رمان آوای نیاز تو پارت 129 - رمان دونی

 

 

کاملا جا خورد از عقب نشینیم

ریلکس سمت قهوه ساز رفتم و فنجونی برداشتم و مشغول قهوه ریختن برای خودم شدم

اونم نگاهش و ازم گرفت و مشغول شد که دست دراز کردم نمک دون و از روی کابینت برداشتم و درش و کاملا باز کردم و بدون هیچ دلسوزی همشو خالی کردم‌ تو ظرف قهوه و زیر لب گفتم نوش جان!

همین که کارم و کردم فنجون قهوه خودم و گذاشتم رو میز و نگاهی بهش کردم که با سلیقه مشغول چیدن‌ میز بود نیشخندی زدم و با خیال راحت سمت خروجی رفتم… واستا پدرت و در میارم!

 

پا تند کردم سمت اتاقم و در آخر بعد طی کردن پله ها وارد اتاقم شدم، در و محکم بهم بستم تیشرتم و از تنم دراوردم و پرت کردمش گوشه اتاق

سمت کمد دیواری سفید رنگم رفتم و درش و باز کردم‌ شروع به گشتن کردم بین لباسای توش و لب زدم

_بد موقعی با من در افتادی موقعی که دیگه ساکت نمی‌شینم یکی مثل ژیلا تازه از راه برسه و با من‌ هر جور دوست داره حرف بزنه موقعی که می‌خوام تغییر کنم و چقدر خوب که تو هستی

 

 

همین‌طور که لباسای تو کمد و رصَد میکردم و در آخر نگاهم رو لباس مشکی چرم‌ مانندی که تا بالای زانوم بود زوم شد

متفاوت بود از بقیه لباسا و تا حالا خودمم هیچ وقت اینجوری لباس نپوشیده بودم و فکر کنم انتخاب خوبی بود برای شروع یه تغییر

لباس و که تنم کردم‌ سمت آینه رفتم‌ و راضی کش مویی از رو میز توالت برداشتم و موهام و محکم بالا سرم بستم و در آخر دو تیکه از موهای جلومو تو صورتم انداختم.

خط چشممو برداشتم و بالا چشمم کشیدم و دونباله دادم بهش و در آخر تو آینه لب زدم

_که من بی عرضم؟ من نمیتونم؟ برای من ورمیداری دختری که شبا باهاش میخوابی و میاری میگی مسئولیت خونه با اون تو بی عرضه ای!

 

 

نفس عمیقی کشیدم سمت در اتاق رفتم و با اعتماد به نفس از اتاق خارج شدم و سمت آشپز خونه قدم برداشتم…

به آشپزخونه رسیدم‌ و خواستم وارد شم ولی قبل این که وارد شم صدای فرزان بود که من و می‌خکوب خودش کرد و نشون میداد داخل آشپز خونست و مخاطبش دختریه که هنوز اسمشم نمی‌دونستم!

 

_فکر کنم گفته بودم تو کارای من نباید دخالت کنی لاله!

 

_آره ولی وقتی با من سر می‌کنی نباید با کس دیگه ای باشی این قانون خودت بود یادت رفته؟

این دختره کی که خودش و خانم خونه می‌دونه؟

 

_از خودش بپرس‌… درضمن دوست ندارم رابطه ای که سر انجامی نداره تو دهن این و اون بیفته این قدر پیش اره و اوره از ما نگو از خودت بگو فقط!

 

لبخندی زدم و صدای لاله هم به گوشم خورد:

_کی گفته صد در صد بی نتیجس از کجا معلوم؟!

 

_رابطه من و تو سر نیازامون شروع شد وَ خیلی زودتر از چیزی که فکرش و کنیمم شروع شد و چیزی‌‌ ام که زود شکل میگیره زودم‌ از بین میره… بیا این و قبول کنیم‌ اگه این خونه یا این زندگی و نداشتم انتخاب تو نبودم و تو هم اگه این قیافه و نداشتی انتخاب من نبودی

در نتیجه این دلبستگی نیست که من و تو کنار هم نگه داشته وابستگیه و فرق زیادی بین دلبستگی و وابستگی وجود داره!

شرط ما هنوز سرجاش، چیزی کم‌ و کسر داری تو زندگیت که الان‌ اول صبحی گیر دادی بهم؟!

 

_فرزان مگه زندگی فقط به خونه و ماشین پس احساسات چی پس تعهد چی؟

 

_واستا واستا اولا تو خودت این زندگی و انتخاب کردی چاقو نزاشته بودم زیر گلوت که! گفتم از قیافت خوشم اومده و خودم تامینت میکنم نیازی نیست بری خارج کار مدل این جور چیزا وَ تو قبول کردی… زندگیتم به قدر کافی خوب بود اما تو بیشتر می‌خواستی و شرط من و قبول کردی این دیگه به من ربطی نداره تو طمع کار بودی و فکر احساساتو نکردی از طرفیم دارم میگم تو به من دلبسته نیستی وابسته ای و اصلا فرق این دوتارم نمیدونی

 

 

حرفاش چرا این قدر قانع کننده بود!

خودم درگید حرفای فرزان بودم… منو جاوید بهم دلبسته بودیم یا وابسته؟

فرزان ادامه داد:

– ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣ‌ﯿﺨﻮﺍمت چون ﻣﻔﯿﺪﯼ… ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿ‌ﺨﻮﺍمت حتی ﺍگه ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ!

به کسی که دوستش داری دلبسته باش نه وابسته این و برای زندگی خودت میگم لاله این بحثم‌ تموم‌ کن

یک سال باهم بودیم دوست ندارم حرمتای بینمون خراب بشه و به وقتشم باید از هم خداحافظی کنیم این و از اول هر دومون می‌دونستیم و الان که تو حرف احساسات و داری میاری وسط فکر کنم بهتره کم کم رابطمون و قطع کنیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x