رمان تارگت پارت 292

5
(3)

 

 

 

 

دستام و مشت کردم و درحالیکه دلم می خواست جلوی روم بود تا من می تونستم این مشت ها رو روی هر نقطه از صورت و بدنش که دلم بخواد بکوبونم غریدم:

– کدوم گوری هستی بی پدر مادر؟

– این که من کجام مهم نیست.. مهم اینه که تو بالاخره بعد از مدت ها پات و گذاشتی تو اون شرکت داغونت و فهمیدی این همه مدت بیگاری کشیدن از آدم ها.. اونم وقتی خودت عرضه نداشتی بیای بالاسر کار وایستی و مسئولیتت و انجام بدی.. چه عواقبی داره!

– بیگاری؟ مرتیکه تن لش بیگاری؟ مگه در ازای کارتون پول نمی گیریــــــد؟ مگه مفت مفت دارید واسه من کار می کنیـــــد؟ چه گهی خوردی تو کــــــوروش؟ واسه چی این کار و کـــــــردی؟

– آدم ها واسه چی از صبح تا شب سگ دو می زنن؟ واسه یه لقمه نون؟ بعضیا کمتر تلاش می کنن.. به حقوق ناچیزشون هم راضی ان.. بعضیا بیشتر تلاش می کنن که خب حقشونه هرچی می خورن.. بعضیا هم مثل من.. از صبح تا شب جون می کنن.. با هزار نفر دهن به دهن می ذارن.. یه شرکت و یه تنه اداره می کنن.. ولی تهش بازم اسم کارمند روشونه و حقوق بگیر یکی دیگه ان.. پول اصلی.. اون پول قلنبه که یک صدمش هم حقوق پرسنل نیست.. می ره تو جیب اون آدم مفت خوری که.. از صبح تا شب تو خونه اش لم می ده و زورش میاد یه توک پا به شرکتش سر بزنه ببینه کارمنداش اصلاً زنده ان یا مرده! اینم یه کم واسه من زور داشت دیگه.. نتونستم طاقت بیارم که همه تلاش ها مال من باشه.. ولی پولا بره تو یه حساب دیگه.. واسه همین.. حقم و گرفتم.. همین!

به زور خودم و کنترل کردم تا همه حرف هاش و بزنه و یه وقت نپرم وسط اراجیفش.. با همه عصبانیتی که همه رگ های بدنم و به مرحله انفجار رسونده بود.. دلم می خواست از لا به لای حرفاش.. برای خودم یه دلیل قانع کننده پیدا کنم.. که کار مزخرفش توجیه بشه..

ولی نبود.. هیچ دلیل موجهی نبود که من تهش بگم پس حق داره که این شکلی من و بازی بده و سرم و کلاه بذاره.. بگم تلافی کار من و درآورد و به خاک سیاهم نشوند..

 

 

 

 

واسه همین دوباره خشمم عود کرد و داد کشیدم:

– پفیوز بی پدر مــــــادر.. تو مگه چند وقته داری این جا کار می کنـــــی؟ روحت هم خبر داره که من برای پا گرفتن این شرکت کوفتی چقدر جون کندم؟ اون موقع تو کجا بودی که بخوای از صبح تا شب سگ دو زدنم و ببینــــــــــی؟ اگرم الآن تو خونه ام لم می دم و حسابم پر پول می شه به خاطر تلاش های گذشته امه.. پول مفت و باد آورده نداشتم که تو بخوای واسه اش نقشه بکشـــــی!

دوباره صدای خنده اش بلند شد و من با کلافگی سرپا وایستادم و حس کردم هر لحظه ممکنه سرم و بکوبم به یه جایی و خودم و از این زندگی خلاص کنم..

– فعلاً که می بینی باد آورده بود.. که انقدر راحت باد بردش.. فقط اینم بگم.. اون آدم هایی که امروز دیدی.. فقط یه سری از آدم هایی بودن که با شرکتشون قرارداد بستم.. یه سری دیگه هم هستن که پول و مستقیماً به حساب معاون شرکت که من باشم واریز کردن.. ولی کارشون و از تو می خوان.. اینم یه لطف از من به تو.. که حواست و جمع کنی و با دقت بیشتری چرتکه بندازی تا بفهمی چه جوری باید طلبت و صاف کنی.. هرچند.. اون جوری که من حساب کردم و من بابت قرارداد ازشون پول گرفتم.. حتی اگه شرکت و خونه و ماشین و همه داراییت هم بفروشی.. از پسش برنمیای.. دیگه خود دانی!

دلم نمی خواست به حرفاش فکر کنم.. تنها هدفم این بود که میزان بیچارگیم و بهش نشون ندم.. تا فکر نکنه تونسته من و زمین بزنه..

واسه همین سرم و به حالت عصبی تند تند به تایید تکون دادم و گفتم:

– همینجوری نمی مونه.. خیال نکن پولا رو ریختی تو حسابت و تموم! فقط کافیه اون سوراخ موشت و پیدا کنم و بیام سراغت.. کاری می کنم به غلط کردن بیفتی.. کاری می کنم واسه مردنت بهم التماس کنی کوروش.. فقط دعا کن هیچ وقت نبینمت.. هرچند که دعات اثری نداره و بالاخره پیدات می کنم!

 

 

 

 

– سوراخ موش؟ چی باعث شده فکر کنی من از دستت قایم شدم؟ مگه کاری کردم که بخوام بترسم؟ نهایتش چهارتا مشت لگده که دور هم می خوریم و بعدش من می رم کلانتری ازت شکایت می کنم هان؟ اون موقع تو می تونی جواب پس بدی که با چه دلیلی من و زدی؟ وقتی می تونم با سند و مدرک بهت ثابت کنم که خودت همه کارا رو به من سپردی؟ وقتی می تونم ثابت کنم که اون پولا.. با مهر شرکت خودت به حسابم ریخته شده؟ پس یه وقت سعی نکن از قانون کمک بگیری چون اونی که ضرر می کنه خودتی!

یه لحظه دیگه عاجز شدم و حرفی برای گفتن پیدا نکردم.. من خودم همین چند دقیقه پیش به این مسئله فکر کرده بودم و می دونستم که کوروش هم با نقشه و برنامه این کارا رو کرده و جایی نخوابیده که آب زیرش بره..

ولی.. ولی هنوز برام خیلی سنگین بود هضم کردن این مسئله.. هنوز خیلی زور داشت که بخوام انقدر راحت پا پس بکشم و اعلام شکست کنم.. من برای این شرکت زحمت کشیده بودم و اون زحمت های شبانه روزی.. انقدری ارزش داشت که به همین راحتی بی خیالش نشم..

– حالا که انقدر مشتاقی من و ببینی.. برات لوکیشن می فرستم.. همین الآن بیا رو در رو حرف بزنیم..

خواستم بلافاصله قبول کنم ولی.. یه چیزی از ذهنم رد شد و قیافه درین جلو چشمم جون گرفت.. وسط این همه بدبختی و بدبیاری.. به کل فراموش کرده بودم قرار مهم امروز و..

همین الآنشم دیر شده بود و اگه می خواستم برم سراغ کوروش و برگردم دیگه به کل مراسم خواستگاری رو از دست می دادم..

شک داشتم با این حال و روز بتونم ذهنم و روی دیدار دوباره ام با دایی درین متمرکز کنم.. ولی فکر این که یه بار دیگه درین و از خودم و ناامید کنم انقدر آزاردهنده بود که مجبور شدم بگم:

– امشب نمی تونم.. آدرس خراب شده ات و بفرست.. فردا صبح میام سر وقتت.. ببینم اون موقع هم مثل الآن برام بلبل زبونی می کنی یا نه..

– میل خودته.. ولی فردا یهو دیدی جا تره و بچه نیست!

 

 

 

 

با کلافگی دستم و توی موهام فرو کردم و غریدم:

– یعنی چی؟

– واسه چند ساعت دیگه بلیط دارم.. می رم سفر.. معلومم نیست کی برگردم.. به هر حال جیبم انقدری پر هست که تا هر وقت بخوام بمونم و کسی کاری به کارم نداشته باشه.. اینه که اگه نتونی همین الآن خودت و برسونی.. دیگه دیداری در کار نیست..

دندونام و محکم به هم فشار دادم و دستام و مشت کردم.. نمی دونستم اصلاً رفتنم فایده ای داره یا نه.. نمی دونستم با این همه خونسردی و آرامش کوروش.. می تونم کاری از پیش ببرم.. یا فقط همه چیز و بدتر می کنم..

ولی مطمئناً نمی تونستم ولش کنم و بذارم با پولای من بره و به تفریحاتش برسه.. حاضر بودم قلم جفت پاهاش و خورد کنم تا ببینم چه جوری می خواد بره سفر.. شایدم فقط داشت بلوف می زد ولی به هر حال.. نمی تونستم این موقعیت و از دست بدم..

– اوکی بفرست.. می رسونم خودم و..

بعد از قطع کردن تماس و رسیدن لوکیشنش که اطراف شهر بود و دیگه مطمئن شدم امشب.. تحت هیچ شرایطی به مراسم خواستگاری نمی رسم.. شماره درین و گرفتم و با نهایت شرمندگی و حال بدی که شاید تا حالا مشابهش و توی عمرم تجربه نکرده بودم.. سوییچم و برداشتم و حین بیرون رفتن از اتاق گوشی و چسبوندم به گوشم..

انگار منتظر تماسم بود که خیلی سریع جواب داد:

– الو؟

– الو درین.. سلام!

– کجایی میران؟ چرا دیر کردی؟ چایی دم کردم..

چشمام و محکم بستم و مشت دستم و به دیوار آسانسور کوبوندم.. لعنت به این سرنوشت.. لعنت به خودم که باعث و بانی همه این بدبیاری ها بودم..

هنوز جوابی برای سوال درین پیدا نکرده بودم که با صدای آروم تری پچ زد:

– همین الآنم به زور از زیر سوالاشون فرار کردم.. زودتر بیا تا از استرس نمردم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ftm
Ftm
1 سال قبل

ولی کاش نویسنده اینقدر داستان رو کش نمیداد…الان دوباره ی ماجرای جدید شروع شد…

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

تیر اخر هم به میران خورد
الان قلبش تیکه تیکس

علوی
علوی
1 سال قبل

حدس جدید:
کوروش با یه سری قلچماق رو هم ریخته، اگه زرنگ باشه احتمالاً با همین‌ها که کارهای میران رو راه می‌ندازن. میران رو حساب اونا می‌ره سراغ کوروش اما خودش گیر می‌افته.
این بار هم درین نجاتش می‌ده و شاید هم یه فرجی شد و تونستند تبانی کوروش و حسابدار و ثابت کنن.

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

من فکر می کنم یکی از قلچماق ها با چوب می زنه تو سر میران, میران حافظه اش از دست میده و تا مدت ها درین از دست اش خلاص میشه. یا شاید میران بره تو کما. یا شاید اصلاً اون ها نقش قتل میران داشته باشند

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x