود داشت اذیت میکرد و من با خودم سر جنگ برداشته بودم که همه چیز عادیه!
در حالی که خودم میدونستم تا یک ساعت دیگه به خاطر سر دردم چشمام میشه کاسه خون
پوفی کشیدم و تلفن شرکت و برداشتم و سه ثانیه نکشید که منشیم گوشی و برداشت و صداش تو گوشم پیچید… وَ انگار همه از حالت هام فهمیده بودن به هیچ وجه نباید امروز بهم بهونه بدن
_بفرمایین آقای آریانمهر؟
_ بگین یه بسته قرص میگرکِسترا بگیرن… بیارین اتاقم فقط هر چه سریعتر
_چشم الان
تماسو که قطع کردم سرمو روی میز گذاشتم و چشمام و بستم تا نور کمتر اذیتم کنه اما با زنگ خوردن گوشیم عصبی چشمام و باز کردم و نگاهی به صفحه گوشی رو میز کردم.
با دیدن اسم ژیلا اخمام رفت توهم و یکم اطراف و نگاه کردم و با تامل جواب دادم
_بله؟!
بدون سلامی توپید:
_جاوید شوخیت گرفته پاشدی رفتی شرکت؟!
جوابی ندادم که با توپی پر ادامه داد:
_من تازه بیدار شدم میبینم نیستی نمیگی چه فکری میکنن کارمندات؟
اصلا اونا به درک خدمه این جا چی؟ یا خود آقابزرگ
اصلا فردای روز عروسیش کی میره سر کار؟!
دستی رو پیشونیم کشیدم خشک گفتم:
_زندگی من پس گور بابای حرف دیگران
نفس حرصی کشید و با لحن حرصی و کنایه آمیز گفت:
_نه عزیزم بگو هول سهام شرکتی نمیتونی دندون رو جیگر بزاری تت فردا دونگ دونگ به اسمت بزنن… تقصیریم نداری چون از بچگی یاد گرفتی دنبال پول بدویی مگه نه؟!
از حرفاش بعد مکثی نیشخند رو لبام نقش بست:
_ببین منو فکر نکن اسمت رفت تو شناسنامم خرت از پل رد شده و هر طور دوست داری و میخوای میتونز باهام حرف بزنی!
خوب حواستو به اون زبونت بده که سرتو به باد نده
نیشخندی با صدایی زدم و ادامه دادم:
_الانم برو کاچیت و بخور عروس خانوم پشتت حرف در نیاد
دیگه مهلت هیچ حرفی بهش ندادم و تماسو قطع کردم
گوشیمک انداختم رو میز و با سر دردم که به حد بدی رسیده بود از جام بلند شدم…دَم از تغییر من می.زد ولی باید اول خودش و تغییر میداد!
سمت پنجره بزرگ دفترم رفتم و به بیرون نگاه کردم و لب زدم
_الان داری چیکار میکنی یعنی؟
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
_ آوا!؟
×××
آوا*
با خستگی نشستم رو مبل کنارم که صدا شکسته شدن چیزی باعث شد سرا سیمه بلند شم!
سمت صدا بدو رفتم و نگاهم به دخترک کم سنی خورد که با بُهت خیره بود به گلدون مشکی رنگی که طرحای سفید داشت و الان چند تیکه شده بود و تیکه هاش روی زمین پخش بودن!
نگاهش که به من نشست چشماش اشکی شد با دست پاچگی گفت
_خ..خا..خانم ..مَ..من عمدا این کارو نکردم…مَ..من تازه کارَ..م ببخشید ترو..خُ..دا
با ناباوری خیره بودم به گلدون قیمتی که صدای گریش بلند شد و یه لحظه یاد خودم افتادم که ادامه داد:
_به جان مامانم عمدی نبود خانم
سریع به خودم اومدم و نگاهم و به اطراف دادم کسی نبود!… سریع رفتم سمت گلدون شکسته شده و با تشر گفتم:
_بابا ساکت باش تا کسی نفهمیده بیا جمعش کنیم بریم گم و گورش کنیم
چشمای اشکیش یهو گرد شد که تیکه های گلدون و برداشتم و گفتم:
_این خورده هاش و تو جمع کن من این درشتاش و ببرم یه جا گم و گور کنم تا کسی نفهمیده زود باش
هنوز گنگ نگاهم میکرد که توپیدم
_زود باش دیگه
سری به معنی باشه تکون داد که تیکه های گلدون و گذاشتم زیر لباسم تا یه وقت کسی نبینه و چُقلی نکنه اونم این خدمه ای که از اول صبح که اومده بودن با تعجب نگاهم میکردن و بعضیاشونم که انگار طلب ارث باباشون و ازم میخواستن.
همین که عدالت خانوم رفت انگار نه انگار که بهشون میگفتم چیکار کنن چیکار نکنن و هر کسی کار خودش و میکرد و در آخر مجبور شدم خودم کارایی که نمیکردن و انجام بدم
اصلا آدم مدریت کردن نبودم و نیستم مثل این که!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سناریویی ک ممکنه اتفاق بیوفته :
آوا کلی پیشرفت کنه و ی آدم جدید بشه
عاشق فرزان بشه و باهاش ازدواج کنه
جاوید مست کنه با ژیلا بریزن رو هم ازش ناخواسته بچه دار بشه و بعد طلاق بگیره از ژیلا و بچه شو خودش بزگ کنه
😂 😂 😂