رمان آوای نیاز تو پارت 207

3.7
(3)

 

 

سری تکون دادم و پاکت نامه رو گرفتم

دوباره سرم‌ جام نشستم که وکیل ادامه داد اما ادامه ی صحبتش عمویی بود که هیچ ازش خوشم‌ نیومده بود و معلوم‌ بود ناراضی از این تقسیم ارث

_آقای آریانمهر شمام ارث پسری رو کامل دریافت می‌کنید اما قید شده یک سوم از ارثیتون زو به دخترتون خانم ژیلا آریانمهر بدید… یعنی در اصل شما از یک سوم ارثیه مورد نظرتون محرومید!

وَ متوفی حق اینو داره که در زمان حیات قید کنه یک سوم ارث فرزندی محروم بشه!

 

عمو شاکی شد

_یعنی چی؟! یه دفعه بگید از ارث محرومم… واس چهار قرون ریال از اون سر دنیا اومدم اینجا؟

 

وکیل نفس عمیقی کشید و سری تکون داد

_دقیقا… ایشون زمان حیاتشون خواستار این بودن کلا از ارث محروم شید اما بنده بهشون اطلاع دادم که نمیت‌ونن به صورت قانونی فرزندشون و کامل از ارث محروم کنن و فقط حق دارن یک سوم رو محروم کنن!

ایشونم دریق نکردن و این کارو انجام دادن وَ حتی توی وصیت نامشونم قید کردن… برید خدارو شکر کنید که ایشون از نظر قانونی توانایی این و نداشتن کلا از ارث محرومتون کنن تشریف بیارید هم شما هم دخترتون امضا کنید!

 

سکوت شد و لبخند محوی روی لبم شکل گرفت از زکاوت آقابزرگ!… ژیلا که ازم دور نشسته بود بلند شد و پدرشم با ترش رویی ایستاد و سمت میز وکیل رفتن… بعد اتمام کار وکیل نگاهی‌ به عمم کرد و ادامه داد

_شمام حق و حقوقتون و کامل میگیرید به علاوه این که برای نوشون…

 

پاکت نامه ای به دست گرفت و ادامه داد

_آقای آیدین زمانی این هم گذاشتن و من اطلاع ندارم محتوایات داخلش چیه!… لطف کنید برای امضا تشریف بیارید

 

 

×

 

محکم زد رو شونم

_خدا شانس بده… یعنی دروغِ اگه بگم الان اونجام نمیسوزه!… برداشته به تو پول داده به من نوشته!

 

نگاهی به پاکت نامه تو دستش کردم

_مگه بازش کردی؟

_نه!

 

نگاهی به صورت همیشه شیطونش کردم

_پس چی میگی؟

 

_خب تو پاکت نامه چی میزارن؟!… نامه میزارن دیگه…‌ مال تو مگه چی توش بود که مال من باشه!

 

نگاهی به پاکت تو دستم کردم

_حرفایی که قبل مرگش بهم زد و نوشته بود چیز خاصی نبود… رازایی بود که قبل مرگش خودش فاش کرده بود

می‌ترسیده تو یه حادثه بمیره وقت نکنه حرفاشو بزنه!

 

_پس برای منم برداشته چهار تا نصیحت کرده… تهش اینه!

 

با پایان جملش پاکت نامه تو دستش و باز کرد و نگاهش و به داخل پاکت داد اما سرش همین جوری موند و با مکث نگاهش و بهم داد و دوباره نگاهی به داخل پاکت کرد که کلافه پاکت و از دستش کشیدم و با دیدن داخلش لبخندی زدم و گفتم:

_حالا هی بگو نصیحت نوشته

 

_ببین چقدر

 

برگه چکی که داخلش بود و در اوردم و نگاهی به مبلغش انداختم و ابروهام و دادم بالا

_اون قدری هست که بدهی های شرکت و تا حدودی صاف کنه!

 

برگه چک رو از دستم کشید و نگاهی به مبلغش کرد و گفت:

_برو گمشو این همه پول داری بازم چشمت به مال و اموال این و اون!… دیگه اصلا فکر کنم باید رابطم و باهات قطع کنم شدی جز مرفحای بی‌آر و درد جامعه… دیگه به طبقه ما نمیخوری!

 

جوابی ندادم و ادامه داد:

_حالا میخوای با این همه پولی که فکرشم نمیکردی چیکار کنی!؟

 

_به زندگی نکبتیم که هیچی توش نیست ادامه بدم… چیکار کنم؟!

شایدم دیگه نیاز نباشه سهامای شرکتو بفروشیم با این مقدار پولی که دستم اومد خودم از پسش بر میام نمی‌دونم!‌ درکل زیادم برام مهم نیست!

 

چپ چپ نگاهم کرد

_مهم نیست بده من… حداقل یه دعای خیر پشتت میمونه!

والا مگه میشه چرک کف دستو کسی نخوادو…

 

لبخندی زدم میون حرفاش نگاهی به ژیلا کردم که داشت با وکیل آقابزرگ صحبت میکرد و در آخر سری تکون داد و پشتش و کرد و داشت سمت خروجی میرفت که پاکت تو دستمو دادم آیدین و حرفش و قطع کردم و گفتم:

_وایسا من الان میام

 

اجازه حرفی دیگه بهش ندادم و با قدمای بلند سمت ژیلا قدم برداشتم و صداش زدم که ایستاد و برگشت سمتم… روبه روش ایستادم

_داری میری؟

 

نگاهش و به چشمام داد و کوتاه گفت:

_آره

_کی پرواز داری؟!

 

نیشخندی زد

_نکنه میخوای بیای همراهیم‌ کنی

 

سکوت کردم‌ که ادامه داد

_دیگه مسئولیتی نسبت بهم نداری… امروز صبح از شرم راحت شدی

 

با مکث گفتم:

_آره خب طلاق گرفتیم…‌ هر چند زندگی که باهم داشتیم زندگی نبود و یه نمایش افتضاح بود و شایدم خاطرات خوبی از هم نداشته باشیم اما این آخریا به هردومون خیلی سخت گذشت… طوری که باعث شد یه تغییرایی کنیم و همدرد شیم!

برای همون لحظه های آخری که فقط همو داشتیم میخوام بدونی که برای شروع دوبارت هر وقت به هر چیزی نیاز داشتی من هستم بدون هیچ تعارف و منتی!

 

لبخندی زد و احساس کردم چشماش پر اشک شد.‌.. با مکث سری تکون داد و پشتش و کرد و رفت!

از پشت خیره بهش بودم که دست آیدین رو شونم قرار گرفت و صداش اومد

_بریم؟

 

سری تکون دادم و آروم گفتم:

_بریم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
10 ماه قبل

فکر کنم کم کم به پایان داستان نزدیک میشویم

Shaghayegh
Shaghayegh
10 ماه قبل

هوووممم خب که چی یکم به بخشای درست رمان اشاره کن

✞ΛƬΣПΛ✞
عضو
10 ماه قبل

میای ی چیز رو درس کنی ریده میشه ب ی چیز دیگ هوووف

سحر
سحر
10 ماه قبل

وااای باورم نمیشه طلاقش داده.. حالا نکنه جاوید فک کنه اوا از فرزان حامله ست بره دوباره ژیلا رو برگردونه از لج آوا؟؟!! واااای خدا نکنه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x