رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 101 - رمان دونی

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 101

 

آسانسور در طبقه ی اول می ایستد. انقدر از دیدن چنگیز هول شده بودم که اشتباهی این دکمه را زدم. اما بد هم نشد… شهربانوی مهربان و رادینِ عزیز را می بینم که حتی برای آنها هم دلم تنگ شده است!

از آسانسور بیرون می آیم و زنگ در واحدشان را میزنم. اما هرچقدر منتظر میمانم، کسی در را باز نمیکند. قرار نیست از این قسمت هیجانی نصیبم شود؟!
صدا میزنم:

-رادین؟ شهربانو جون؟
ولی به جای شنیدن صدا از داخل خانه ی آنها، صدای قدمهایی از بالا میشنوم! یک آن درون سینه ام تیر میکشد. خودش است؟!!

نگاهم روی در بسته ی خانه ی شهربانو می ماند و گوشهایم تیزتر میشود. و لحظه ای بعد سایه اش را حس میکنم. قلبم تپش وحشتناکی میگیرد. این حس… دلتنگ همین حس بودم؟!

نه… نباید باشم! نادیده میگیرمش و صدا میزنم:
-کسی خونه نیست؟!
حالا کاملا نگاهش را حس میکنم. از پله ها دارد پایین می آید و من اصلا حواسم به او نیست!

-را…
-خونه نیستن…
وای صدایش… لعنتی… صدایش!!

نفسی میگیرم و با مکث به سمتش برمیگردم. تازه دیدمش… مثلا!
-عه آقای بهادر… شما خونه ای؟!
پله ی آخر را پایین می آید و… نگاهش کمی حریصانه… کمی پرمعنا… کمی با لبخندِ کج… مستقیم به من است!

-خونه ام…
بزاق دهانم را به سختی فرو میدهم.
-امممم… شهربانو جون اینا… کجا رفتن؟!

نگاهش یک جا از صورتم ثابت نمی ماند و کمی… کلافه نیست؟!
-شهرستان…
-آهان…

سکوت میشود. دهان باز میکنم حرف بزنم، که او همزمان با من میگوید:
-زود برگشتی… چه خبره حوری؟
حرفم به خنده ی ناخواسته ای بدل میشود. بگویم که به خاطر بی طاقتی ام بود؟!

-لطفا امسال اسمِ منو یاد بگیر… بها!
آرام و خاص پچ میزند:
-حورا…

چه ارضا کننده!
-اوهم!
قدم کوتاهی به سمتم برمیدارد و فاصله مان تقریبا صفر میشود.
-دختر حرف گوش کن… برگشتی ور دل خوردم…

نرم شانه ای بالا می اندازم.
-برگشتم خونه م!
مکث میکند. کمی سخت میگوید:

-زود اومدی که نشون بدی خیلی پررویی؟!
خنده ام میگیرد.
-دلم تنگ شده بود…

نگاهش را به موهایم میدهد. و صورتم… و لبهایم…
-واسه اذیت شدن؟
-نه… واسه…
دستش به سمت موهایم می آید. چتری هایم را لمس میکند.

-چیکار کردی اینا رو حوری؟
قلبم هری میریزد. میگویم:
-دست به موهام نزن… میدونی که حساسم!

اخم کمرنگی میکند و چتری هایم را به هم میریزد.
-تو رو یه چیزی حساس باشی و من بیخیالش بشم؟!

دستش را پس میزنم… نه اینکه بدم بیاید… بلکه به خاطر این است که باید بدم بیاید!
-نکنِشون عه!

به جای عقب کشیدن، اینبار چتری هایم را میکشد:
-ببینم مصنوعیه یا موهای خودته؟

عصبی از حسی که دارد تمام وجودم را در برمیگیرد، دیوانه میشوم. با دو دست، دستش را میگیرم و بی اراده گاز میگیرم!

گوشتِ نرمیِ دستش زیر دندانم فشرده میشود و او غافلگیر شده و از درد صدایش درمی آید:
-آخ چِخ! چخه!!

تا دستش از بین دندانهایم رها میشود، مرا به عقب هل میدهد و حتی فرصت نمیدهد عکس العملی نشان دهم.

-حوری ام انقدر وحشی؟ مگه تو از بهشت نیومدی که فقط بخوری؟ چرا گاز میگیری؟
عوضیِ وقیح!
-گفتم که رو چتری هام حساسم!

یک دستش را روی شانه ام میگذارد و دست دیگرش روی پهلویم می آید.
-منم روت حساسم خوشگله!
پشتم به دیوار میخورد. قلبم با هین بلندی میریزد.

-میخوای گازم بگیری؟
دستش با خشونت شانه ام را نوازش میکند. صورتم را… و پهلویم با دست دیگرش فشرده میشود.
-گازِت بگیرم؟

نگاهش را به لبهایم میدهد و فاصله را کم میکند. و آرام میغرد:
-گازشون بگیرم؟!!
به خدا که حرفی ندارم!

-بیخود!
دستش چانه ام را سفت نگه میدارد. و هرم نفسهایش به لبهایم میخورد.
-بکّنم که دیگه چیزی ازشون نَمونه؟

دلش می آید؟!
-دیگه چی؟! صاحب داره…

نمیدانم چه حسی از حرفم میگیرد که فشار انگشتانش را بیشتر میکند… و فاصله را کمتر! و صدایش تُنی از حرص… با کمی پوزخند!
-بی صاحاب بمونه!

قلبم از زور هیجان درحال انفجار است و با اینکه در خطر هستم، اما با گستاخی میگویم:
-که نصیب آقا گرگه بشه؟!
فکش فشرده میشود و میفهمم که دیگر نفس هم نمیکشد! به آرامی پچ میزنم:

-برو کنار آقا گرگه!
با مکث و به سختی میگوید:
-چرا نمیترسی؟!!

نمیفهمد… از ترس گذشته… من دارم جان میدهم… که هم خودم نخواهم، هم او مرا بخواهد! با کینه و غرور میگویم:
-هرچی ترسناک تر، لذتِ بازی بیشتر!

انگشتش با خشونت گوشه ی لبم را نوازش میکند. من میفهمم… میخواهد… نگاهش بی تاب است… و نفس هایش بوی شهوت میدهد. واقعا چرا نمیترسم؟!! چون او به جان کندن خودداری میکند که نشان دهد این بازی برایش مهمتر از بوسیدن من است!

– واسه چی برگشتی؟!!
دستم روی سینه اش می نشیند… نه برای فاصله دادن بینِ تنِمان… به خاطر این بازی! که به نرمی میگویم:

-مشخص نیست؟
فاصله اش با بی نفسی کم و کمتر میشود و حالا تنش چسبیده به تنِ من است!
-بگو!

نفس ندارم و میگویم:
-فاصله ت خیلی کم شده… داری خطری میشی آقای بها!
-میخوام بترسی!

با تکخندی میگویم:
-اگه میترسیدم که برنمیگشتم!
از پررویی ام خوشش می آید… از نگاهش میفهمم. لحنش نرمتر میشود:

-چرا برگشتی حوری؟!
اینبار واقعا دلم برایش میرود! اما زبانم میگوید:
-به خاطر بازی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helia
Helia
2 سال قبل

ای جان

Hani
Hani
2 سال قبل

ژاااااااان😂😂

yegane
yegane
2 سال قبل

وااای عاشق صحنه هایی ام ک این دوتا باهم تنهاا میشن

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x