رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 89 - رمان دونی

 

 

 

 

هاج و واج سرم را از روی گوشی بلند کردم.

سایه ابرو بالا انداخت.

-چیه عین بز من و نگاه می کنی، کی پیام داده…؟!

 

 

با همان حالت لب زدم.

-امیره… میگه پشت درم، بیا بازش کن…!

 

 

ابتدا بهت زده نگاهم کرد و بعد خندید.

-من دارم میرم بخوابم، تو هم بهتره بری درو باز کنی وگرنه از پنجره میاد..!

 

خواستم اعتنایی نکنم که این بار گوشیم زنگ خورد.

نه انگار قرار نبود دست از سرم بردارد…هرچند من هم نمی خواستم رو به او بدهم ولی باز می دانستم حتی شده به زور وارد خانه می شود.

 

رد تماس زدم و سمت در خانه رفتم…

توی آینه جاکفشی نگاهی به خود انداختم.

تاپ و شورتک تنم بود و با غیظ سریع پالتویم را برداشتم و پوشیدم…

 

 

عصبانی و با حالت تدافعی در را باز کردم که لحظه ای با دیدن امیر حرف های ردیف کرده ام توی دهانم ماند.

 

بیشرف با دیدنش ماتم برد…

می دانست من هیزم و با دیدن قد و هیکلش عصبانیتم که هیچ حتی خودم را از یاد می برم…

موهایش همینطور روی پیشانیش ریحته و کلاه سیوشرتش هم روی موهایش…!

ییشرف قد بلند و هیکلی بود و صورتش هم جذاب و مردانه…!

 

 

تک خنده صدا دارش مرا به خود آورد.

-خوب نیست یه دختر اینقدر هیز باشه… خوردی منو جوجه…!

 

 

ناخودآگاه دوباره ابروهایم درهم شدند…

-همچین تحفه هم نیستی یه قد دراز داری و یه هیکل پراز چربی…!

 

#پست۳۵۹

 

 

 

ابروهای امیر بالا رفت و قدمی برداشت.

دست روی در گذاشت و ان را باز کرد.

-به جای چرت و پرت گفتن یه تعارف بزن بیام داخل…!

 

 

مات پررویی اش بودم و خواستم جوابش را بدهم که دست روی سینه ام گذاشت و مرا عقب فرستاد و بعد در را هم بست…

-چرا درو بستی…؟! اصلا کی گفت بیای داخل…؟!

 

 

اخم کرد و مچ دستم را چسبید.

-رستا کاش دهنت و ببندی…!

 

دستم را کشید و سمت اتاقم قدم برداشت…

-ولم کن امیر، چرا همچین می کنی…؟!

 

 

سایه تو سالن هاج و واج وایساده بود که امیر بدون آنکه نگاهی به او بیندازد، گفت: سایه برو بخواب و خیالت راحت باشه…!

 

 

نگاه ملتمسانه ام را به سایه دوختم که شانه بالا انداخت و سمت اتاقش رفت.

 

 

دستم را کشیدم ولی زورم نرسید…

وایسادم که بدتر نزدیک بود کله پا شوم که امیر محکم مرا گرفت…!

-ولم کن، چی از جونم می خوای…؟! من قرار نیست زنت بشم…!

 

 

 

به اتاق که رسیدیم، مرا زودتر داخل هل داد و پشت بندش هم خودش وارد شد.

 

دست به کمر با خشم بهش زل زدم…

برگشت و کلاه سیوشرتش را پایین انداخت.

اخم داشت.

-الان هم زنمی جوجه…! البته اون موقع خیالم از بابت داشتنت راحت تره…!

 

 

نمی دانم چرا یک دفعه بغضم گرفت.

از خودم بدم می آمد.

-نمی خوام تو شوهرم باشی…!

 

#پست۳۶٠

 

 

 

می دانستم رویم حساسیت خاصی دارد و این حالم را طاقت نمی آورد…!

سرم را پایین انداختم…

نزدیک شدنش را حس کردم.

دستش زیر چانه ام رقت و سرم را بالا آورد.

نم اشک را توی چشمانم حس می کردم…

 

اخم داشت.

-این بازیا یعنی چی رستا…؟! چرا افتادی سر لج…؟!

 

 

قدمی عقب رفتم تا دستش از زیر چانه ام برداشته شود که وقتی دستش افتاد اوضاع بدتر شد و صورتش سرخ…

-آدم باش بچه….! داری عصبانیم می کنی که واقعا یه کاری کنم که مجبور بشی بله رو بدی و اونوقته که خودت باید بیفتی دنبالم تا عقدت کنم…!!!

 

 

تهدید می کرد.

خوشم نیامد از حرفش…

-مجبورت نکردم که الا و بلا بیا شوهرم شو…!

 

 

چشمانش از خشم و عصیان تیره تر شده بود.

-چه مرگته…؟!

 

قطره اشکی که بازیش گرفته بود از چشمم چکید.

-نمی خوام با مردی که خودم برای سکس باهاش، پیش قدم شدم، ازدواج کنم که فردا روزی توی زندگی بهم سرکوفت بزنه…!

 

 

ماتش برد اما چیزی از اخمش کم نشد.

-از این مسخره تر دلیل پیدا نکردی…؟!

 

-کجاش مسخره اس…؟!

 

نزدیک آمد.

-همه چیزش مسخرس رستا… من اگه نمی خواستم باهات سکسی داشته باشم، مطمئن باش اصلا بهت اجازه نمی دادم که حتی نزدیکم باشی…!

 

جا خوردم.

-یعنی چی…؟!

 

نیشخند زد.

-تنها زنی بودی که همیشه دوست داشتم تن لختت رو از نزدیک لمس و خودم اولین تجربه سکست باشم…!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x