رمان آوای نیاز تو پارت 177 - رمان دونی

 

 

هیچی نگفت و معلوم شد حال خودش خوب نیست که الان نگاهش و بهم نمیداد برای همین دوباره دستش و خواستم بگیرم اما این دفعه دستش و عقب کشید و لب زد

_بهتره بری!

_اما…

_برو!

 

با لحن جدی و تحکُمیش دیگه حرفی برای گفتن نداشتم اما نمیخواستم تنهاش بزارم و سری به چپ و راست تکون دادم و لب زدم

_نه تنهات نمیزارم بگو همرو بگو معلومه دوست داری این همه حرفه تو دلت و بگی پس بگو به خدا به ارواح مادرم میشم همرازت پس بگو … بگو خالی شی این همه مدت برای این همه درد یه تنه رفتی جلو بست نبوده؟!

 

سکوت کرده بود و حرفی نمیزد و اصلا این حالش و دوست نداشتم

انگار ندونسته تو این مدت کم‌ خیلی بهش وابسته شده بودم که این طوری از بد حالیش خودمم کلافه شده بودم برای همین سکوت نکردم و ادامه دادم

_بگو چیکار کنم حالت خوب بشه؟!

 

نگاهش و این بار بهم داد و لبخند کم جونی زد

_حالم خوبه آوا برو

 

_نه نمیرم وقتی میدونم از درون تنهاییو نمیخوای… وقتی میدونم خسته شدی از ‌این همه تنهایی

 

_چی میخوای بشنوی هان؟ این که چه جوری یه مدت بستری بودم تو تیمارستان یا این که هزار تا تیک و کوفت و زهرمار گرفتم به خاطر مصرف قرصای روان درمانی… طوری که تو دبیرستان همه مسخرم میکردن طوری که سال ها گذشت‌و روی خودم کار کردم تا از دست دادن و به آغوش کشیده شدن متنفر نباشم

من سال ها ازین که دستم به دست کسی بخوره از لمس شدن توسط هر آدمی بیزار بودم و حالم بهم میخورد حالا میخوای چیو بشنوی آوا؟

میخوای مثل فیلما خبر از یه تَحول یا یه حال خوب یا یه معجزه بشنوی؟

نه همچین چیزی تو زندگی من نبوده… هر چی بوده خودم بودم تا الان

هر چی کشیدم خودم یه تنه کشیدم تا الان آخرشم شدم همونی که ازش می‌ترسیدم همون مریضی که ازش می‌ترسیدم… آخرش رسیدم به این جا!

 

 

سری به چپ و راست تکون دادم و قطره اشکی رو صورتم ریخت

_تو این نیستی فرزان، نیستی… تو قلبت پاک!

 

_چرا هستم وقتی نمیتونم به جاوید نگاه کنم و حس نفرت و کینه تو تنم شکل نگیره مریضم وقتی تورو آوردم این جا برای ارضای روح و جسمم مثل ژیلا فقط برای این که حال جاوید خراب بشه مریضم… تو نمیدونی من چیکارا کردم چکارا از دستم بر میاد آوا نمی‌دونی!

 

 

ناباور به چشمای قرمزش خیره شدم که ادامه داد

_خودمم‌ نمیدونم… خودمم از کارایی که لذت میبرم ازشون زجر میکشم… تو اصلا معنی این جملرو مــــیــــفهــــمی؟ نــــه

پس برو!

 

اشکام و با پشت دستم پاک کردم مثل خودش بلند گفتم:

_چرا میفهمم… میفهمم که این جام

 

نیشخندی زد و سری به چپ و راست تکون داد که از جام بلند شدم و میز رو دور زدم و دستش و تو دستام گرفتم

_تو آدم بدی نیستی فرزان… تو تمام حال بدیات برای این که نمیخوای آدم بدی باشی در صورتی که نیستی… تو مریضو روانی نیستی تو فقط احتیاج به یه همراه داری تا زخمات و درمان کنه و ازت مراقبت کنه

تو منو برای هر چی که آوردی این جا مهم نیست وقتی حتی نگاه بدم‌ بهم نکردی

وَ مهم نیست وقتی جاویدو میبینی کینه و نفرت تو وجودت شکل میگیره وقتی کل زندگیش باید مدیون تو باشه

مهم نیست با ژیلا بودی یا نه مسلما اگه ژیلا پایبند جاوید بود با تو همخواب نمیشد و مطمعنا اگه کسی نخوادت آدمی نیستی که به زور متوسل شی مثل آتنا که از اون کار کثیف کشیدیش بیرون و بهش کار دادی… اون مدیون تو حتی الان که نیست هوای بردارشم داری نمیزاری کسی بفهمه ولی من فهمیدم از فال گوش وایسادنای پشت در اتاقت فهمیدم قَیم برادر آتنا در اصل خود تویی… فرزان مهم نیست دفعه اولی که دیدمت چه بلایی سر آتنا اوردی وقتی از خونت دزدی کرده بود!

تو آدم بدی نیستی من بهت قول میدم که تو آدم بده نیستی… فقط بدبینی… بدبینی نسبت به آدما چون هیچ خوبی ازشون ندیدی و خب حقم داری

 

 

نگاهش به چشمای اشکیم بود و با بغض نیشخندانه لب زد

_من آدم کشتم!

 

اشک… اشک لعنتی که همه ی آدم ها تجربش کردیم‌ چون غم رو تونستیم درک کنیم!

لب زدم

_مهم نیست وقتی اون آدم جزاش بدتر از مرگ بوده اونم وقتی برای محافظت از برادرت این کارو کردی

 

 

هیچی نگفت و بعد مدتی یهو تو آغوشش کشیدم و محکم من و به خودش فشار میداد و گریه می‌کرد؟

سرش و رو شونم گذاشته بود و منم دستام و دور گردنش انداختم و اشکام صورتم و خیس کردن

همین طور که محکم دستام و دورش میکشیدم لب زدم

_درست میشه همه چی درست میشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد

    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

سلام پارت گذاری خیلی بد شده قبلا روزی دو بار پارت بود همه روزه و‌پارتهای طولانی ولی الان خیلی بد شده

علوی
علوی
1 سال قبل

سلام، ظهر به خیر، نماز و روزه قبول.
امروز پارت نداریم؟

neda
عضو
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

سلام عزیزم همچنین برای شما.
فک کنم نداریم

لیلی
لیلی
پاسخ به  neda
1 سال قبل

چرا نداریم،بدرد نمیخوره ایجور پارت گذاشتن که

همتا
همتا
پاسخ به  لیلی
1 سال قبل

معمولا روزای تعطیل رسمی و جمعه ها پارت نمیده
ولی طبق ساعت هر روز عادی پارت گذاری میشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط همتا
Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

قبلا که جمعه ها بود

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

همچنین روزای تعطیل

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل

ولی من رو شخصیت فرزان کراشم 😐😍 عوضش از جاوید متنفرم

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل

امروز پارت نبود ؟

Lia
Lia
1 سال قبل

رفاقتشون..🙂

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x