رمان آوای نیاز تو پارت 211

5
(1)

 

 

پشت سرش وارد شدم و نگاهم به حیاط تر تمیز کوچیکی افتاد که دور تا دورش گلدونای شمعدونی چیده شده بود!

نگاهم و به فرزان دادم که خیره بود به در آبی چوبی که ورودی خونه بود و باید برای رسیدن بهش چهار پنج تا پله رو بالا میرفتی اما اون فقط خیره بود به در

خواستم سمتش برم اما با باز شدن در سر جام میخکوب شدم!

نگاه از در بر نمی‌داشتم و هر لحظه منتظر قیافه زنی بودم که می‌دونسم باید شباهت زیادی به فرزان داشته باشه و فقط تو عکس دیده بودمش اما با دیدن دختری جوونی که با چادر سفید وارد حیاط شد هیجانم فروکش کرد و نفس عمیقی کشیدم

حدس میزدم همونی باشه که از پشت آیفون صداش و شنیدم اونم با بُهت نگاهمون میکرد اما در آخر اون زود تر به خودش اومد و گفت:

_ببخشید من یکم هول شدم… سلام!

من نرگسم پرستار خانوم… چند سالی هست پرستارشونم اما تو همین مدتم فهمیدم چقدر چشم به راهتونن

 

نگاهش و به فرزان داد و ادامه داد

_چشم به راه شما و برادرتون

 

نگاهی به فرزان کردم‌ که فقط شنونده شده بود و حالت صورت و میمیک صورتش نشون میداد حال و هواش خوش نیست!… یکم جلو رفتم و کنار فرزان ایستادم و رو به دختری که اسمش نرگس بود گفتم:

_میدونن پسراش میخوان بیان دیدنش!؟

 

_آقای عظیمی چند وقت پیش زنگ زد… گفتن قراره پسراشون بیان!

ایشون خیلی بی قراری کرد و هر روز می‌گفت پسرام میان پاشو خونر و تر تمیز کن آب و جارو کن حیاطو اما خب چند روزی خبری نشد و باز ایشون تو لاک خودش رفتن… الانم نمیدونن شما تو حیاطین ترسیدم هیجان زده شن حالشون بد شه!… حتی نمیدونم الان چی‌جوری بهشون خبر بدم!

 

سری تکون دادم که صدای فرزان خیلی آروم‌ بلند شد

_مادر من سن آنچنانی نداره که نیاز به پرستار داشته باشه!

 

مثل همیشه از جمله ها نکته هارو بیرون کشیده بود!… نگاه نرگس غمگین شد و نگاهی به من کرد که معنی خوبی نمیداد… لبش و تر کرد و روبه فرزان گفت:

_بیاید داخل… بهتره من چیزی نگم

 

با پایان جملش سمت در نیمه باز چوبی رفت و داخل شد و منتظر نگاهمون کرد… نگاهی به فرزان کردم و سمتش رفتم!… دستش و گرفتم و لب زدم

_بریم؟

 

سری به تایید تکون داد و از پله ها بالا رفت!

شونه به شونه هم داخل خونه ساده ای شدیم و نگاهمون و به نرگس دادیم که سمتی رفت و به اتاقی اشاره کرد… احساس کردم دستام‌ میون دستای بزرگ مردونش فشرده شد ولی هیچی نگفتم!… با مکث سمت اتاق رفتیم و روبه روی در بسته ای ایستادیم که فرزان دستش و از دستام بیرون کشید و نفس عمیقی کشید!

با تردید دستش رو بالا آورد و در نیمه باز چوبی روبه روشو هولی داد که در با صدای قیژی باز شد!

نگاهم به روبه روم بود و منم‌ کم استرس نداشتم اما همین که نگاهم به صحنه روبه روم افتاد احساس کردم کل دنیا دور سرم چرخید!

 

زنی نحفته با موهای تمام سفید پشتش به ما بود و نگاهش به پنجره روبه روش بود ولی هیچ کدوم اینا مهم نبود!… مهم ویلچری بود که روش نشسته بود!

با بهت خیره بودیم بهش ولی اون برنگشت تا مارو ببینه و فرزانم هیچ عکس العملی نشون نمیداد اما بالا و پایین شدن سینش و نفسای تندش یعنی حالش اصلا درست درمون نبود!

 

هیچکش هیچی نمیگفت که صدای مادر فرزان بدون این که برگرده مارو ببین آهسته بلند شد

_نرگس چرا این جوری نفس میکشی!؟

 

«نویسنده روزی همینقدر پارت میذاره ،،اگه دوس ندارید هفته ای ی بار  همه رو با هم پارت بزارم؟؟؟»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shaghayegh
Shaghayegh
11 ماه قبل

برا چی امروز پارت نداریم؟

Shaghayegh
Shaghayegh
11 ماه قبل

نخیر لطف کنین روند و همینجوری ادامه بدین😐

ریحان
ریحان
11 ماه قبل

هروز پارت باشه لطفا

Kmkh
Kmkh
11 ماه قبل

نه هفته اي اصلا

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط Kmkh
yegan
yegan
11 ماه قبل

اوکی ولی مگه قرار نبود بعد یه مدت پارت ها طولانی بشه خودتون گفتین!!!!
اگه باز مث اینا جای حساس تموم نکنه من راضیم هفته ای پارت بدی ولی به شرطی ک بیارزه و به قول گفتنی طومار باشه دیگه
ولی خب اینطوریم اوکیه چون باز یه هفتع نخوایم صبر کنیم فوقش اینم رو رمانای دیگه، کم بخاطر پارت نذاشتن یا کم گذاشتن مخاطبارو آزار نمیدن ک

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط yegan
ستی
ستی
11 ماه قبل

نه هرروز پارت بزارید خواهشا، هفتگی واقعا عذاب اوره

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط ستی
مری
مری
11 ماه قبل

نه هفته ای یا بارش نکنید دیگه اینجوری جای حساس میاد تموم میکنه بعد تا یه هفته باید صبر کنیم خب نویسنده جان پارت ها رو طولانی تر بزار ما اینو خواستیم نه اینکه هفته ای یه بار شه الان کل محتوای دیروز و امروز یه در خونه باز کردن و رفتن داخل خونه بوده خود نویسنده از این کم محتوایی پارت ها خندش نمیگیره؟؟؟

✞ΛƬΣПΛ✞
عضو
11 ماه قبل

نه ب همینم راضیم

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

دست شما درد نکنه نه همون هر روز بزاریند عادت کردیم

علوی
علوی
11 ماه قبل

من که همین‌جور راضی هستم. کاچی بهتر از هیچی

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x