خودم و عقب کشیدم
_من این طوری حرفم نمیاد
_واقعا چیزیم هست بتونه تورو لال کنه!
اخمی کردم که نیشخندی زدو ادامه داد
_لازم به ذکر بگم بین من و تو هیچی نیست پس نیاز نیست این طوری هول کنی و منم آدمی نیستم بخوام…
پریدم کسط حرفای مسخرش
_خیله خب بابا
سری تکون داد و دستاش و زیر سرش گذاشت و خیره شد به سقف اتاقش
_خب!
تو جام نشستم و خودم و جمع و جور کردم
_خب چی؟
_نمیدونم تو میخواستی حرف بزنی
_من نگفتم من حرف بزنم گفتمحرف بزنــــیــــم
_من حرفی ندارم
کلافه نگاهش کردم و لب زدم
_حرفی نداری چرا نگهم داشتی تو اتاقت اونم بعد این که میخواستی خفم کنی
نیم نگاهی بهم کرد
_میخواستم ببینم اون که میخواد منه هزار تیکرو بهم بچسبونه و ببین کیم چه حرفی داره که بخاطرش من و با چایی سوزوند
شونه ای انداختم بالا
_تو که اصلا حرفی نمیزنی
معلوم نیست موقع بدنیا اومدنت نافتو بریدن یا زبونتو
ساکت موندو ادامه دادم
_من هیچی از تو نمیدونم که بخوام بفهمم تو کی یا حتی چی!… باور کن خودتم نمیدونی کیو کجای داستانی
نگاه عسلیش و این بار کامل بهم داد و با مکث گفت:
_یه کاری کن حرف بزنم
گیج به حرفای ضد و نقیصش فکر کردم و تو حالت عادیش سخت بود فهم حرفاش برام چه برسه الان که این طوری ضد و نقیص حرف میزد
_میخوای چایی بریزم روت دوباره؟! حرفت میاد این طوری؟
گوشه لبش بالا رفت و خودمم لبخندی زدم که ادامه داد
_این پازل هزار تیکه و قرار بود تو بهم بچسبونی و کامل کنی تا بفهمی تهش چی میشه اگه خودم میتونستم تا الان ده بار این منه تیکه تیکرو بهم میچسبوندم و خودم و پیدا میکردم
نگاهش و دوباره به سقف اتاق داد و این بارخودم کنارش با فاصله دراز کشیدم و نگاهم و به سقف دادم
_احساس میکنم خسته ای از خودت و این که کی! اگنه تویی که من شناختم به کسی راه نمیدی برای حرف و شناخت خودت، اما ما که این همه داریم بازی میکنیم این بازیم روش هوم!؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارتا خیلی کوتاهه کاش مثل پارت های اول یکم طولانی تر میشد یه کلمه باهم حرف میزنن پارت تموم میشه
چرا پارت ها طولانی تر نمیشه تا میای بفهمی چی نوشته باید صبر کنی پارت بعدی بیاد