رمان تارگت پارت 257 - رمان دونی

 

 

 

– خانوم تشریف بیارید..

با صدای سرگرد به خودم اومدم و جلو رفتم.. حین امضا کردن برگه ای که جلوی دستم گذاشته بود شنیدم که آروم پرسید:

– این آقا چه نسبتی باهات داره؟

ترسیده و هراسون سرم و بلند کردم و زل زدم بهش.. از ترس اینکه نکنه نسبتش تاثیری داشته باشه توی رفتن یا موندنم بدون فکر لب زدم:

– نامزدمه!

نگاه عاقل اندر سفیهش نشون می داد که باورش نشده و من با عجز بیشتری ادامه دادم:

– من کسی و ندارم.. فقط یه مادر دارم که تو آسایشگاهه.. اون که نمی تونست برام سند بیاره.

– خیله خب امضا کن..

کارم که تموم شد صاف وایستادم و با استرسی که انگار قصد پاک شدن از وجودم و نداشت لب زدم:

– می تونم برم؟

– برو ولی هر وقت لازم شد باید بیای.

– چشم!

روم و چرخوندم سمت میران و شعبانی که به طرز عجیبی توی سکوت فرو رفته بود.. انگار از وقتی فهمیده بود من کسی و دارم که پشتم دربیاد پر و بالش چیده شده بود و نمی تونست مثل قبل صداش و بندازه تو سرش..

با این حال انگار از رفتن من احساس خطر کرد که با لحن به مراتب آروم تری گفت:

– جناب سرگرد.. یه درصد احتمال بدید قایم کردن خانوم من کار خودش باشه.. به همین راحتی ولش می کنید بره.. اونم تو این فاصله می تونه خیلی راحت زنم و فراری بده.

سرگرد که دیگه کاملاً خسته و بی حوصله شده بود از این بحث های بی نتیجه گفت:

– بخوایم احتمالات و در نظر بگیریم خیلی چیزای دیگه هست که باید بهش فکر کنیم و حتی سرخود حکممونم صادر کنیم. ما بر اساس مدرک و شواهد موجود باید پیش بریم.. نه حدس و گمان. فعلاً هم این آقا.. به عنوان نامزد این خانوم شهادت داده تو چند ماه گذشته همچین کسی.. با مشخصات همسر شما نه تو خونه این خانوم دیده.. نه تو محل کار و دور و بر محیط زندگیشون.

برگه ای از روی میز برداشت و رو به شعبانی اضافه کرد:

– زیر اظهاراتشم امضا کرده و اگه بعداً مشخص بشه شهادتش دروغ بوده پای خودشم گیره. سندشم که گرو گذاشته تا حسن نیتش و ثابت کنه و به شما بفهمونه قصد فرار ندارن.. پس دیگه حرفی نمی مونه.. شما هم دیگه برو.. تا چند روز دیگه مشخص می شه این خانوم دست داشته تو گم شدن همسرت یا نه.. اگه آره که دستگیر می شه و مراحل خودش و طی می کنه.. اگرم نه.. برو از یه راه های دیگه دنبال زنت بگرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مکثی کرد و با طعنه ادامه داد:

– اینم بدون که خیلی دیر اومدی.. اگه انقدر به فکر آبروت بودی باید زودتر از اینا اقدام می کردی. الآن دیگه جز همین راهی که پیش پات گذاشتم کار دیگه ای نه از دست تو برمیاد نه ما.. به سلامت!

تمام مدتی که گوشم به حرفای سرگرد بود.. نگاهم داشت اون برگه ای که میران به عنوان شاهد امضاش کرده بود و دنبال می کرد.

یعنی به همین راحتی همچین چیزی رو قبول کرده بود.. حتی اگه.. حتی اگه تهش پای خودشم به قضیه باز بشه و گیر بیفته؟

انقدر من و می شناخت که مطمئن بود همچین کاری ازم سر نزده و صد در صد بی گناهم؟ این در صورتی بود که شک نداشتم.. اگه قضیه برعکس بود.. من هیچ وقت حاضر نمی شدم همچین شهادتی بدم.

*

پامون و که از کلانتری بیرون گذاشتیم.. میران شعبانی و که داشت از سر عصبانیت و کلافگی جلو جلو می رفت صدا زد که مجبور شد برگرده و وقتی بهش رسید کارتش و از جیبش درآورد و بهش داد:

– این شماره منه.. کاری داشتی به خودم زنگ بزن.. چون دیگه نمی خوام شماره ات و رو گوشی خانومم ببینم.

– طرف حساب من شما نیستی.. مشکل و باید با همون کسی حل کنم که این آش و برام پخته..

– اونی که این آش و برات پخته.. خانوم خودته! فقط نمی خوای قبولش کنی.. البته حق داری.. منم جای تو بودم.. خودم و به در و دیوار می زدم واسه پیدا کردن زنم ولی.. اینکه واسه پوشوندن گناه و تعلل و دست رو دست گذاشتن خودت.. بخوای به زور یکی دیگه رو مقصر نشون بدی.. تا حالا عذاب وجدانت کم بشه یا هر چیز دیگه ای.. اصلاً درست نیست.. پس اول بمون همه چیز از راه قانونی حل بشه و جلو بره.. بعدش فقط با خودم در ارتباط باش.. قول می دم تا جایی که بتونم کمکت کنم.

شعبانی که خودش و آماده کرده بود تا بازم با عصبانیت جواب میران و بده.. با شنیدن جمله های آخرش به وضوح حالت نگاهش تغییر کرد..

کارت میران و گذاشت تو جیبش و با سر زیر افتاده و یه تشکر زیر لب رفت..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
panah
panah
1 سال قبل

من به میران کاملا حق میدم و اینکه میران مگه با درین دقیقا چیکار کرده که این دختره فاز گرفته خودش قبول کرد باهاش بره تو رابطه پس هرچی سرش بیاد حقشه من اصلا دلم برای درین نمیسوزه و اینکه آدم باید جزای اشتباهاش و بده واقعا یه انسان چطور میتونه انقد احمق و نادون باشه و از همچین دخترایی بسیار متنفرم خوب به خونوادت بگی اشتباهی باز داشت شدی دقیقا چی میشه آبروت میره؟؟ مگه تو فراریش دادی؟؟ چند روز دیگه مشخص میشد تقصیر تو نیس میرفتی پی زندگیت ولی کو عقل فقط حرسم میگیره از کارات..توی رمانای دیگه طرف انقد سادیسم داره که ناخونای دختره رو میکنه به خاطر اشتباهش این میران هر دفعه نجاتش میده اینم فاز میگیره هووف..))

Ayda
Ayda
1 سال قبل

لطفادیگه این رمان رو گنو نزنید و پارت گزارش رو درست ادامه بدید ک مخاطبان این رمان ازدست نره همه رمان هاتون همینجور شده اگه یک درصد به نظر ما اهمیت می‌دادید بهتر بود.

رضا
رضا
1 سال قبل

مگ سادیسم غیر از اینه
روزی دو خط می‌نویسه ک فقط بگ من نمردم هنوز

^-^𝐄
^-^𝐄
1 سال قبل

اوفففف خیلی کمه واقعا:/
اینجوری باید یه دورم پارت قبل و بخونی یادت بیاد کجا تموم شد و چ خبر بوده.
یعنی میران میخواد درین و ببره خونه خودش؟؟
بعد چی میشه!؟•-•

Ella
Ella
1 سال قبل

میران اگه انتقامو میذاشت کنار بهترین شوهر دنیا میشد ولی دیگه دیره

یکتا
یکتا
1 سال قبل

تبریک به همه بلاخره از پاسگاه درآوردن 🤲🤲🤲🤲🙆🙆

Goli
Goli
1 سال قبل

خدارو شکر بالاخره از پاسگاه اومد بیرون خسته شدیم دوهفتس تو پاسگاهه

Kimia
Kimia
1 سال قبل

خوب دو خط بیشتر بنویس
همین الان؟ 🤦🏻‍♀️😐

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x