رمان آوای نیاز تو پارت 114 - رمان دونی

 

 

فقط خیره نگاهش کردم‌ که اومد جلو ادامه داد

_خیله خب باشه می‌دونستم به خاطر این که از شر ژیلام خلاص شی میای ولی گفتم به خاطر وجود آقا بزرگ‌ تو عمارت می‌مونی امروزو خونه!

 

 

بازم هیچی نگفتم که پوفی کشید

_غلط کردم‌ خسته بودم خوابم برد

 

 

سرم و دوباره تو مانیتور لپتاپ کردم‌‌ و بدون شوخی گفتم:

_به خاطر این بی نظمی هات که هر وقت می‌خوای میای هر‌وقت می‌خوای میری کسر حقوق میشه ازت

 

 

دهن باز کرد وخواست اعتراض کنه که نگاه تیزی بهش کردم، هیچی نگفت که ادامه دادم

_ الانم برو به کارا برس، امروز وکیل شرکتو وکیل آقا بزرگ میان برای انتقال سهام شرکت تو هم حواست باشه بیای… سر وقت!

 

_جان من؟! یعنی همش به نامت می‌خوره!؟!

 

 

چند بار‌ پلک زدم و گفتم:

_یک و نیم دونگ فعلا

 

 

این بار ساکت نگاهم کرد که دوباره خودم و مشغول کار نشون دادم

_مگه کار نداری هنوز واستادی این جا؟

 

_خیله خب بابا رفتم برج زهرمار شد باز این

 

در که بسته شد از صفحه مانیتور لپتاپ سر بلند کردم و با انگشت اشاره و شصتم پیشونیم یکم ماساژ دادم و خیلی داشتم خودم و کنترل می کردم که با این سر درد تو این نور نشسته بودم و شرایطو عادی جلوه می‌دادم… انگار که چیزی نشده بود و من‌ طبق معمولم بودم ولی هنوز سر درد بدی که از دیشب آثارش روم مونده بود داشت اذیت می‌کرد و من با خودم سر جنگ برداشته بودم‌ که همه چیز عادیه!

در حالی که خودم می‌دونستم تا یک ساعت دیگه به خاطر سر دردم چشمام میشه کاسه خون

 

پوفی کشیدم و تلفن شرکت و برداشتم و سه ثانیه نکشید که منشیم گوشی و برداشت و صداش تو گوشم پیچید… وَ انگار همه از حالت هام فهمیده بودن به هیچ وجه نباید امروز بهم بهونه بدن

_بفرمایین آقای آریانمهر؟

 

_ بگین یه بسته قرص میگرکِسترا بگیرن… بیارین اتاقم فقط هر چه سریعتر

 

_چشم الان

 

تماسو که قطع کردم سرمو روی میز گذاشتم و چشمام و بستم تا نور کمتر اذیتم کنه اما با زنگ‌ خوردن گوشیم عصبی چشمام و باز کردم و‌ نگاهی به صفحه گوشی رو میز کردم.

با دیدن اسم ژیلا اخمام رفت توهم و یکم اطراف و نگاه کردم و با تامل جواب دادم

_بله؟!

 

بدون سلامی توپید:

_جاوید شوخیت گرفته پاشدی رفتی شرکت؟!

 

 

 

جوابی ندادم که با توپی پر ادامه داد:

_من تازه بیدار شدم می‌بینم‌ نیستی نمیگی چه فکری میکنن‌ کارمندات؟

اصلا اونا به درک خدمه این جا چی؟ یا خود آقابزرگ

اصلا فردای روز عروسیش کی‌ میره سر کار؟!

 

 

دستی رو پیشونیم کشیدم خشک گفتم:

_زندگی من پس گور بابای حرف دیگران

 

 

نفس حرصی کشید و با لحن حرصی و کنایه آمیز گفت:

_نه عزیزم بگو هول سهام شرکتی نمی‌تونی دندون رو جیگر بزاری تت فردا دونگ دونگ به اسمت بزنن… تقصیریم نداری چون از بچگی یاد گرفتی دنبال پول بدویی مگه نه؟!

 

 

از حرفاش بعد مکثی نیشخند رو لبام نقش بست:

_ببین منو فکر نکن اسمت رفت تو شناسنامم خرت از پل رد شده و هر طور دوست داری و می‌خوای می‌تونز باهام حرف بزنی!

خوب حواستو به اون زبونت بده که سرتو به باد نده

 

نیشخندی با صدایی زدم و ادامه دادم:

_الانم برو کاچیت و بخور عروس خانوم پشتت حرف در نیاد

 

 

دیگه مهلت هیچ حرفی بهش ندادم و تماسو قطع کردم

گوشیمک انداختم رو میز و با سر دردم که به حد بدی رسیده بود از جام بلند شدم…دَم از تغییر من می.زد ولی باید اول خودش و تغییر می‌داد!

سمت پنجره بزرگ دفترم رفتم و به بیرون نگاه کردم و لب زدم

_الان داری چیکار میکنی یعنی؟

 

 

نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم

_ آوا!؟

 

×××

 

 

آوا*

با خستگی نشستم رو مبل کنارم‌ که صدا شکسته شدن چیزی باعث شد سرا سیمه بلند شم!

سمت صدا بدو رفتم و نگاهم به دخترک کم سنی خورد که با بُهت خیره بود به گلدون مشکی رنگی که طرحای سفید داشت و الان چند تیکه شده بود و تیکه هاش روی زمین پخش بودن!

نگاهش که به من‌ نشست چشماش اشکی شد با دست پاچگی گفت

_خ..خا..خانم‌ ..مَ..من عمدا این‌ کارو نکردم‌…مَ..من تازه کارَ..م ببخشید ترو..خُ..دا

 

 

با ناباوری خیره بودم‌ به گلدون قیمتی که صدای گریش‌ بلند شد و یه لحظه یاد خودم افتادم که ادامه داد:

_به جان مامانم عمدی نبود خانم

 

 

سریع به خودم اومدم و نگاهم و به اطراف دادم کسی نبود!… سریع رفتم‌ سمت گلدون شکسته شده و با تشر گفتم:

_بابا ساکت باش تا کسی نفهمیده بیا جمعش کنیم بریم گم‌ و گورش کنیم

 

 

چشمای اشکیش یهو گرد شد که تیکه های گلدون و برداشتم و گفتم:

_این خورده هاش و تو جمع کن‌ من‌ این درشتاش و ببرم‌ یه جا گم‌ و گور کنم‌ تا کسی نفهمیده زود باش

 

 

هنوز گنگ نگاهم میکرد که توپیدم

_زود باش دیگه

 

 

سری به معنی باشه تکون داد که تیکه های گلدون و گذاشتم زیر لباسم تا یه وقت کسی نبینه و چُقلی نکنه اونم‌ این‌‌ خدمه ای که از اول صبح که اومده بودن با تعجب نگاهم می‌کردن و بعضیاشونم که انگار طلب ارث باباشون و ازم‌ می‌خواستن.

همین که عدالت خانوم رفت انگار نه انگار که بهشون می‌گفتم‌ چیکار کنن چیکار نکنن و هر کسی کار خودش و می‌کرد و در آخر مجبور شدم خودم کارایی که نمی‌کردن و انجام بدم

اصلا آدم مدریت کردن نبودم و نیستم مثل این که!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نوشین
نوشین
1 سال قبل

سناریویی ک ممکنه اتفاق بیوفته :
آوا کلی پیشرفت کنه و ی آدم جدید بشه
عاشق فرزان بشه و باهاش ازدواج کنه
جاوید مست کنه با ژیلا بریزن رو هم ازش ناخواسته بچه دار بشه و بعد طلاق بگیره از ژیلا و بچه شو خودش بزگ کنه
😂 😂 😂

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x