رمان تارگت پارت 232 - رمان دونی

 

 

 

 

اصلاً دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت که بخواد به بدتر از این هم فکر کنه.. به اینکه من.. در اوج عشق و علاقه این کارا رو باهاش کردم.

منم نمی تونستم جوابی بهش بدم.. هیچ وقت.. نه خواستم و.. نه تونستم که حتی شده پیش خودم اعتراف کنم به دوست داشتن درین..

همه احساسی که نسبت بهش داشتم و جمع کرده بودم یه گوشه دلم و روش.. یه برچسب به اسم «دلسوزی» چسبونده بودم..

تا خیالم راحت باشه از بابت اینکه عشق و علاقه ای درکار نیست و فقط.. حس ترحمه که بعضی وقتا.. تمایلم و برای منحرف شدن از مسیر انتقام.. چند برابر می کنه.

واسه همین بهش بها ندادم چون.. منم توی زندگیم هیچ کس و نداشتم که دلش برام بسوزه.. حتی.. حتی مادرمم دلش برای من و.. تنهایی و بی کسی هام نسوخت و با نهایت خودخواهی.. تصمیم گرفت زندگیش و با دستای خودش.. تموم کنه.

پس من چرا باید دل می سوزوندم.. اونم برای کسی که هم خون اون زن شیطان صفت بود.. هرچقدرم که زمین تا آسمون با مادرش فرق داشته باشه.. این واقعیتی بود که.. هیچ وقت نمی تونستم انکار کنم.

نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و لرزون و مقطع بیرون فرستادم.. با اینکه تقریباً مطمئن بودم درین محاله اینبار با وجود همه راه هایی که پیش پاش گذاشتم.. دستش و به خونم آلوده کنه.. حسم جوری بود که انگار جدی جدی از لب مرگ برگشته بودم.

تو گرمای تابستون تنم سرد بود و نفس هام سنگین.. ولی همچنان مجبور بودم که خودم و.. همون میرانِ.. به قول درین سنگی نشون بدم چون.. این راهی که با هم شروع کردیم.. فعلاً هیچ نقطه پایانی نداشت که با تغییر دادن خودمون سعی کنیم به یه جایی برسیم.

جلو رفتم و اول دولا شدم سوییچ و از روی زمین برداشتم و بعد.. به درین که چند متر اون طرف تر رو زمین نشسته بود و با سر پایین افتاده.. خیره به یه نقطه بدون پلک زدن اشک می ریخت… نزدیک شدم.

بدون هیچ حرفی از پشت دولا شدم بازوهاش و گرفتم و بلندش کردم و همراه خودم کشوندمش سمت همون راهی که ازش پایین اومدیم.

انگار خودشم فهمیده بود که توانش به شدت تحلیل رفته که تا وقتی برسیم بالا.. مخالفتی با اینکه من همراه خودم بکشونمش نداشت و عین یه عروسک بی جون طبق خواست و قدرت من حرکت می کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ولی وقتی از شیب تند و سربالایی رد شدیم.. بالاخره تکونی به بدنش داد و خودش و از تو دستام بیرون کشید و با اینکه قدم هاش هنوز سست بودن و بی تعادل راه افتاد سمت ماشین..

منم ماشین و دور زدم و از سمت راننده سوار شدم که به محض نشستن جفتمون خیره به آینه وسط ماشین حین مرتب کردن موهام لب زدم:

– آخیـــــــش.. وقتی داشتیم می اومدیم فکر می کردم آخرین باره که سوار ماشینم می شم.

با نیش تا بناگوش باز شده سرم و برگردوندم و خیره به نیم رخ یخزده درین و نگاه ماتی که محو تاریکی فضای رو به روش بود دستی رو قفسه سینه ام کشیدم و گفتم:

– خدا رو شکر به جز یه کم درد جزئی تو این قسمت تلفات دیگه ای ندادیم. حالا دیگه می تونم بی عذاب وجدان به زندگیم ادامه بدم.

بالاخره واکنش نشون داد و با همون سردی پوزخند زد.. صداش کاملاً گرفته بود وقتی شروع کرد به حرف زدن و گفت:

– عذاب وجدان مال کساییه که… وجدان دارن.. احساس دارن.. انسانیت دارن. واقعاً همچین چیزی تو رو نگران کرده که به خاطرش.. این نمایش مسخره رو راه انداختی؟

ماشین و به حرکت درآوردم و حین دور زدن واسه برگشتن از مسیری که تا این بالا اومده بودیم گفتم:

– به هرحال.. دیگه خیالم راحته از اینکه یه جایی.. بهت راه فرار از دست خودم و همه بی شرفی هام و نشون دادم. خیلی راحت می توستی بهش برسی و خودت و خلاص کنی.. دیگه وقتی نخواستی منم می تونم به این فکر کنم که از حالا به بعد با میل خودت پیش من موندی.. نه با زور و اجبار و تهدید..

تک خنده ای زدم و با اینکه می دونستم این حرفا در حال حاضر بیشتر حکم هیزم و داره واسه آتیش وجودش.. فقط برای اینکه از این حالت دلمرده ای که انگار دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی نداره دربیاد گفتم:

– اصلاً شاید.. هنوز من و دوست داری که نه راضی به مرگم شدی.. نه راضی به رفتنت از زندگیم. اینجوری خیلی رمانتیک تره.. پس به همین فکر می کنم!

– من یه پیشنهاد بهتر دارم!

لبخند کجی که رو لبم نشست.. برعکس دقایق قبل کاملاً واقعی بود.. چون راضی بودم از اینکه با حرفام درین و از اون حالت افسرده شده که به شدت قابل ترحمش می کرد درآوردم و حالا واسه ساکت کردن و زخم زدن به منم که شده سعی می کرد حرف بزنه.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
2 سال قبل

سلام. امروز از صبح کلاً نبودید!

ریحان
ریحان
2 سال قبل

امروز پارت جدید نباید بیاد؟

ngra
ngra
2 سال قبل

بالفرض هم اگه این سبک از نوشتار قلم ثابت “گیسو خزان: نویسنده اصلی” باشه و از ملموس ترین شگرد های قالب هیجانی سناریو رمان هاش بشه به رسوندن شخصیت اصلی زن داستان به درجه ای از فلاکت که تنها با محبت اجباری شخصیت مرد و زنجیره های وابسطه به اون اروم نگیره، اشاره کرد. کاراکتر سست عنصر دختری مثل درین حقیر و بی ارزش تر از ذره ای خش انداختن به روی غرور و احساسات پوست کلفتی یکی مثل میران محمدی.

Goli
Goli
2 سال قبل

بعد از دو هفته بالاخره از بیابون دارن میرن خونشون

Nooshin
Nooshin
2 سال قبل

بالاخره از تو بیابان اومدن بیرون😐

دنیام
دنیام
2 سال قبل

پسره روانیه

Goli
Goli
پاسخ به  دنیام
2 سال قبل

👍 👍

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط M.m
علوی
علوی
پاسخ به  دنیام
2 سال قبل

140 پارت پیش روانی بودنش مشخص شد. عمقش اما هر بار بیشتر معلوم می‌شه.
شنیدید می‌گن بعضی‌ها جنون ادواری دارن، هر از گاهی می‌زنه به سرشون. این میران هر از گاهی یه مواقعی یه کمی آدم می‌شه، بعد همون آدم بودن رو سرکوب می‌کنه که خدای نکرده، خدایی نکرده یه وقت حیوون بودنش دچار خلل و فرج و نقصان نشه!

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط علوی
دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x