270 دیدگاه

رمان استاد خلافکار پارت 71

3
(2)

 

#هانا

نکنه برای آرمین اتفاقی بیوفته…؟!
با ترس گفتم:
_بسه بسه میلاد…!
خونسرد شونه ای بالا انداخت و گفت:
_برای دومین باره که آرمین ناپدید میشه…دفعه قبل تن بی جونشو پیدا کردی،اینبار هم اگر شانس بیاری جنازشو.

داد زدم:
_گفتم بسهههههه…تمومش کن…اصلا اشتباه کردم که گفتم بیای اینجا…از خونه من برو بیرون.
به طرفم اومد و رو به روم ایستاد و گفت:
_به فکر خودت باش هانا…به فکر خودت و آیلا…حالا که آرمین ناپدید شده می تونی دوباره به زندگیت برگردی…بدون هیچ نگرانی و ترسی.
عصبی نگاهش کردم و جدی غریدم:
_گفتم برو بیرون…برو…!
پوزخندی زد و به سمت دره خونه قدم برداشت.
درو باز کرد و همون طور که پشتش به من بود گفت:
_آرمین دیگه برنمی گرده هانا…سعی کن فراموشش کنی.
و بعد از خونه خارج شد و درو محکم پشت سرش بست.

با رفتنش نفس عمیقی کشیدم.
احساس می کردم زمین داره دور سرم می چرخه و از حجم استرس و ترس زیاد حالت تهوع گرفته بودم.

به طرف آیلا رفتم و کنارش روی کاناپه ولو شدم.
حتی سرشو بالا نیاورد و نگاهم نکرد.
این سکوت و غمش داشت آزارم میداد.
آروم اسمشو صدا زدم و گفتم:
_آیلا عزیزم…چیشده…چرا اینقدر ناراحتی…؟

جواب سوالم رو نداد و بی مقدمه پرسید:
_آرمین جون دیگه نمیبینم مامان…؟

متعجب گفتم:
_این چه حرفیه آیلا…معلومه که میبینش…!
مداد رنگیو که در دست داشت روی کاغذش قرار داد و گفت:
_دروغ نگو مامان…من خودم حرفاتونو شنیدم.
اصلا نمیشد این بچه رو گول زد…!
به سمتش خیز برداشتم و آروم پیشونیش رو بوسیدم.
با لحن اغواکننده ای گفتم:
_من به تو دروغ نمیگم عزیزم…آرمینو بازم میبینی…بهت قول میدم.
چیزی نگفت که ادامه دادم:
_دلت براش تنگ شده…؟
با اندوه خاصی سرش رو تکون داد و پرسید:
_آرمین جون کجا رفته مامان…؟

نمی دونستم باید چی جوابش رو بدم…!
مکث کوتاهی کردم و کمی بعد به دروغ گفتم:
_رفته پیش یکی از دوستاش…اخه دوستش مریضه.
با اون چشمای قشنگش که با آرمین مو نمی زد،عمیق نگاهم کرد و دوباره پرسید:
_کی برمی گرده…؟!
دستمو نوارش وار بین موهاش کشیدم و گفتم:
_خیلی زود.

آیلا:مامان من خیلی دلم برای آرمین جون تنگ شده…بهش زنگ بزن…بگو زود برگرده.
ای کاش می تونستم…!
ای کاش می تونستم فقط صداش رو بشنوم و مطمئن بشم که حالش خوبه…
زیر لب باشه ای گفتم و از روی کاناپه بلند شدم و به سمت گوشیم رفتم.
گوشیمو از روی میز برداشتم و سردرگم بهش زل زدم.
آخه باید با کی تماس می گرفتم…؟
از کی کمک می خواستم…؟
شاید الان آرمین داره برای زنده موندن تقلا می کنه و اونوقت منه احمق اینجا ایستادم و نمی دونم باید چه غلطی بکنم.

 

#لیلی

****************************
با خونسردی جواب داد:
_به راحتی…! خوده امیر میاد سراغت.
پوزخندی زدم و گفتم:
_اون اگه می خواست سراغم بیاد وقتی که توی اون خونه بودم اقدام می کرد…!
برای اینکه منو به چالش بندازه پرسید:
_تا حالا وجود امیرو مثل یه سایه ای که همیشه دنبالته حس کردی…؟
مکث کوتاهی کردم و به فکر فرو رفتم.
قطعا جوابم به سوالش آرس…!
من هیچ وقت مرگ امیر رو باور نکردم و وجودش رو حس می کردم.
درست مثل یه سایه…
سایه ای که در تعقیب منه…

سری به معنای آره تکون دادم که با اطمینان ادامه داد:
_پس به من اعتماد کن لیلی…من همه جوانب رو سنجیدم و تموم حرکات امیر رو از قبل پیش بینی کردم…می دونم این راهی که دارم میرم درسته و اگر بهم کمک کنی می تونی شاهد زمین خوردن امیر باشی.

_باشه من بهت کمک می کنم اما ازت می خوام که نقشت رو درست و حسابی برام توضیح بدی.
سری تکون داد و گفت:
_من از طریق افراد امیر متوجه حضور تو داخل اون خونه شدم؛ پس امیر می دونه که تو الان پیش منی و فعلا اقدامی نمی کنه…من برات یه بلیط به ایران میگیرم و تو تظاهر می کنی که داری برمی گردی ایــ…
میون کلامش پریدم و هیجان زده گفتم:
_اینجاس که امیر اقدام می کنه…!

دانیل:آره…و اگر بخوایم بهتر بگیم…اینجاس که کاره تو شروع میشه.

 

_اما امیر آدم زیرکیه…حتی اگر بیاد سراغم مطمئنم برای اینکه من نتونم خودم رو به آرش برسونم یه گوشه زندانیم می کنه…!
خونسرد زمزمه کرد:
_به تموم این احتمالات فکر کردم…حتی اگر به خاطر آرشم زندانیت نکنه به خاطر وجود من نمیزاره که بیش از اندازه بهش نزدیک بشی و تو کاراش دخالت کنی…اون می دونه که من دشمنشم و از هر راهی استفاده می کنم تا بهش ضربه بزنم و از طرفی هم می دونه که من بی دلیل تورو از اون خونه نجات ندادم.
کمی توی جام جا به جا شدم و با تردید پرسیدم:
_با اینکه همه ی این احتمالات رو می دونی و از محدودیت های من با خبری ولی اصرار داری که من وارد باندش بشم…؟
مطمئن سری تکون داد و گفت:
_اره…چون مجبورم…اما نگران نباش…من اونجا تورو به حال خودت رها نمی کنم،نفوذی هایی توی باند امیر دارم که می تونن بهت کمک کنن…لیلی تو تمام تلاشت رو بکن تا پروانه پیدا کنی و نجاتش بدی.

***************************
زیپ کت چرمم رو بستم و به سمت میز آرایش رفتم و نامه ای رو که روش قرار داشت برداشتم.
اما نامه نه…! بهتره بگم وصیت نامم که برای آرش نوشته بودم.
شاید زنده بر نمی گشتم و حرفای نگفته ای داشتم که نتونستم پای تلفن به آرش بزنم.

از اتاق بیرون زدم و به سمت طبقه پایین رفتم.
همین که پامو روی آخرین پله گذاشتم تازه نگاهم جلب دانیل شد.
دست به سینه گوشه سالن ایستاده بود و داشت من رو تماشا می کرد.

به سختی آب دهانم رو قورت دادم و به طرفش رفتم و مقابلش ایستادم.
بدون هیچ حرفی کاغذ رو به سمتش گرفتم که پرسید:
_این دیگه چیه…؟!
آروم لب زدم:
_وصیت نامم…اگه برنگشتــ…
کلافه میون کلامم پرید و گفت:
_این چه کاریه لیلی…! امیر به تو صدمه ای نمی زنه.
سرمو بالا آوردم و عمیق به چشماش زل زدم.
نمی خواستم خودم رو ببازم…
نمی خواستم تسلیم بشم…
اما از موقعی که صدای آرش رو از پشت تلفن شنیده بودم، تبدیل شده بودم به یه لیلی دیگه…
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_لطفا بگیرش…اگه هر اتفاقی برای من افتاد اینو حتما بده به آرش.
باشه ای زیر لب گفت و کاغذ رو ازم گرفت.
کاغذ درون یکی از جیبای کتش قرار داد و بحثو عوض کرد و پرسید:
_آماده ای…؟
سوالش رو با سوال جواب دادم:
_مطمئنی امیر میاد سراغم…؟!

دانیل:آره…اگه آماده ای بریم.
دستی میون موهام کشیدم و گفتم:
_آمادم ولی اشکالی نداره اگه با تو دیده بشم…؟
ابروهاش رو به معنای نه بالا انداخت و گفت:
_نه…اتفاقا می خوام افراد امیر من و تورو باهم ببینن…!
چیزی نگفتم چون واقعا از کارای این مرد سر در نمیاوردم.

به جرعت می تونستم بگم دانیل حتی از امیر مرموز تر و خطرناک تره…
اما مجبور بودم که طبق نقشش پیش برم چون راه دیگه ای نداشتم.

شونه به شونه دانیل به سمت ماشینی که داخل باغ پارک شده بود قدم برداشتم.
سوار ماشین شدم که دانیل هم کنارم نشست و به راننده دستور حرکت داد.
سرمو به شیشه ماشین چسبوندم و به نقطه نامعلومی خیره شدم.
فکرم به شدت درگیر بود…!
می تونستم به جرعت بگم که تا به حال این حجم از استرس و ترس رو یک جا تجربه نکرده بودم.
برای اولین بار بود که به یه فرد ناشناس اعتماد می کردم و قدم داخل راهی می گذاشتم که می دونستم صد درصد اشتباهه…!

با صدا شدن اسمم توسط دانیل از افکار درهمم فاصله گرفتم و نگاهمو به سمتش سوق دادم.
کلافه گفت:
_کجایی لیلی…؟ خیلی وقته دارم صدات می کنم.
آروم لب زدم:
_ببخشید…یکم فکرم درگیره.
مطمئن گفت:
_نگران نباش…من حواسم بهت هست.
چیزی نگفتم که کیف چرم و زنونه ای کنارم قرار داد و گفت:
_پاسپورد و بلیط و تموم چیزایی که لازم داری داخل این کیفه.
کیفو برداشتم و پرسیدم:
_مطمئنی که امیر شکی نمی کنه…؟
دانیل:شاید شک کنه که بازگشت تو به ایران یه نقشه باشه اما مطمئنم بعد یه مدت این شکش بر طرف میشه…البته به توانایی تو در نقش بازی کردن هم خیلی بستگی داره.

صادقانه گفتم:
_راستشو بخوای من یکم می ترسم.
دانیل:اگه می خوای کار درست انجام بشه باید ترسو کنار بزاری و به خودت اعتماد داشته باشی…کوچک ترین لغزش میشه برگ برنده ی امیر…!
حق با دانیل بود…
نباید تسلیم می شدم و خودم رو می باختم.
اگه می خواستم امیر رو به خاطر تموم کارا و نامردی هایی که در حق خودم و ارش انجام داده مجازات کنم باید قوی می بودم…

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

270 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیمیا
کیمیا
4 سال قبل

ب راستش من تا حالا یه کتاب شعر دارم و اونم سبک جدیدی از شعر نو هست اما خب قوانین دیگه ای داره و اینکه در واقع دیوان اشعاره و همشون هم شاید یکم فلسفه داشته باشه
راستی من ۱۴ سالمه

کیمیا
کیمیا
4 سال قبل

سلام به همه منم کیمیا هستم
از آشنایی باهاتون خوشحالم راستش بنده شاعرم دیدم شعر میذارید گفتم منم آثارم رو اینجا هم منتشر کنم ( خیلی دیگه ادبی حرف زدم !!!)

yasi
4 سال قبل

گلم واقعا چی فکر کردی پیش خودت که این سوال رو میپرسی ؟؟؟؟
.
مرصاد فقطط دوست مجازی منه و الانم که شده مثل داداشم و مطمعن برای اون و بقیه ادمای سایت هم چیزی فراتر از این نیست …
اگه میخواستم ببینمش از کنجکاوی بود نه چیز دیگه ای …
حرفای ما همش شوخیه ، میایم دور هم گپ میزنم دلمون وا شه 😊

yasi
4 سال قبل

میپرم بغلش ، بوسش میکنم از اوناش اونم بغلم میکنه میچرخونم و تو همون نگاه عاشق هم میشیم ، بعد جانان با پدر مادرش میان خواستگاری ….
دیگه خودت تا تهش بروووو

مریم
4 سال قبل

یاسی ،ایلین و..واقعا اگه مرصاد و ببینین چیکار میکنین ؟؟؟

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  مریم
4 سال قبل

هیچی نوبتی میرن خواستگاریش خخخخخ

آرام
آرام
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

رشته تحصیلی آقا مرصاد چیه؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

بیولوژی

ayliin
ayliin
پاسخ به  مریم
4 سال قبل

عزیزم ، مریم جان, انتظار داری چیکار کنیم؟!…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

واااییی زینب و آراااام…. خیلی خیلی قشنگ و تاثیر گذار بودن هررردوتا شعررر…. عااالی… مررررسی…قیزیل گوللاریم ساغ اولاسیز(گل سرخام سلامت باشین)….

Nafas
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

آفرین آرامی و زینب جونی مث همیشه عالیییی💖💗😘

دلارام
دلارام
4 سال قبل

سلام دوستان عزیز من ترکیه هستم این کرونا پدر همه کشورها رو در آورده خخخ ولی خیلی جالب نامزدمو دیگه نمیتون دست بگیره ولی حرص خوردن خیلی خوبه برای مرد ها

Yasi.m
Yasi.m
4 سال قبل

ادمین
لطفافاصله ی بین پارت ها رو کم کن یا اگه هم سه روز یک بار میزاری
پارت های طولانی تری بزار
مرسی❤❤❤

آرام
آرام
4 سال قبل

زنی را می شناسم من/که شوق بال و پر دارد/ولی از بس که پُر شور است/دو صد بیم از سفر دارد /زنی را می شناسم من/که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن/درون آشپزخانه/سرود عشق می خواند/نگاهش ساده و تنهاست/صدایش خسته و محزون/امیدش در ته فرداست/زنی را می شناسم من/که می گوید پشیمان است/چرا دل را به او بسته/کجا او لایق آنست؟/زنی هم زیر لب گوید/گریزانم از این خانه/ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را/پس از من می زند شانه؟/زنی آبستن درد است/زنی نوزاد غم دارد/زنی می گرید و گوید/به سینه شیر کم دارد/زنی با تار تنهایی/لباس تور می بافد/زنی در کنج تاریکی/نماز نور می خواند/زنی با فقر می سازد/زنی با اشک می خوابد/زنی با حسرت و حیرت/گناهش را نمی داند/زنی آواز می خواند/زنی خاموش می ماند/زنی حتی شبانگاهان میان کوچه می ماند/زنی در کار چون مرد است/به دستش تاول درد است
زنی هم انتقامش را ز مردی هرزه می گیرد
(سیمین بهبهانی)

زینب
زینب
4 سال قبل

بچه ها حواستون هست شعر نذاشتین این پارت؟من واستون شعر میذارم خیلی دوسش دارم
میروم خسته و افسـرده و زار
سـوی منزلگــه ویرانه خویش

به خـدا می برم از شهـــر شما
دل شوریــده و دیوانــه خویش

می برم تا که در ان نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گنـاه

شستشویش دهم از لکه عشــق
زین همـــه خواهش بیجا وتباه

می برم تا زتو دورش ســـازم
زتو ،ای جلــــوه امید محــــال

می برم زنـــده بگورش سازم
تا از این پس نکنــد یاد وصال

ناله می لرزد،می رقصد اشک
آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن

از تو ، ای چشمه جوشان گناه
شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من

بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم
دست عشق آمد و از شاخـم چید

شعلــه آه شد م ، صــد افسوس
که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد

عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست
میروم، خنده به لب،خونین دل

می روم از دل من دست بردار
ای امیـــــد عبث بی حاصــــل…

فروغ فرخزاد

زینب
زینب
4 سال قبل

بچه ها شما تو این تعطیلات کرونایی چی کارا می کنین؟

آرام
آرام
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

عین چی درس میخونمو ،ما بینشم میام سایت

ayliin
ayliin
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

من :درس + فیلم + رمان + مهمونداری….

yasi
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

منم به جز درس همه کار میکنم ، ولی بیشتر خواب و رمان ….

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

هیچی ؛
میرم ناموس مردمو دید میزنم 😇😇

setayesh
setayesh
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

عین چی علافم خخخخخخخخ

زهرا
زهرا
4 سال قبل

داداش ساشا خیلی بدی
منم میخوام بشم یکی از ابجی های گل گلاب ک بعدا به عنوان داداش بزرگم بیای حساب شوهرم را بذاری کف دستش .خخخ
منم قبول میکنی به خواهری . ☺☺

ساشا*
ساشا*
پاسخ به  زهرا
4 سال قبل

شما هم به عنوان خواهرم البته خواهر سومیم
خودم می یام شوهرتونو ادب میکنم خخخخخ شوخی کردم اتفاقا خیلی دوس داشتم که دایی خوبه الان دیگه پسر شما بهم میگه دایی
راستی زهرا خانم حواستون به پسرتون باشه چون مشکل ریه داره خدایی نکرده دچار این مریضی نشه اگه شوهرتون هم سیگار یا قلیان میکشه بهش تذکر بدین برا ریه پسرتون بده
راستی ببخشید باید می گفتم ابجی زهرا

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  ساشا*
4 سال قبل

زهرا آبجی جوووون این ساشا منو میزنه تازه به منم آدامس نمیده میگه کرونا میگیری
خخخخخخخخخخخخ

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  ساشا*
4 سال قبل

ساشا ناراحت نشی ولی دارم فک میکنم که تو دختری
آخه یه جوری هستی نه اخلاقت به پسرا میخوره نه به دخترا

نیوشا Ss
نیوشا Ss
4 سال قبل

میخواستم از مدیر محترم•گرامی بابت گذاشتن عکسهای هنرمندان؛ کُره و تُرک و امریکایی تشششکر🙌🙋✌🤘👌🏵💮🌸🌺🌻🌼⚘🌷💘❤💙💗💖💕💔💓💝💞💟❣ کنم؛ مثلن الیاس یالچین تاش* محمد•ایزل•ماهور(کنعان امیزالوغلوو)* بالی خان• کمال•کامران(بوراک اوزجویت)* فرید• بدیر• جان(جان یامان)* گوکهان•سینان•ساواش (فورکان)* سینان( آلپ)*
نجلا•فریده• مروه(فخریه فحریه)*
دنیز• اوکیا/نیهان/ ( نسلیهان)* اصلی•صنم( دمت)* سلین و نازلی( هانده و بورجه )* ____ کره••
گروه های؛ اِکسوو* بی•تی•اِس و جونپییو• جیوونجائه ( لی مینهوو) _ و بازیگران و خواننده های امریکایی از جمله جَک ( لئوناردو دیکاپریوو)

ayliin
ayliin
4 سال قبل

بچه هاااا من خیلی نگران پریسام… نکنه جوون مرگ شده باشه؟!!!؟؟

yasi
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

واای اره منم نگرانشم …
گفت مریضه ؟؟؟
نکنه کرونا گرفته ؟؟؟
.
.
پررری کجایی دختر یه ندا بده ؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

فکر کنم باید لباس مشکیامو اتو کتم… هعییی…

آرام
آرام
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

خدانکنه ..زبونتو گاز بگیر..

ayliin
ayliin
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

باشه… آخ!…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

من اتاق خودمو همیشه تمیز میکنم… ستایش خوب شدی؟؟…

yasi
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

ایلین جونم خسته نشی یه موقع ☺☺
.
اتاقت رو بزار من که حالشو ندارم ولی ستایش میاد برات تمیز میکنه ، خیلی مشتاقه 😎

ayliin
ayliin
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

,نه بابا… خسته نمیشم ، خیالت راحت! … راست میگیا… ستایش اتاق من هست خواستی طعمشو بکشی بیا… دود حلقه ای از دماغت بده بیرون!…

setayesh
setayesh
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

از کیسه خلیفه میبخشی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

setayesh
setayesh
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

من اتاقمم خودم تمیز نمیکنم

قربونت عزیزم عالیم تو خوب باش ما هم خوبیم

ayliin
ayliin
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

بوس* قلب* پاستیل

setayesh
setayesh
4 سال قبل

بچه ها کی تو خونه تکونی مامانش ازش کار کشیدهه؟؟؟؟؟/////

من انقدر دوست داشتم یه بار طعم خونه تکونی رو بچشم

آرام
آرام
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

مامان من که میگه تو فقط درستو بخون
کارگرم میگری ،الکی کار میکنه
ولی فکر نمیکنم خیلی خوشمزه باشه،پس خیلی مشتاق نباش

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

من؛
بمعنای واقعی پدرم در اومد 😧😧😧😧😧

Fateme
Fateme
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

😳😳😳😳🙄🙄🙄

نیوشا
نیوشا
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

ما بیشتر اوقات سفریم شمال گرگان یا شهسوار خونه مادربزرگم و خانواده•فامیلها( نن آقا / ترکها هم میگن بابا آنه/ نه ها اون طرف پدری مرحوم شودن•••• هم مادربزرگ هم پدربزرگ فقط عمه و عمو و فامیلهاشون موندن)
(نن جونم اینا )ما ۸۰•۹۰ درصد عیدها نیستیم برای همین خونه تکونی هم خبری نیس😊 البته یه فامیل داریم رسمن مارکوپلویی برای خودش یکی از پسر دایی های مادرم یجورایی کل دنیا رو گشته بنده هم با زنو بچه هم بدون زنوبچه ( فکرکنم ۴۳•۴۴ سالش ) 😉😀😃😂😎

نیوشا
نیوشا
پاسخ به  نیوشا
4 سال قبل

بنده خدا با این سنش فکرکنم تا شاخ آفریقا هم رفته باشه••

زینب
زینب
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

وای آفرین من اصن نمیدونم چجوری خونه تکونی می کنن.من همینکه اتاق جنگل آمازنیمو جمع کنم مامانم بشکن میزنه واسم.
تا حالا هم کار نکردم تو خونه

yasi
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

من تا حالا تو خونه کمک نکردم ، نمیکنم و نخواهم کرد 😁

اخه ستایش خونه تکونی چه طعمی داره بجز خستگی ؟؟؟

setayesh
setayesh
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

گفتم انقدر همه تعریف میکنن شاید خوب باشه خخخخخخخخخخخخخخخخ

نیوشا Ss
نیوشا Ss
4 سال قبل

واااای خدا جون🙁😓😯🤐😟😤🤒🤕😳😵😨😱 اوشون●●●● اینجا هم اومده / تو رمان تبار زرین هم اومده بود / دوباره برگها و کُرکوپَرم ریخت😕😯🤐🤒🤕😖😢😨 یاده یسری[خاطرات تلخ••••] افتادم بگم بخندین؛ زمانی که حتی امثال من نبودیم دهه ۶۰ ویدیوو با نوار بود و فیلم معروف هندی به نام؛ شعله (البته شاید مدیر محترم یادش باشه ) این دوستان●●●● عزیز میومدن خونه ها ویدیوو ها رو جمع میکردن / یعنی داشتن ویدیوو غدغن🚫 بود/ زمان ما دیگه ویدیوو عادی شده بود•• بعد مدتی شود؛ م•ا•ه•و•ا•ر•ه که به همین منوال اما ما دیگه این یکی رو از نزدیک لمس و احساس کردیم•••• 😳😵😨 بگذریم

ayliin
ayliin
پاسخ به  نیوشا Ss
4 سال قبل

اااااا نیوشاااا توعم تبار زرینو میخونی؟؟؟؟؟؟؟…. عااالیه… عین گیم اف ترونزه….البته منظورتو از اوشون نفهمیدم!….شعله؟!.. همون فیلم هندیه که بابام مجبورم کرد تا آخرش باهاش ببینم!… انقدر غر زدم خودم خسته شدم!..آمیتاپاچان بازی کرده…

Zahra
Zahra
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

منم میخونمش باحاله موضوعش متفاوت تر ازبقیه رماناست

ayliin
ayliin
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

آفررین زهرا آره خیلی قشنگه…

مریم
مریم
4 سال قبل

ببخشیدا یجوری میگه نیا انگار سایت ماله خودشه این میگه نیا بابا دلم میخواد دست ادمین طلا برای پارت گذاری داستان هر دو شون قشنگه نویسنده مرسی که زحمت میکشی

مریم
مریم
4 سال قبل

ببخشیدا یجوری میگه نیا انگار خونه خاله اش خاله اش منو دعوت کرده این میگه نیا بابا دلم میخواد دست ادمین طلا برای پارت گذاری داستان هر دو شون قشنگه نویسنده مرسی که زحمت میکشی

ayliin
ayliin
4 سال قبل

هعییی خدااا…. هیچی همینجوری….

دسته‌ها

270
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x