رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 107

5
(2)

 

نمیخواهم گریه کنم، اما بغض سمج تر از این حرفهاست که از پسش بربیایم. به سختی ادامه میدهم:
-چون از اول قرار بود که من بازنده باشم و بهادر برنده!

آبتین متحیر از این همه اعتراض من، دست جلوی دهانش میفشارد. کلافه است؟ یا ناراحت؟! با زهرخندی میگویم:
-عجب بابا عجب!!

با مکث دستی در هوا تکان میدهد و به دنبال جمله است برای گفتن. خب… حق دارد… چه جوابی پیدا کند برای توجیه کردن؟!

-من… نمیتونستم درمورد خودم بیشتر از این بگم… چرا نمیفهمی؟! برام سخت بود گفتنش… حتی الانم سخته… چون درک نمیشدم و نمیشم!

صدایم تحلیل میرود.
-باید بهم میگفتی…

حرف دیگری میزند:
-بارها درمورد بهادر بهت تذکر دادم… ازت خواستم بازی با اون هفت خط رو تموم کنی… گفتم مراقب خودت باش… گفتم دستِ کم نگیرش… بهادر تو بازی زیادی قدَره… حریفش نمیشی… گفتم حواست به خودت باشه…

و با نفس بلندی، آرامتر ادامه میدهد:
-گفتم باهم دوست باشیم… فقط دوست… کنارت هستم، کمکت میکنم، به عنوان یه دوست رو من حساب کن… دیگه چطوری بهت میفهموندم که نمیتونم بیشتر از دوست باهات باشم؟!

حالم بد است و میگویم:
-با این حرفا نمیتونی نامردیت رو توجیه کنی…

دستی به پیشانی و موهایش میکشد و بعد از چند ثانیه سکوت میگوید:
-آره نامردی بود! اما سعی کردم خودمو کنار بکشم… چندبارم بهت گفتم که منو قاطی بازی خودت و بهادر نکن! ولی نه تو دست بردار بودی، نه بهادر…

-و تو… تو تیم اون… نامرد بودی…

مات نگاهم میکند. حدس میزدم. همان دیشب همه چیز را کاملا فهمیده بودم. فقط میخواستم یکی… یعنی آبتین، بهتر و کامل تر و بی رحمانه تر به من بفهماند… که چقدر احمقم!

-من تو تیم کسی نبودم و نیستم… فقط بهادر نمیخواست که تو همه چیز رو درمورد من بفهمی…

تلخ و با نفرت میخندم.
-این میشه بازی دادن من… پس نگو بی طرف بودی…

تکیه میدهد و خسته از بحثی که انگار انتها ندارد، میگوید:
-به هرحال تو نمیتونستی حریف بهادر بشی… چون هیچوقت با من برنده نمیشدی…

از همین دلم میسوزد. من وارد بازی ای شدم که از قبل باخته بودم. از قبل برنده مشخص بود… از اول همه چیز بی فایده بود.

نگاهم را پایین میکشم و زمزمه میکنم:
-مسخره م کردید…

در همان حال میگوید:
-منم مسخره ی شما شده بودم…

نگاهم بالا کشیده میشود و او آرام تاکید میکند:
-به خصوص مسخره ی تو!

واقعا… توقع این حرف را نداشتم. حسی که تا لحظه ی قبل داشتم، جایش را به حیرت و گیجی میدهد.
-چرا… همچین فکری میکنی؟!

با آرامش میگوید:
-رو راست باش حورا… همونطوری که از من میخوای رو راست باشم و دست از تظاهر بردارم!

راستش دست و پایم را گم میکنم. هیچوقت از این زاویه نگاه نکرده بودم. یعنی هرگز در این چند ماه حس آبتین را در نظر نگرفته بودم.

آن اوایل جذبه و غرور و سرد بودنش، مرا جذاب کرد. ایده آلم بود… برایم خاص بود…
میخواستم به سمتش بروم، اما او همینطور مرد دست نیافتنی و خاص و جذاب بماند و من ستایشش کنم!

اما بعد… بعدی که بهادر بازی را شروع کرد… من کم کم همه چیز را فراموش کردم… همه چیز جور دیگر شد… حسم به آبتین… هدف من… آبتین… بهادر… خودم… حتی عقایدم!

و در این میان، هرگز آبتین و حسش را در نظر نگرفتم. یعنی فقط به فکر بازی با بهادر بودم… فقط به دنبال راهی برای برنده شدن… هرطور که هست… فقط آبتین جذب منِ حورا شود! و من اصلا حسی به بهادر نداشته باشم.

و در این بین، هیچ حسی به آبتین وجود نداشت.
آبتین برای من چه بود؟!

نگاهم از چشمانش، به پایین سُر میخورد… تا فنجان قهوه ی سرد شده.

وقتی بازی با بهادر شروع شد، آبتین فقط برایم وسیله ای شد که بهادر را بشکنم!
چرا هیچوقت به این یکی فکر نکردم؟!!

آبتین با بازدم بلندی میگوید:
-تو خیلی وقته که به بهادر فکر میکنی…

چشم میفشارم. نمیخواهم چیزی را بشنوم که خودم هرلحظه انکارش میکنم!
-اینطور نیست!

-گفتم صادق باش حورا! دست از نقش بازی کردن بردار… تمام کارای تو فقط و فقط به خاطر بازی با بهادر بود… حتی نزدیک شدنت به من…

شرم تمام وجودم را میگیرد. بغضم میگیرد و با چشمان پر شده نگاهش میکنم.

-از اول اینطوری نبود…
-ولی از یه جایی به بعد اینطوری شد!

با تمام تلاش، حرفی به زبانم نمی آید. او تاکید وار میگوید:

-از یه جایی به بعد، همه ش بهادر بود و بازی و لجبازی و تلاش واسه کم نیاوردن پیش بهادر! پس منم مسخره ی تو بودم…

جایی برای انکار وجود ندارد. همه اش حقیقت است و این اعتراف قلبم را به شدت آزرده میکند.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x