ولی خشم اصلی برای وقتی بود که خودشم از رو صندلیش بلند شد و رو به روی من نشست تا مثلاً تو جمع کردنشون بهم کمک کنه.
– شب ها هم هستی اینجا؟
با سوال یهوییش سرم و بالا گرفتم و متعجب و مبهوت زل زدم بهش که با همون لبخند کریهی که در نظرم حتی از لبخندهای به شدت رو اعصاب میران مزخرف تر بود گفت:
– من تا فردا شب تو همین هتلم.. اتاق سیصد و هشت.
چشمکی زد و با وقاحت.. یا شایدم رذالت ادامه داد:
– شماره ات و بده.. شاید شب به یه بالش اضافه احتیاج داشته باشم. بگم برام بیاری!
– خجالت بکشید!
تنها حرفی بود که به زبونم اومد و دلم می خواست فریادش بزنم که بقیه هم بشنون و بفهمن چه آدم پست و کثیفی داره کنارشون تو این رستوران غذا می خوره.
ولی از اونجایی که حس می کردم اونی که باید به من حق بده.. نمی ده.. صدام و بالا نبردم ولی خشمی که داشتم انقدر زیاد بود که از نگاهم بخونه و متوجهش بشه..
– چرا؟
دندونام و محکم به هم فشار دادم و سرم و انداختم پایین.. ترجیح می دادم دیگه هم کلام نشم با عوضی هایی مثل این که سریع مشغول ادامه کارم شدم تا زودتر از شرش خلاص شم.
– با توام می گم چرا؟
– تو پاشو.. من بهت می گم چرا!
با شنیدن صدای آشنایی از بالای سرم.. مو به تنم راست شد و نفسم توی سینه گیر کرد.. چرا واسه چند دقیقه به کل حضور میران و فراموش کردم و اصلاً یادم نبود تمام مدت با نگاه خیره اش داره من و برانداز می کنه و صد در صد در جواب پررویی این آدم ساکت نمی مونه!
آب دهنم و قورت دادم و سرم و با تاخیر گرفتم بالا.. ولی نگاه پر از اخم اون به پسره خیره بود که حالا اونم داشت بر و بر به میران نگاه می کرد ولی از جاش تکون نمی خورد.
وحشت این و داشتم که هر لحظه صدای میران بلند شه ولی با همون حالت خونسردانه و ولوم پایین گفت:
– تن لشت و بلند می کنی یا کشون کشون دنبال خودم ببرمت؟
یارو با این حرف بهش برخورد که یه ضرب بلند شد و توپید:
– به شما چه ربطی داره؟
میران با دست به در ورودی اشاره کرد و گفت:
– بریم بیرون حرف بزنیم.. دوست ندارم تو محل کار خانومم آبروریزی درست بشه.
رنگ از صورت پسره پرید وقتی دید میران موقع گفتن «خانومم» به من اشاره کرد.. درست مثل منی که هنوز توانایی بلند شدن از رو زمین و نداشتم و چیزی به پس افتادنم نمونده بود.
نگاه میران که یه لحظه به سمتم برگشت.. متوجه حال و روزم شد که اخماش بیشتر تو هم فرو رفت و نزیکم شد و از پشت پهلوهام و گرفت و کمکم کرد تا بلند شم و آروم در گوشم گفت:
– نترس.. دهنش و بی آبروریزی سرویس می کنم.
کنارم که وایستاد عاجزانه صداش زدم:
– میران!
لبخند مهربونی به روم زد ولی دوباره با همون چهره پر از خشم برگشت سمت پسره که انگار تو این فاصله خودش و آماده کرده بود واسه توضیح:
– جناب من در جریان نبودم که…
– گفتم بریم بیرون.. کر که نیستی.. هستی؟
– مواظب حرف زدنتون باشید!
لبخند میران اینبار رنگ و بوی تهدید داشت.. دلم می خواست آویزون پسره بشم و التماسش کنم که با این آدم یکه به دو نکنه.. دلم می خواست بگم صابونش به تن من خورده و می دونم اگه باهاش راه نیای ممکنه همینجا حرصش و با یه مشت توی صورتت خالی کنه.
ولی خوشبختانه کوتاه اومد و جلوتر از میران راه افتاد بره که اونم رو به من گفت:
– کارت که تموم شد حاضر شو بریم.. نگران اینم نباش. خب؟
بدون اینکه به من فرصت عکس العمل نشون دادن بده پشت سر پسره راه افتاد و منم نفس حبس مونده توی سینه ام و با خیال راحت بیرون فرستادم.
دیگه برام مهم نبود بیرون چه اتفاقی بینشون می افته و اگرم پسره می رفت به سمیع شکایت می کرد بهش می گفتم چه پیشنهاد وقیحانه ای بهم داد.. هرچند.. عجیب حس می کردم میران جوری ساکتش می کنه که محاله واسه همچین چیزی بره پیش سمیع و از این جهت.. یه جورایی مدیونش شدم.
با همه حس های مزخرفی که تو یه ساعت گذشته با حضورش بهم داد.. اگه نبود این قضیه انقدر راحت فیصله پیدا نمی کرد و اگه می خواست یه بار دیگه پام در اثر نارضایتی مشتری ها به اتاق سمیع باز بشه.. کارم تموم بود.
چون براش هیچ اهمیتی نداشت اون مشتری چی ازم می خواست و تحت هر شرایطی من باید جوابش و محترمانه می دادم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام
چرا پارتای بعدی رو نمیذارین
مگه پسراهم رمان میخونن؟؟🙄
اره😐 مگه پسر دختر داره؟
خواهشاً دیگه از این به بعد پسر داستان مثل آدم رفتار کنه ، یعنی یه جور برسون که بعد از اینکه قصد جونش شد توسط دختره،حالا سر عقل اومده که رفتار متعادل تری داشته باشه ، و اینکه آدمهای مؤثر داستانت رو بیشتر کن مراقب باش داستانت محتوای تکراری نگیره
عمرا با اون جمله شغل در برابر جون که تو پارت قبل گفت آدم شده باشه
سلام آخرین باری که این رمان رو خوندم پارت ۲۱۶ بود
دیگه نخوندم تا الان که پارت ۲۲۴ هستش
کلا زمانی که صرف شد به ۱۰ دقیقه هم نکشید و فهمیدم با نخوندم چیزی رو از دست ندادم.
پارتها خیلی خیلی کوتاه هستن و موضوع داره روی چیزای کوچیک مانور الکی میده.ضمن اینکه از پارتهای اولیه درین تمام ذهنیاتش و تجزیه و تحلیل اتفاقاتو مرتب با خودش واسه هزارمین بار تکرار کرده.
انگار که نویسنده نمیدونه میخواد ادامشو چجوری بنویسه.
تقریبا میدونیم که درین باید به جشن دوستش بره و باز هم انجا همسر میران معرفی میشه ، احتمالا همسر دوست میران از شخصیت درین خوشش میاد و میخوان ارتباط بر قرار کنن.
مثل خیلی از رمانهای دیگه.
رمانی که قوی شروع میشه انتظار خواننده رو بالا میبره ولی توی پارت ۲۲۴ به شدت رمان افت داشته.
با این حال ممنون از نویسنده
قلمتون گرم🌹
موفق و پایدار باشید🌹✌️✌️✌️✌️✌️
حس میکنم آخرش این میران حکم میکنه باید از این رستوران بزنی بیرون، ته لطفش میشه اینکه بیا استخدام شرکت خودم بشو، ما مترجم لازم داریم. دفعه پیش هم که از بدبختی نجاتش داد. البته منت هم میذاره به خاطر اینکه بدبخت و گشنه نمونی!
دختره هم که در حد سیندرلا حرف گوش کن!! آخ که از دستش حس 🤢🤢🤢🤢 میگیرم
میگم شما خیلی طرفدار داری اینجاها 😂😂😂
همه طرفدار پیش بینی هاتن 😂
دلم میخواد درینو خفه کنم با این همه بلایی که میران سرش میاره نه میتونه بهش اسیبی بزنه از یه طرفم میگه اگه نبود قضیه فیصله پیدا نمیکرد ینی ادمم انقد ماست واقعا حالم از شخصیت درین بهم میخوره زیادی ضعیف النفس هم درین هم دلارای تو اون رمان ینی این دخترا هیچ صفرن ونمیدونم چه اصراریه یه همچین تصویری از دخترا ارائه بشه
دقیقا رمان دلارای هم یه شخصیت مظلوم داره واقعا چرا خب میتونین یکم شخصیت رو قوی نشون بدین
هنوز هستن داخل هتل 🙂 💀
نویسنده عزیز چرا به حرف خواننده های رومانت توجه نمی کنی و بیشتر پارت نمیزاری همه اعتراض دارن یه کم توجه کن لطفا
شیطونه میگه قید رمانشو بزن بیخیال ولی نمیشه اخه مگه چند پاارت باید درگیر یه همچین موضوع ساده و پیش پا افتاده ای باشه ای خدا