رمان آوای نیاز تو پارت 214

5
(3)

 

 

نیم نگاهی به آیدین‌ کرد و با صدایی که دلیل لرزشش برام‌ گنگ بود گفت:

_من نمی‌دونم چی جوری بگم

وایسین وایسین الان… الان

 

مکث کرد و لرزش صداش به وضوح پیدا بود و من نگاهم به تک تک حرکاتش بود!

چِش شده بود این دختر؟!

آیدین که متوجه حال آوا شد با تعجب نیم نگاهی به من کرد و دیگه سوال پیچش نکرد فقط نفس عمیقی کشید و رو یکی از پله ها نشست!

 

×

 

دقایقی گذشته بود و تو سکوت داخل حیاط کوچیک خونه مادری که هنوز ندیده بودمش نشسته بودیم

تقرییا هوا داشت تاریک میشد که در چوبی خونه باز شد من خشکم زد!

با تردید سمت در برگشتم اما با دیدن زن جوونی که هیچ شباهتی به مادرم نداشت نفسم و بیرون فرستادم!

من و که دید یکم جا خورد و نگاهش و به آوا داد و گفت:

_همین الان با آرام بخش چشم روهم گذاشت… این قدر اشک ریخت و التماس کرد که اصلا مونده بودم چیکار کنم

 

با تعجب بهش نگاه میکردم که نگاهش و به من داد و گفت:

_شما آقا جاویدید؟!

 

سری به معنی تایید تکون دادم که این بار نگاهش و به آوا داد و ادامه داد

_شوهرت کجا رفت؟

 

اخمام کشیده شد توهم از کلمه شوهر ولی نیم نگاهی به آوا ننداختم که صداش با پته پته اومد

_فرزان… شُ…شوهرم نیست، الان… میاد!

 

زن سری تکون داد

_بیاید داخل چرا این جا نشستین؟ بیاید داخل خانم خوابیده فعلا چیزی‌ نمی‌فهمه

 

در جریان حرفاشون زیاد نبودم اما نمی‌دونم جمله فرزان شوهرم نیست رو به چی معنی میکردم! خب اگه چیزی بینشون بود دلیلی نداشت این جمله رو بیان کنه

یعنی آوا می‌خواست به من بفهمونه بین اون و فرزان چیزی نیست؟

×

 

نگاهی به استکان چایی روبه روم کردم و حرفای نرگس و یک باره دیگه تو ذهنم دوره کردم

 

“شما و برادرتون برام غریبه هستین اما این قدر که مادرتون تو این سالا از شما دوتا و خصوصیاتو بچگیاتون برام تعریف کرده انگار خیلی وقته می‌شناسمتون!… مادرتون یک نوع بیماری اعصاب داره… بیماری اِم اِس به احتمال زیاد باهاش آشنایی دارید

خیلی وقت با این بیماری درگیر!… سه چهار سالی هست فلج شدن اما نابیناییشون تازس حدود یک سال”

 

نفس عمیقی کشیدم که صدای آیدین باعث شد نگاهم و از استکان چایی بگیرم

_جاوید!… نمی‌خوای مادرتو ببینیش؟

 

نگاهم و به پنجره اتاقی که رو به حیاط بود دادم

_بزار فرزان بیاد!… تنهایی نمی‌تونم!

 

میدونستم‌ تعجب کرده حقم داشت، برای کدوم کار و کدوم حرکت میگفتم تنها نمیتونم یا بدون فرزان‌ نمیتونم!… خیره به بیرون بودم که در حیاط خونه با صدای تیکی باز شد و قامت فرزان نمایان شد پس بالاخره اومد!

وارد حیاط شد و نگاهش و دور حیاط چرخوند و نگاهش رو پنجره ای که پشتش من بودم ثابت موند

خیره هم دیگه بودیم که به یک باره نگاهم به آوایی خورد که در ورودی خونرو باز کرد و از پله ها دوتا یکی پایین اومد

بدو سمت فرزان حرکت کرد و صداش بلند شد

_هیچ معلوم هست کجایی؟ جواب زنگامم نمیدی

 

فرزان نگاهش رو به آوا نداد اما من نگاهم به دختری بود که انگار خیلی به این مرد وابسته شده بود

تو بغلش که فرو رفت دستام مشت شد اما فرزان فقط دستاش بالا اورد

آوارو بغل نکرد و خیره بود به من! گیج بودم!

 

نمی‌فهمیدم رفتارای ضد و نقیصشون و اما اینو خوب می‌دونستم که دیگه نمیتونم صحنه روبه رومو تحمل کنم و از پنجره فاصله گرفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shadi
Shadi
11 ماه قبل

دیگه دوست ندارم جاوید و اوا به هم برسن
فقط فرزان

Yas
Yas
11 ماه قبل

تو رو خدا یه پارت هدیه بده حساس شده

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
11 ماه قبل

واااای توروخدا روزی دوتا پارت باشه یا اینکه یخورده زیادددد

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x