رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 160 - رمان دونی

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 160

 

 

 

 

-اینم دختر عزیزم که میشناسیدش…حوریا بابا!

 

خدایا دارم دیوانه میشوم! نگاه همه به سمت من میچرخد و من خنده ی احمقانه و بی حوصله ای نثار تک تکِشان میکنم.

 

یکی از دخترها میگوید:

-پس حوریِ بهشتی ایشون هستن!

 

آن یکی میگوید:

-ماشالله…داداشم انتخابش حرف نداره…کم از حور و پری نداری عزیزم!

 

وحشتناک است این لحظه ها و دلم میخواهد بهادر را با دستهای خودم خفه کنم!

 

نگاه جنون زده ام را به سمت او میکشم و با نگاه خیره و خالی از خجالتش روبرو میشوم… که با دریافت نگاهِ من، در کمال گستاخی میگوید:

 

-الله اکبر این همه جمال!

 

بی اراده میگویم:

-اون جلاله، نه جمال!!

 

ناگهان همه میزنند زیر خنده! خدا لعنتت کند و لعنتم کند و چرا اینجاست؟!!

 

مامان با حرص لبخندی نثارم میکند و اشاره میکند:

-بیا بشین حورا جان!!

 

به سختی پاهایم را که به زمین چسبیده، میکَنم. بهادر به پای من بلند میشود و مسخره ام کرده با این احترام گذاشتنِ پر هدفش!

 

دست به سینه میزند و کمی خم میشود و میگوید:

-چاکریم آبجی… با جمال و جلال… حوریه خانوم!

 

نفسم رو به بند رفتن است! به سختی از بین دندانهای فشرده شده ام، لبخندی میزنم و میغرم:

-حورا هستم… آقا آیدین!

 

همانطور بی حرکت میماند. سکوت عجیبی میشود و نگاه عمو منصور… دو خواهر… دو شوهر…و مادر، بین من و بهادر جابجا میشود.

 

لبخند پرکینه ای به رویش میزنم:

 

-درست گفتم… آقا آیدین؟!

 

بابا متعجب میپرسد:

-پسرِ عمو منصور رو میشناسی؟!

 

اصلا… نمیدانم چه جوابی بدهم! همه چیز شدیدا به هم ریخته و به قدری غافلگیر شده ام که نمیتوانم فکر کنم…

 

از خودِ بهادر میپرسم:

-من میشناسمتون؟!

 

بهادر با لذت و کینه لبی میکشد و لب و صورت و چشمِ زخمی… یا زخم خورده اش را بیشتر به رخ میکشد.

 

 

 

 

 

 

 

-بهادُرِشونم!

 

یک تای ابرویم را پرمعنا بالا میفرستم و چشم از چشمهای وحشی اش نمیگیرم.

-عجب…

 

نگاهها از ما دوتا جدا نمیشود…و نگاه ما دوتا، از هم! خط و نشان میکشد… من به خود میلرزم! لبخند دارد… تنم یخ میزند!

 

پیدایم کرد و اینجاست و با نگاهش نشانم میدهد که دستش خیلی راحت به من میرسد و من باید بمیرم!

 

سوره میگوید:

 

-نشسته هم میتونید باهم صحبت کنید…

 

بازهم خنده های ریزی به گوشم میرسد و مامان با شرم و حرص تذکر میدهد:

 

-لطفا بفرمایید… خواهش میکنم…

 

و رو به من مستقیم!

 

-حورا جان، عزیزم!

 

نفس بلند بالایی میکشم و قدمی عقب میروم. و درست روبروی او می نشینم و چشم ازش نمیگیرم و من ذاتا وقتی احساس خطر کنم، بی پروا تر میشوم!

 

-بفرمایید آقای بهادرِشون!

 

با پررویی میگوید:

-چاکریم حوری خانوم!

 

نفس به شدت عمیقی میکشم و وحشتناک گیج میزنم. وحید میوه تعارف میکند…سوره شربت می آورد…

 

مامانِ بهادرشان، حرف میزند.

-همین دوتا دختر رو دارید خانوم بهشتی؟

 

مامان با نفس بلندی جواب میدهد:

-بله… دختر بزرگم سوره، و دختر کوچیکم حورا!

 

-عزیزم… خیلی نازه!

 

بهادر همانطور زل زده به من و حتی پلک هم نمیزند!

 

-گفته بودم خوشگله!

 

وای که چه رویی دارد این بشر!! بازهم لحظه ای سکوت میشود و فضا سنگین. هی داغ میکنم و هی یخ میزنم…واقعا نمیدانم در سرش چه میگذرد و همین عصبی ام میکند. لبخندش هم که پلید… خیلی خیلی پلید!

 

 

 

 

 

 

 

 

خنده ام از تعادل خارج شده و دست مشت میکنم، که دستانم نلرزد.

 

-چرا باید درمورد من اظهار نظر کرده باشید؟!!

 

خنده اش بزرگتر میشود و میگوید:

-چون مورد پسندید حوری خانوم!

 

نفسم یک لحظه کاملا بند می آید! مامان از پررویی و وقاحتش به خنده می افتد و با حیرت میگوید:

 

-واه جوونای امروز چه راحت شدن!

 

با دندانهای روی هم فشرده رو به مامان میگویم:

 

-جوونای امروز راحت نشدن، این آقا زیادی راحته!

 

سوره هم با لبخند میگوید:

 

-والا دیگه اینطوریش رو ندیده بودیم… آقا آیدین ایشونن پس!

 

تیز به سوره نگاه میکنم و این دیگر چه کوفتی بود که از دهانش در رفت؟! بهادر با تکخندِ بلند و مثلا ذوق زده ای میگوید:

 

-ذکر خیرم بوده پس!

 

خدایا دارم کاملا به هم میریزم. سوره خنده اش را به سختی کنترل میکند و میگوید:

 

-ذکر خیر که چه عرض کنم…

 

مامان سریع به من میگوید:

 

-من با شما بعدا حرف دارم دخترِ عزیزم!

 

دلم میخواهد از عصبانیت جیغ بزنم و گریه کنم! با حرص به عمو منصور نگاه میکنم و میگویم:

 

-منم با شما بعدا حرف دارم عمو جون!

 

عمو منصور دو دستش را به حالت تسلیم بالا میگیرد:

-من بی تقصیرم دخترم…

 

چه راحت هم از خیانتی که کرده، شانه خالی میکند!

 

مامان نگاه بین من و بهادر جابجا میکند و عصبانیت توی صورتش کم و بیش نمایان میشود.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
درخشان
درخشان
1 سال قبل

تا پیدای اححححححح ،بازم اااحححححح با این پارت گذاشتنت.
آآآ خاک به سری من که خودما اسکل کردم هییییی میام سر میزنم.
فقط خاک تر سری اسکلم
(لطفا با لهجه ی اصفهانی خوانده شود)

Fati:)
Fati:)
1 سال قبل

لطفا پارت گذاریتون رو زیاد کنید

Fati:)
Fati:)
1 سال قبل

میشه لطفا پارت گذاریتون رو زیاد کنید🙏❤

yegane
yegane
1 سال قبل

طفلی حورا بعد اینکه بها و خانوادش برن ب دو قسمت مساوی تقسیم میش

'F'
'F'
1 سال قبل

اوه اوه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x