حتی برنگشت نگاهم کنه.. بلافاصله بعد از حرفم با همون قیافه یخزده و بی تفاوت از تو کیف کوچیکش یه رژ لب قرمز درآورد و بعد از پایین کشیدن آفتابگیر ماشین.. خیره به آینه مشغول رژ زدن شد.
ولی رنگش جوری جیغ و غلیظ بود که خیلی سریع پشیمون شدم از حرفم و مچ دستش و که داشت برای سومین یا حتی چهارمین بار اون رژ کوفتی رو روی لبش می کشید و هربار پررنگ تر از دفعه قبل می کردش گرفتم و رژ و از بین انگشتاش بیرون کشیدم.
– یا صفری یا صد؟ حد وسط نداری نه؟
با همون بی تفاوتی که احساس می کردم بدجوری داره عصبیم می کنه.. رژ و ازم گرفت و حین برگردوندنش توی کیفم لب زد:
– برای تو چه فرقی می کنه؟ مگه فقط یه مترسک نمی خوای که دنبال خودت بکشونیش؟ بالاخره منم باید تلاش کنم تا بهت بیام.. یه چیزی بشم تو مایه های خودت که کسی شک نکنه از با هم بودنمون.. یه آدم هرزه!
– خفه شو!
– چرا؟ شک داری تو هرزه بودنت؟
– اتفاقاً برعکس.. از هرزه بودن خودم مطمئنم. ولی تو حق نداری بشی مثل من!
پوزخند تلخی زد و اینبار خط چشمش و برداشت برای سیاه کردن پشت پلکش..
– خیلی وقته شدم. خیلی وقته دیگه آب از سرم گذشته.. پس بیا خودمون و گول نزنیم.
– کسی که با دوست پسرش رابطه داره هرزه نیست..
ریملش و برداشت و تو همون حال که مثلاً داشت دقت می کرد تا کارش و تمیز انجام بده با لحنی که سعی داشت خونسرد باشه ولی لرزشش کاملاً مشهود بود گفت:
– کسی که مجبوره با دوست پسرش رابطه داشته باشه اونم وقتی حاضر نیست حتی یک ثانیه تحملش کنه چی؟ یه ترسوی بزدل که حاضره به خاطر حرف مردم و ترس از رفتن آبرو خودش و حراج کنه و شخصیتش و به لجن بکشه چی؟
ریمل و برگردوند سرجاش و براش رژگونه اش و برداشت و اینبار عصبی تر بود وقتی حین رنگ زدن به گونه هاش گفت:
– شاید تعریف هرزگی از نظر تو فرق داشته باشه.. ولی از نظر من همینه. من.. از همون وقتی که گذاشتم پا رو خط قرمزام بذاری.. چون فکر می کردم تنها آدمی هستی که لیاقت وارد شدن به زندگیم و داره.. از همون وقتی که گذاشتم لمسم کنی.. ببوسیم.. بغلم کنی.. شب تا صبح.. رو یه تخت باهام بخوابی.. موهام و ببندی.. برام لاک بزنی.. یا هر کار مزخرف دیگه که وقتی یادش می افتم حالم از خودم بهم می خوره.. هرزه شدم میران. باعث و بانیشم فقط تویی..
آفتاب گیر و داد بالا و کامل به سمتم چرخید.. خیره شدم تو چشمای آرایش شده اش و در حالیکه داشتم خودم و لعنت می کردم بابت اینکه ازش خواستم یه کم رنگ بده به صورتش شنیدم که گفت:
– پس انقدر سعی نکن من و پیش بقیه همچنان یه دختر موجه و با حجب و حیا نشون بدی.. چون دیگه نیستم. اینم باید قبول کنی که وقتی واسه توی آشغال حاضر شدم این کارا رو بکنم.. پس واسه هرکس دیگه ای هم می تونم.. آب که از سر گذشت.. چه یه وجب.. چه صد وجب.
دستم و دور فرمون مشت کردم.. چون می ترسیدم از اینکه یه بار دیگه اختیارم و از دست بدم و این حس مزخرفی که داشت عضلات دستم و سفت می کرد تا آماده بشه برای خالی کردن حرص و خشمم با کوبوندن یه سیلی توی صورت درین.. کار دستم بده.
ولی ساکتم نمی تونستم بمونم و همونطور که به سمتش خم شدم تا عمیق تر حرفام و درک کنه لب زدم:
– اون روزی که حاضر بشی به جز من این کارا رو با یکی دیگه هم انجام بدی.. حکم مرگ سه نفر و با دست خودت امضا کردی.. پس بیا اصلاً نریم سمت مسیری که درد و خونریزیش زیاده.. همینجایی که الآن هستی وایستا و زندگیت و بکن و هیچ وقت.. درین هیچ وقت سعی نکن من و سر این مسئله امتحان کنی.. حرفم و جدی بگیر.. به نفع همه اس.. اوکی؟
نیشخندی به نگاه پر از نفرتش زدم و با پشت انگشتم گونه اش و آروم نوازش کردم و صاف نشستم!
– پس اوکی! کمربندت و ببند که دیگه خیلی دیر شد!
ماشین و به حرکت درآوردم و دستم و برای روشن کردن ضبط دراز کردم.. حقیقتاً اعصابم به شدت بهم ریخته بود از شنیدن حرفای درین که اصلاً باب میلم نبود و حتی تصور عملی کردنش می تونست دیوونه ام کنه..
واسه همین دست به دامن موزیک هام شدم تا هم ذهنم منحرف بشه و هم با همخونی کردن متن ترانه به درین بفهمونم همچنان خونسردم و نتونسته با حرفاش عصبیم کنه.
فکر اینکه این خشم و نفرت باعث بشه بخواد از این طریق انتقام بگیره و کاری کنه که تهش نه فقط من.. که خودشم خیلی بیشتر و بدتر از الآن به سمت نابودی کشیده می شه.. وحشتناک بود..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من تازه متوجه شدم نویسنده این رمان گیسو خزان هست
من عاشق این نویسنده هستم
بچه ها رمان سلبریتی هم از ایشونه حتمااا بخونید فوق العادس🥲
وای سلبریتی که خیلی خفنه خدای من دوبار خوندمش میخوام برم برای مرحله سوم😂دلم برای لات بازیه ستاره تنگ شده❤️
ولی نویسنده عزیز خیلی داری رمان را کش میدی
امیدوارم درین با هوش باشه و از این فرصت استفاده کنه
کاش درین باهوش بود اونوقت میدید که تنها نقطهضعف میران دقیقاً خود درینه.
دقیقاً درین با کارها و رفتارش میتونه میران رو نابود کنه، خراب کنه، بسازه، نجات بده، آدم کنه و به زندگی برگردونه.