رمان آوای نیاز تو پارت 178 - رمان دونی

 

 

×××

 

 

جاوید*

با خودکار توی دستم بازی میکردم که صدای در اومد

قامت آیدین تو جایگاه در معلوم شد و قیافه من و که دید لب زد

_چته باز چی شده؟!… الان که باید خوشحال باشی بالاخره قانونی و رسما الان جز مردایی هستی که صاحاب شرکتای بزرگن تو ایران

به هدفت رسیدی الان چته چند روز نه حرف میزنی نه چیزی میگی سر دردتم کردی بهونه نه؟!

 

 

حرفاش بیشتر جنبه طعنه داشت تا سوال برای همین جوابی ندادم که در و بست وارد شد و روبه روم نشست و بی توجه به جمله های قبلیش لب زد

_نمی‌خوای بری محل کار فرزان؟ پیرمرد بیچاره از کی داره میگه برو بیارشو تو نمیری…‌ واقعا نمیخواین حرفاش و بشنوین که درباره ی مادرتون چی میگه؟

 

جوابی ندادم و زود ادامه داد

_اگه برات سخته که با فرزان حرف بزنی من میرم آقابزرگ گناه داره از کی داره میگه بیاریدش

 

خودکار تو دستمو روی میز چرخوندم و نیشخند زنان خیره به خودکار لب زدم

_نیازی نیست بری خودم رفتم!

 

_چی کِی رفتی من نفهمیدم؟ خب چیشد؟

 

نگاهمو دادم تو چشماشو ادامه داد

_قبول نمیکنه بیاد؟ گفتی درباره مادرتون میخواد حرف بزنه؟

 

_سه روز پیش… دقیقا بعد این دکتر آقابزرگ گفت تهش دو سه ماه دیگه زنده می مونه اونم اگه حالش وخیم نشه تصمیم گرفتم برم محل کار فرزان!

 

_خب؟

 

_نبود

 

دستام و مشت کردم و ادامه دادم

_منشیش گفت با نامزدشون سفر تشریف بردن!

 

سکوت شد که لبخند تلخی زدم و ادامه دادم

_فرزان عظیمی با نامزدشون تو اوج کار رفتن سفر جالبه… میدونی کجاش خیلی جالبه؟ اونجاش که وقتی من میدونم باعث بانی همچین سفری فقط یه نفر میتونه باشه!

یک نفر که خوب می‌شناسمش

 

آیدین هیچی نگفت که دستی تو موهام کشیدم و ادامه دادم

_آرامش از زندگیم رفته… حتی اندازه ی سر سوزن آرامشی نمونده برام

 

 

بازم سکوت کرده و من حرفای دلمو زدم

_به زنی که اسمش تو شناسناممه هیچ حسی ندارم ولی میدونم بعد مرگ اقابزرگ تنها کَسش من میشم

کسی که بزرگم کرده دکترش میگه دیگه وقت نداره کلا شاید بیشتر از دو ماه تو این دنیا نمونه ولی تازه اون آدم یادش افتاده باید درباره مادری که در به در دنبالش می‌گشتیم تمام این سالا حرف بزنه!

کسی که دوستش دارم رفته با برادرم

برادری که دشمنم نباشه دوستم نیستو بعد میپرسی خوبم؟! نه

 

سری به چپو راست تکون دادم

_نه خوب نیستم آیدین دارم دیوونه میشم دارم فکر میکنم به این که…

 

سکوت کردم

فکر به اشتباهی که کردمم دیونم می‌کرد نگاهم و دور دفتر چرخوندم که صداش با مکث اومد

_یادته بهت میگفتم هیچ وقت اونی که ما می‌خوایم نمیشه؟ دیدی نشد!

نمی‌خوام سرزنش کنم اما کاش این قدر خودخواهانه جلو نمیرفتی جاوید

الانم فقط یه چیز میتونم بگم

جدی جدی برو سراغ فرزان بیارش ببین آقابزرگ چی میخواد بگه بهتون تا دیر نشده… میدونم سختته ولی شاید این تنها فرصت باشه تا بتونید مادرتون و پیدا کنید

وَ این که قطعا اون پیرمرد حرفای مهمی داره به هر دوتون بزنه چون خواستار دوتاتون شده اونم تو این لحظه های آخرش… پس غافل نشو تا دیر نشده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

اگه شرایطشو دارین یه پارت دیگه بذارین و پارتارو یکم زیاد کنید تشکر.

Yas
Yas
1 سال قبل

بعد از چند روز همین یکم فقط. خیلی به شعور ما توهین میکنید پاسخگو هم که نیستید.

kim.ias
kim.ias
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

نظرت چیه با بقیه خواننده های رمان اعتصاب کنیم تا یک ماه اصن این رمانو نخونیم و کامنت نزاریم

Yas
Yas
پاسخ به  kim.ias
1 سال قبل

موافقم 😤😤😤😤

نیلو
نیلو
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

یعنی این رمان چرا اینقد بی مزست کجا کشیده میشه هان؟؟؟؟

Yas
Yas
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

اوایل خوب بود هم زیاد پارت گذاری میشد روزی دو بار هم میذاشت ولی الان چند ماهه همین طور داره پیش میره. نویسنده هم هیچ جوابی نمیده

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x