220 دیدگاه

رمان استاد خلافکار پارت 75

4.3
(3)

 

#لیلی

****************************
با حرص رژ لب قرمزی رو که داخل کیف لوازم آرایش بود برداشتم و گوشه اتاق پرت کردم.
اینقدر از دست لاله حرصی بودم که حد نداشت!
آخه دختره ی احمق تو که نامزد کرده بودی…تو که فربد داشتی،برای چی دوباره خام حرفای امیر شدی؟
کلافه روی تخت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم.
حالا باید چیکار می کردم!
حتی اگه تسلیم خواستش میشدم بازم امیر لاله به ایران برنمی گردوند.
اون قصدش انتقام بود…
انتقام از همه ی ناموسای بابام…

اینقدر در افکار آشفته و درهمم غرق بودم که اصلا متوجه حضور کسی داخل اتاق نشدم،فقط با صدا شدن اسمم وحشت زده از جام بلند شدم و به اطرافم نگاهی انداختم.
دیدم همون خدمتکاری که برام لباس خواب و لوازم آرایش آورده بود،در چند قدمی من ایستاده.
با اخم نگاهش کردم و گفتم
_چی می خوای؟
بدون هیچ حرفی کاغذی به سمتم گرفت.
با اکراه کاغذو از دستش گرفتم و بازش کردم.
یه علامت بود…علامت جغد سیاه!
پس این دختره خدمتکار جاسوس دانیل بودش.
دختر از حالت صورتم فهمید که شناختمش پس تند رفت سره اصل مطلب
_آقا می خوان بدونن پروانه پیدا کردی یا نه؟!
_گوربابای دانیل و پروانه…من خیلی زرنگ باشم بتونم خواهرم رو نجات بدم.
ترسیده به بیرون از اتاق نگاهی انداخت و گفت
_هیس…آروم! ممکنه کسی مکالمه مارو بشنوه…من اینجام تا به شما کمک کنم.
با حالی آشفته روی تخت نشستم و گفتم
_نمی دونم باید چیکار کنم…فعلا فقط آمار نگهبان هایی که از این عمارت محافظت می کنن رو برام بیار.
_باشه.
و بعد به سمت دره اتاق رفت و خواست از اتاق خارج بشه که با حرفی که زدم میخکوب سره جاش ایستاد.
_صبر کن.
به طرفم برگشت و سوالی نگاهم کرد.

اگه امیر می کشتم می تونستم هم لاله رو نجات بدم و هم خودم رو!
نفس عمیقی کشیدم و آروم لب زدم
_برام یه اسلحه بیار.

متعجب به سمتم برگشت و پرسید
_اسلحه! برای چی می خوای؟
_اینا دیگه ربطی به تو نداره…فقط کاریو که ازت خواستم انجام بده.
فکرم رو خوند و تند گفت
_می خوای امیرو بکشی؟
در جوابش سری تکون دادم و گفتم
_آره…می خوام زمینو از وجود همچین هیولایی پاک کنم.
هاج و واج نگاهم کرد و گفت
_دیوونه شدی؟ فکر کردی اگه امیرو بکشی دستت به پروانه می رسه!؟
عصبی چنگی میون موهام زدم و به طرفش رفتم.
مقابلش ایستادم و عصبی گفتم
_پروانه برام مهم نیست…من الان به تنها چیزی که اهمیت میدم خواهرمه.
_من مدت زیادیه که اینجا دارم نقش یه خدمتکارو بازی می کنم…همه ی سوراخای این عمارت رو گشتم اما اثری از پروانه نیست.
سردرگم نگاهش کردم.
انگار اصلا نمی فهمید من چی دارم میگم و دردم چیه!
_حرفای منو شنیدی؟؟دارم میگم من فقط به فکر نجات خواهرمم نه پروانه.
سرشو نزدیک گوشم آورد و آروم پج زد
_خواهرت اینجا نیست…همین دیروز بردنش…فکر کنم همون جایی که بقیه دخترا هستن.
خشکم زد!
بفرما لیلی خانم…
امیر یه قدم که چه عرض کنم صد قدم از تو جلوتره.
فکر کردی لاله اینجا اسکان میده تا تو راحت فراریش بدی؟

کلافه و سردرگم به نقطه نامعلومی زل زدم که صداش طنین انداخت:
_سعی کن اعتماد امیرو جلب کنی و بهش نزدیک بشی…این تنها راه نجات پروانه و خواهرته.
ناچارا سری تکون دادم و گرفته گفتم
_حداقل برام قرص ضد بارداری بیار…این کارو که می تونی انجام بدی؟

 

#هانا

************************
با دستمال اشکام رو پاک کردم و نالیدم
_حالا باید چیکار کنم مهرداد؟من نه می تونم به زور آیلا ازش بگیرم و نه می تونم شکایت کنم.
جوابم رو نداد و عصبی مشغول بالا و پایین کردن طول و عرض اتاق شد.
فکر کنم بیشتر از اینکه فکرش درگیره پس گرفتن آیلا باشه داشت به میلاد فکر می کرد.
دستمال دیگری از داخل جعبه برداشتم و سرمو پایین انداختم که ترانه اینبار پرسید
_مهرداد می خوای چیکار کنی؟
ایستاد…به سمت من و ترانه که روی تخت نشسته بودیم برگشت و من رو مخاطب قرار داد و گفت
_تو شاید نتونی اما من آیلا پس میگیرم…حساب اون میلاد حروم لقمه رو هم بعدا می رسم.
و بعد عصبی به سمت دره اتاق قدم برداشت که ترانه تند از جاش بلند شد و بازوشو گرفت و گفت
_کجا داری میری؟
_میرم دم خونش.
منم از روی تخت بلند شدم و به طرفشون رفتم.
مقابل مهرداد ایستادم و گفتم
_منم میام…من که نباشم تو دوباره باهاش دعوات میشه.
جدی گفت
_لازم نیست؛ تو همین جا بمون…من فقط می خوام باهاش حرف بزنم.
پوزخندی زدم و گفتم
_تو گفتیو منم باور کردم…تو و آرمین هر موقع به هم می رسید مثل سگ و گربه به جون هم می پرید.
ناچارا سری تکون داد و موافقت کرد که باهاش برم.
مهرداد تنها امیده من بود…
تنها کسی بود که می تونست کمکم کنه آیلا از آرمین پس بگیرم…

ترانه موند تا مراقب ترمه باشه و من و مهرداد هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه آرمین به راه افتادیم.
توی راه سکوت بین مون حکم فرما بود که بالاخره مهرداد پرسید
_واقعا میلاد بهت تجاوز کرد هانا؟

خجالت زده سرمو پایین انداختم و گفتم
_آره…من بیهوش شدم چون دوباره همون حالت بهم دست داد اما وقتی بهوش اومدم،برهنه روی تخت افتاده بودم.
با حرفی که زد من رو به چالش انداخت:
_تو بیهوش بودی! پس چه طور می تونی اینقدر مطمئن بگی که بهت تجاوز کرده؟!
نفس عمیقی کشیدم و بعد از مکث کوتاهی گفتم
_قبل از اینکه بیهوش بشم لباس تنم بود مهرداد!
با تموم شدن جملم،اخماش بیشتر درهم رفت و با فک منقبض شده ای غرید
_فقط خدا خدا کنه که دستم بهش نرسه،آیلا که پس گرفتی؛ میرم سراغش…زندش نمیزارم.
در جوابش چیزی نگفتم.
فعلا تنها چیزی که برام مهم بودش آیلا بود و نمی خواستم با فکر کردن به میلاد ذهنم رو مشغول کنم.
دیگه نه من چیزی گفتم و نه مهرداد و تا رسیدن به خونه آرمین سکوت بین مون حکم فرما بود.

وقتی رسیدیم؛ مهرداد کمی با فاصله از خونه ماشین رو پارک کرد که تند از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه دویدم.
منتظر مهرداد نشدم و زنگ خونه رو پشت سره هم فشردم.
با اینکه به شدت استرس داشتم اما سعی می کردم که این ترس و استرسم رو پنهان کنم.
مهرداد به سمتم اومد و کنارم ایستاد.
_درو باز نمی کنه؟
دوباره زنگ زدم و گفتم
_نه
کمی عقب عقب رفت و به ساختمون چشم دوخت.
بلافاصله گفت
_لامپا خاموشه.
وحشت زده عقب رفتم و کناره مهرداد ایستادم.
راست می گفت…!
لامپای ساختمون که از این فاصله هم مشخص بود،خاموش بودن و کسی توی خونه نبود!!
ترسیده به مهرداد زل زدم و زمزمه کردم
_نکنه خونه رو عوض کرده باشه؟
جوابی نداد که با حالی آشفته روی زمین نشستم و نالیدم
_وای خدایا بدبخت شدم…دیگه آیلا نمیبینم.

مهرداد دوباره به سمت دره خونه رفت و مجدد زنگ رو فشرد اما من هم چنان وسط کوچه نشسته بودم و نمی دونستم باید چه غلطی بکنم!
ترس برای همیشه از دست دادن آیلا مثل خوره به جونم افتاده بود و باعث شد که اشکام جاری بشن.
مهرداد که متوجه وضعیت آشفته من شد به سمتم اومد و کنارم زانو زد و گفت
_بلند شو هانا…پاشو این چه کاریه دیگه،هنوز هیچی معلوم نیست تو چرا آبغوره گرفتی!
با چشمای نمدار نگاهش کردم و نالیدم
_من آرمینو خوب میشناسم…حتما خونه عوض کرده تا نتونیم پیداشون کنیم،اصلا نکنه رفته باشه یه کشور دیگه؟
_مگه کشکه خواهره من!بهت قول میدم حتی اگه زیره سنگم رفته باشن پیداشون کنم…پاشو عزیزم.
با درد چشمامو باز و بسته کردم و بعد از روی زمین بلند شدم.
خواستم به سمت ماشین مهرداد قدم بردارم که همون لحظه ماشینی وارد کوچه شد و مقابل دره خونه آرمین پارک کرد.
همین که چراغ های اون ماشین خاموش شد تازه نگاهم به صورت آرمین و آیلا افتاد!
با دیدن آیلا انگار که دنیا رو بهم دادن از خوشحالی داشتم بال در میاوردم.
بدون هیچ درنگی به سمت ماشین دویدم و دره طرف آیلا باز کردم که آیلا تند بغلم پرید و با خوشحالی گفت
_مامان!
اینقدر دل تنگش بودم که فقط محکم بغلش کردم و توی آغوشم فشردمش،جوری که بچه بیچاره به صدا در اومد و نالید
_آخ…مامانی دردم اومد.
از آغوشم بیرون آوردمش و بهش زل زدم که با اون دستای کوچیکش اشکامو پاک کرد و گفت
_چرا داری گریه می کنی مامان؟
با بغض گفتم
_از خوشحالیه عزیزم.
متعجب پرسید
_مگه ادم وقتی خوشحال میشه گریم می کنه؟
خواستم جوابش رو بدم که صدای داد مهرداد مثل پتک توی سرم کوبیده شد
_تف به غیرتت آرمین…تف! به چه حقی بچه رو از مادرش جدا می کنی؟هاااان به چه حقی؟
ترسیده نگاهم رو به مهرداد که در چند قدمی ماشین ایستاده بود دوختم.
خدا رحم کنه فقط بین این دو نفر دعوا نشه…

آرمین با خونسردی از ماشین پیاده شد و در حالی که داشت با اخم من و آیلا رو نگاه می کرد گفت
_گه خوریش به تو نیومده…الانم دست خواهرتو بگیر و گورتو گم کن.
با تموم شدن جملش، مهرداد مثل دیوونه ها به سمتش یورش برد و یقه پیراهنش و بین مشتاش گرفت.
آیلا ترسیده از این حرکت مهرداد؛ خودش و توی بغلم انداخت و با صدای لرزونی نزدیک گوشم پچ زد
_مامان من می ترسم…چرا دایی می خواد آرمین جون بزنه؟
دستی میون موهای پرپشتش کشیدم و رو به مهرداد گفتم
_مهرداد خواهش می کنم تمومش کن…آیلا ترسیده.
مهرداد کلافه یقه آرمین رها کرد و با فک منقبض شده ای غرید
_می خوام باهات حرف بزنم.
_اما من حرفی با تو ندارم.
و بعد به سمت ما اومد و دست آیلا گرفت و به زور از بغلم کشیدش بیرون.
خواست به سمت خونه ببرتش که آیلا با سرتقی دوباره به سمتم دوید و گفت
_من پیش مامانم میمونم.
آرمین کلافه چنگی میون موهاش زد و نگاه خشمگینش رو به من دوخت.
بازم جای شکرش باقیه که توی این اوضاع آیلا طرفه منو گرفت!
مهرداد به سمت آرمین اومد و دستش و روی شونش قرار داد و جدی گفت
_تو شاید نخوای حرفای من رو بشنوی اما من خیلی حرف برای گفتن دارم که باید بهت بزنم…پس مرد باش بیا بشین تو ماشین تا دو کلام باهم حرف بزنیم…نمی خوام جلوی بچه چیزایی بگم که نباید بشنوه.
آرمین عمیق نگاهی بهش انداخت و بعد از مکث کوتاهی با تکون دادن سرش موافقت کرد.
لبخند محوی زدم…برای اولین بار آرمین داشت به حرف مهرداد گوش میداد.
رو کرد سمت من و خیلی خشک گفت
_برید تو خونه.
و کلیدو به سمتم گرفت.
تند کلیدو ازش گرفتم و همراه با آیلا به سمت خونه قدم برداشتم.

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

220 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
m2
m2
4 سال قبل

بقیش یه روز دیگه…
:):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):)

m2
m2
4 سال قبل

بترس از آن که در دنیا
ندارد جز خدا یاری…
که نابودت کند آهش
اگر قلبی به درد آری…

m2
m2
4 سال قبل

روز و شب پیش همه
روی لبم لبخند است…
تا حواس احدی ،جمع به بغضم نشود

m2
m2
4 سال قبل

من بریدم دل زتو…
اما خدایی جان من
سر به بالین مینهی، دردی نداری در دلت؟

m2
m2
4 سال قبل

جایی برایم
گوشه ی دلت بگذار!
جایی که جای هیچکس نیست..
همان گوشه ی خالی دلت که
هیچکس پیدایش نمیکند!
هیچکس…
آنجارا برای من کنار بگذار…
-سید علی صالحی

m2
m2
4 سال قبل

خسته ام..
نه اینکه کوه کنده باشم ،نه
فقط مثل کوه پای کسی ایستادم!
که برای تفریح کوهنوردی میکرد

m2
m2
4 سال قبل

حالا ک پسندیدید…بازم میزارم حال کنید
بفرماااا……..

sayan
sayan
4 سال قبل

آیلینننن من به توافتخارمیکنم این دوستامن فقط هندی میبینن ولی پیکی بلایندرز😍😍😍😍دکاروس یه جوری عاشق کیلین مورفی شدم که اصن نگووووسیگارش وای وای چی میشدمن جای گریس بودم هعیی خدا

ayliin
ayliin
4 سال قبل

m2 جان خیلی زیبا بود…
.
پلنگ خال خال نیست…
داغ صد هزار،
هلاهل سوخته برتن دارد…
در فراق ماه!!…

m2
m2
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

تشکررررررررر

atefeh
atefeh
4 سال قبل

آیدین تو مطمئنی تو ایران زندگی میکنی تو که هیچی نمیدونی مال کدوم شهری ؟ که که هم یعنی عَن راحت گفتم راحت متوجه بشی .
😂😂😂😂

m2
m2
4 سال قبل

خوشا روزی که میگفتی
که بی عشق تو میمیرم
گذشت عمری و فهمیدم،
کسی بی من نمیمیرد
…..

آرام
آرام
پاسخ به  m2
4 سال قبل

چقدر قشنگ

m2
m2
4 سال قبل

به دست آور
دل من را…
چه کارت با دل مردم؟
تو واجب را به جا آور ، رها کن مستحب هارا..

m2
m2
4 سال قبل

روزی باخود فکر میکردم
اگر اورا با غریبه ای ببینم….
دنیا را به آتش میکشم
اما امروز حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم
تا ببینم او کجاست و چه می کند
-دافنه دوموریه

Hana
Hana
4 سال قبل

زینب جان خوشبختم گلم

زینب
زینب
پاسخ به  Hana
4 سال قبل

گلبانت فلوور

دکاروس
دکاروس
4 سال قبل

سایان پیکی بلایندرز خیلی باحاله منم که این چند روز گیر دادم به interstellar میان ستاره ای
خیلیییی باحاله من فیلم علمی تخیلی و فانتزی زیاد میبینم

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل

سلام بچه خوبین

یاسی خانم ممنون بابت راهنماییتون

سجادداداش خوبی چیکارمیکنی خوش میگذره با بیکاری خوش به حالت بیکاری بامن ازبس هی باید برم بیمارستان حالم ازخودم بهم میخوره حالا خوبه بیمارستان ما قرنطینه نیست مگه نه دیوانه میشدم

ادمین دادا این سایتتو درست کن ادم وقتی میخواد کامنت بذاره باحتما یابالب تاب باشه این طوری ادم اذیت میشه قادردادا درستش ممنون بابت زحماتت

ساشا*
ساشا*
پاسخ به  admin
4 سال قبل

هیچی درست شد ممنون

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

داداش من با گوشی نمیتونم کامنت بزارم، الانم با لپ تاب تو ترمیم نمیتونم کامنت بزارم، اصلا مدل سایت عوض شده، نمیدونم چه طوری بگم…

A.Z
A.Z
4 سال قبل

ادمین کجایی خبری ازت نیس؟؟؟؟؟
یاسی هم نیست مشکوک میزنید🤔🤔🤔🤔

A.Z
A.Z
4 سال قبل

ادمین کجایی حرف نمیزنی ؟؟؟؟؟؟
یاسی هم نیستاااا حواستون هست همگی؟؟؟؟؟؟😂😂😂😂😂😂

A.Z
A.Z
4 سال قبل

اره منم اصفهانی ام
جز جیگر 🤣🤣🤣🤣

ترانه
4 سال قبل

سلاااام به همه خانومای خوشگل سایت و اقایون امیدوارم حال دلتون خوب و عالی باشه
ادمین جان شما در چه حالی امیدوارم حالت بهتر از دیروز باشه
اقا ارتان من تازه پیام شما و قرن ۲۱و عاقل و خوندم دوستان درسته به من هیچ ربطی نداره ولی اینکه بخواید تو کارای هم دیگه دخالت کنید اصلا درست نیس اینکه اون چه غلط املایی داره و اصلا چرا میاد اینجا پست میزاره به خودش ربط داره به نظر من کسی که بخواد تو کار دیگری دخالت کنه حتی اگه به نفع اون یکی باشه کینه و تنفر ایجاد میشه متاسفانه تو این دوره و زمونه خوبی کردن به کسی یعنی بادم شیر بازی کردن هرخوبی یه توانی داره
بازهم معذرت میخوام فقط نظر شخصی خودمو گفتم ببخشید بااینکه میدونم دخالت کردم امیدوارم منو ببخشید

نیوشاss
نیوشاss
پاسخ به  ترانه
4 سال قبل

ممنونم گُلم امیدوارم حال قلبوروح❤👻 شما هم خوب باشه• درمورد بقیه حرفات هم به نظره شخصی من درست غلط املایی گرفتن کارخوب پسندیده و درستی نیست اما اگر یجورایی بامهربونی جواب همدیگر بدیم بد نیست که عزیزم😉😀🤗😁😘 و اینکه خوبی تاوان نداره عزیزم خوبی• خیروبرکت و خوبی میاره اما بازم بستگی به آدَمش داره شایداگر به یه آدم بدظات•عوضی•کلاهبردار•شیاد و•••••••••••••• خوبی بکنیم آره اون میشه سادگی و یجورایی حماقت و خوب نیست به قول شما تاوان هم ممکن داشته باشه اما اگرطرف انسان واقعی باشه😇 خیییلی هم خوب میشه و هیچ مشکلی هم ایجادنمیشه••• بگذریم یه سوال داشتم ازت یک ترانه ای اومده بود تو پست دلبر اُستاد آیا اون شما بودی؟!؟ یا ترانه های دیگه ای هم داریم اینجا••

ترانه
پاسخ به  نیوشاss
4 سال قبل

عزیزدلم متوجه حرفاتون هستم فقط تو این دوره زمونه ادم خوب سخت پیدا میشه شایدم تو دنیای من پیدا نمیشه ۲۱سالمه از کسی خوبی ندیدم خوبی کردم ولی خنجرشو خوردم دیگه نمیشه گف ادم خوبی هم وجود داره این ادما فقط منتظرن ما زمین بخوریم
عزیزدلم من رمان دلبر استاد نخوندم من یه ترانه دیگه ام

نیوشا Ss
نیوشا Ss
پاسخ به  ترانه
4 سال قبل

مثل اینکه عزیزم خیییلی رنج و عذاب کشیدی😕😯🤒🤕🤐😳😵😨😖😢 درسته قبول دارم به دلایلی•••••••••••••• خوبی خیییییلی کمترازقبل{قدیمها) شده اماهنوز هم هست گُلم باورکن من از خودم درنمیارم○○○ و اینکه امیدوارم یکی یه شخصی دوستی پیدا بشه روی زخم هات مرحم بزاره ترانه جون• شما انسان خوبی هستی حتمن اشخاص خوب رو هم پیدا میکنی نگران نباش* اما در عین حال ما باید مواظب هم باشیم که به قولی خوبیمون تبدیل نشه به حماقت و برامون دردسر به ارمغان بیاره { به قول یکی از بزرگان که به مردم سفارش میکنن؛ انسانهایی خوب و درستکارو رستگار👼😇🙌🙏🕊 در عین حال زرنگی باشید○○○○○}

نیوشا Ss
نیوشا Ss
پاسخ به  ترانه
4 سال قبل

معذرت میخوام👐🙏🙅 این سوال میپرسم عزیزم شما همون ترانه ای هستی که میگفت ؛کسی منو تحویل نمیگره••••( جواب سوالهای منو نمیده ) و به من یسری رمان از جمله رئیس مغرورمن و عشق تعصب رو معرفی کرد○○ امیدوارم شما رو با شخص دیگه(منظورم بچه های همین سایت ) اشتباه نگرفته باشم😕 مگرنه اونوقت شرمنده میشم😯😟😓 اگر همون ترانه جون هستی میشه لطفن مثلن یک کلمه ای علامتی چیزی ادامه اِسمت بزاری که من بعدن هم بشناسمت عزیزم مثل؛ آیلین جون۲ که به خودش میگه آیلین جدید

دسته‌ها

220
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x