رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 87 - رمان دونی

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 87

 

 

 

 

رستا دست به کمر گردنی تاب داد.

-نه بابا حالا شد تمکین…؟!

 

امیر از ناز و ادایش خوشش آمد.

رستا همینقدر تخس و دلبر بود.

چطور می توانست ببیند جواد بهش چشم دارد و ابراز احساسات هم می کرد…!

 

-به هرحال زنمی… فرقی نداره در هر صورت هر وقت بخوام باید تمکین کنی…!

 

 

-نه انگار زیادی تو نقشت فرو رفتی…!  خواستی برگردی سرکارت صیغت شدم ولی دیگه قرار نیست ک….

 

 

امیر پرید سمتش و دوباره کمرش را گرفت و او را به خودش  چسباند.

با ان یکی دستش فکش را چنگ زد و لبان دخترک را با فشاری بهم نزدیک کرد.

 

 

خیره چشمان رنگی و خوشگلش کرد و بعد روی لبانش زوم شد.

لب خودش را زیر دندان کشید تا اشتیاقش را برای بوسیدن دوباره خفه کند…!

 

-زیادی دیر شد… رفتیم بیرون، بدون اینکه لجبازی کنی یا جفتک بپرونی جواب مثبت میدی، فهمیدی…؟!

 

 

رستا ابروهای خوش حالتش را بهم نزدیک کرد.

چانه اش درد گرفته بود.

نمی توانست حرف بزند جز آنکه آواهایی از دهانش خارج می شد…

 

 

امیر لبخندی کنج لب نشاند.

-سرت رو می تونی تکون بدی…!

 

رستا با خشم و حرص نگاهش کرد که امیر خم شد و لبش را بوسید.

-بخوای عصبانیم کنی، بدتر کاری می کنم که بدون هیچ بله برون و مراسمی یه راست میبرمت محضر و بعدشم…

 

چشمکی زد و ادامه داد.

-از اون طرف میبرمت خونمون و با یه بار خوابیدن، حاملت می کنم… هرچند همه چیز رو به حاج یوسف گفتم که این دختر از هر لحاظی واقعا زنمه و شاید هم باردار باشه…!!!

 

#پست۳۵۳

 

 

رستا

 

نفس کشیدن از یادم رفت و دهانم باز ماند.

امیر شوخی می کرد ولی کاملا جدی بود…!

چشمانش می گفتند که من با کوچکترین مخالفتی حتما همین حرف ها را خواهد زد…!

 

 

حرصم گرفت و کاش زورم به او می رسید تا می خورد کتکش بزنم ولی حیف که نه زورش را داشتم نه جراتش…!

 

فشار دستش را از روی چانه ام کم کرد اما خودش حتی قدمی عقب نرفت.

مرض داشت.

 

-تو همچین کاری نمی کنی، یعنی قرار نیست بهت بله بدم…!

 

چشمانش رنگ شیطنت گرفت.

-امتحانش مجانیه…! تو جواب مثبت نده ببین من چیکار می کنم در ضمن شرایط مامانت رو هم در نظر بگیر…!

 

 

تهدید می کرد.

اگر امیر همچین حرفی بزند بی شک مامان ستاره سکته می کرد.

-تو نمی تونی اینقدر بیشرف باشی که…

 

 

دوباره فکم را میان پنجه های محکمش فشرد که از درد چشم بستم.

لبانش فاصله ای به لبانم نداشتند که با یک حرکت می توانست لبانم را لمس کند.

-بیشرف بودنم رو ندیدی رستا… مراقب حرف زدنت اش و احترام خودت رو نگه دار… سعی کن پا رو دمم نذاری که بد حالتو میگیرم…!

 

 

خواستم جوابش را بدهم که بی هوا بوسه کوتاهی روی لبم زد.

عصبانیتم یادم رفت و نمی دانم نگاهم چطور بود که یک وری خندید.

-می دونم اهل سرخ و سفید شدن و خجالت کشیدن نیستی ولی وقتی ازت پرسیدن سرت و میندازی پایین و جواب مثبت میدی…!

 

#پست۳۵۴

 

 

 

حرفش را زد و رهایم کرد.

با اشاره ای بهم سمت در رفت و منتظر شد ابتدا من بیرون بروم…

 

چشم بستم و خشمم را فرو خوردم.

خشمگین نگاهش کردم که چشمکی برایم زد.

-به همین خیال باش تا جواب مثبت بدم پسرعمه…!

 

 

ابرویی بالا انداخت و زودتر از اتاقم بیرون زدم.

پشت سرم صدای قدم هایش را شنیدم.

 

به سالن که رسیدم با دیدن نگاه منتظر حاضرین لحظه ای خجالت کشیدم و آب دهانم را فرو دادم که عمه فرشته گفت: قربون قد و بالات برم عمه دهنمون رو شیرین کنیم…؟!

 

 

تا خواستم زبان سنگین شده ام را تکان بدهم، دست امیر یل پشت کمرم نشست که بهت زده نگاهش کردم…

 

نگاه شرورانه اش را سمتم روانه کرد و جای من گفت: من و رستا تصمیم گرفتیم این محرمیت شکل رسمی تری به خودش بگیره و این بین هرچه زودتر عقد دائم کنیم…!

 

 

نفس توی سینه ام حبس شد.

این ته نامردی بود…. آنقدر شوکه شده بودم که زبان توی دهانم برای حرفی نمی چرخید.

امیر داشت آزارم می داد… مردک گنده با ان هیکل مثل غولش لج کرده بود.

 

 

نگاهم آنقدر خشمگین و پر حرص بود که دوست داشتم حاضرین را نادیده بگیرم و بپرم روی سر امیرو تک تک موهای خوش حالت و پرپشتش را بکنم…!

 

 

عمه فرشته گل از گلش شکفت و چشمانش برق زد…

-مبارکه… مبارکه…!!!

 

به محض خارج شدن این حرف چنان با خاتون کل کشیدن که لحظه ای ترسیدم و بهت زده نگاهشان کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 175

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی

  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
1 روز قبل

الان واقعا فاز این دختره چیه خوبه حالا اینقد موس موس می‌کرد برای بودن با امیر حالا که باید مثل آدم بره تو رابطه بدش اومده خییییلی کاراش رو مخه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x