رمان تارگت پارت 196

5
(3)

 

آدمی که برای آزار و اذیت کردن من ماه ها برنامه و نقشه چیده بود.. آدمی که چند شب پیش به من وعده زندانی شدن همیشگی تو این قفسی که برام ساخته بود و داد.. حالا انقدری خیالش راحت بود که بدون پیگیری کردن من و وضعیتم اون بالا خوابیده بود و حتی لزومی نمی دید بیاد پایین چک کنه و ببینه راه فرار پیدا کردم یا نه.
فکر کردن به همین مسئله کافی بود تا آخرین ذره توان و انرژی بدنمم تحلیل بره و همونجا با تکیه به دیوار شیشه ای و سرد روی زمین سر بخورم.
یه حسی می گفت باید تحملت و ببری بالا.. زوده برای کم آوردن.. مثل خودش قوی باش و نقطه ضعف دستش نده.. همونطور که اون حاضر نیست حتی یه آتو بهت بده تا بلکه بتونی با حرف و نفرین کردن.. با یادآوری گذشته اش.. عصبیش کنی..
ولی نمی شد.. نمی تونستم.. من به اندازه اون زمان نداشتم برای دوباره ساختن خودم اونم وقتی.. هنوز نتونسته بودم با این واقعیت تلخ و جدید زندگیم.. که می گفت تا آخر عمر اسیر یه دیوونه افسارگسیخته شدم که از هیچ طریقی نمی شد شناختش.. کنار بیام.
*
شب بدی بود.. در واقع شب وحشتناکی بود.. یکی از بدترین شب های زندگیم و با بدبختی به صبح رسوندم.. از یه سمت ضعف بدنم نمی ذاشت کاملاً بیدار و هشیار بمونم و ناخودآگاه تو همون حالت نشسته پلکام روی هم می افتاد و گردم کج می شد روی شونه ام..
از طرف دیگه.. ترس و وحشت و اضطراب نمی ذاشت خوابم عمیق بشه و شاید به دقیقه نمی کشید که با نقش بستن یه تصویر وحشتناک پشت پلکم.. از خواب می پریدم و هراسون زل می زدم به راه پله..
ولی اون انگار برعکس من یه خواب آروم و راحت داشت که تا صبح پیداش نشد.. حقم داشت.. بالاخره به چیزی که می خواست و چند وقت براش سگ دو زده بود.. رسیده بود و حالا.. وقتش بود از نتیجه کارش که خوار و خفیف و بدبخت شدن من بود.. لذت ببره!
هوا که روشن شد از دستشویی پایین استفاده کردم برای چند مشت آب پاشیدن رو صورتم تا این خوابی که می دونستم امروز من و از پا درمیاره هم از سرم بپره.
بیرون که اومدم با حس سرگیجه وحشتناکی که بدنم و کامل به چپ و راست سوق می داد و اگه دیوار و نمی گرفتم پخش زمین می شدم.. علی رغم میل باطنیم.. فقط تحت تاثیر واکنش های غیرارادی بدنم که تلاش می کردن برای زنده موندن.. رفتم تو آشپزخونه اش و یه لقمه کوچیک با نون و عسل برای خودم درست کردم تا هم معده ام و از این سوزش وحشتناک نجات بدم و هم سرگیجه ام از بین بره و هم.. جون داشته باشم که هرموقع تشریفش و آورد پایین بتونم.. از پس شکنجه های روانیش بربیام.

حالم که یه کم رو به راه تر شد.. برگشتم همونجایی که تا صبح نشسته بودم و حین ماساژ دادن بدن کوفته و درب و داغونم.. گوشیم و از تو کیفم درآوردم.
دیشب بعد از اینکه اومدیم اینجا و میران امر کرد که برم تو اتاقش و خودم و براش آماده کنم.. فقط تونستم تو همون حالت ربات گونه.. یه پیام به داییم بدم و یکی هم به آفرین که داشت پشت سر هم زنگ می زد و بهش بگم شب اینجام تا نگران نشه..
ولی خب خیال خامی بود.. با اون حرفایی که من خلاصه وار از بدبختی جدیدم بهش گفتم.. حالا دیگه از این که پیش میران بودم بیشتر نگران می شد و سیل پیام ها و تماس هایی که ازش روی گوشیم داشتم گواه همین مسئله بود.
با اشکایی که دوباره راه خودشون و رو صورتم پیدا کردن.. دونه دونه پیام هاش و خوندم.. آخریش مال همین دو ساعت پیش بود. اونم مثل من تا صبح خوابش نبرده بود از تصور عذابی که توی این خونه کشیدم.
ولی دلم نگرانیش و نمی خواست که کوتاه نوشتم:
«خوبم.. نگران نباش..»
خواستم در ادامه بنویسم اگه شد امشب می بینمت ولی منصرف شدم. انگار دیگه زندگیم بدون قدرت انتخاب و اختیار من پیش می رفت و اتفاق دیشب کافی بود تا.. هیچ قولی به کسی ندم چون.. نمی دونستم با وجود این ملعون می تونم از پس انجام دادنش بر بیام.. یا نه!
همون لحظه بود که با صدای قدم هایی که از راه پله به گوشم خورد تو جام پریدم و بعد با همون اضطرابی که در عرض یک ثانیه.. آرامش موقتم و از بین برد.. گوشیم و برگردوندم تو کیفم و با کمک دیوار سرپا وایستادم و.. منتظر موندم تا برسه.
با چشمای بسته داشت از پله ها پایین می اومد و مشغول ماساژ دادن گردنش بود.. بازم یه شلوارک تنها پوششش بود و من با نفرت نگاهم از بالاتنه لختش گرفتم و همینکه خواست از جلوم رد شه غریدم:
– در این خراب شده رو باز کن.. می خوام برم!
یه کم مکث کرد و بعد با چشمایی که انگار به زور داشت بازشون می کرد گیج و خوابالو زل زد بهم و بعد با بی تفاوتی خمیازه ای کشید و رفت سمت آشپزخونه.
– اینجا خوابیدی دیشب؟ تو هم خلیا! خدایا این همه آدم.. چرا دوست دختر من باید خل ترینشون باشه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
1 سال قبل

😂

ayliiinn
عضو
1 سال قبل

هعی!

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عجب رویی داره میگه دوست دخترم.احمققق

حدیث گودرزی
حدیث گودرزی
1 سال قبل

اینم حامله شد اوفففف😒😐

Tamana
Tamana
1 سال قبل

 😐 

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x