رمان تارگت پارت 301

5
(3)

 

 

 

 

– تازه وقتی باهات آشنا شدم فهمیدم.. کاری که شروع کردم.. اصلاً راحت نیست. من آدمِ نقش بازی کردن نبودم.. من یه دختر خجالتی و.. کم رو بودم که.. هیچ وقت نتونستم از عمد.. توجه جنس مخالف و به خودم جلب کنم و توی رابطه های دوستی.. همیشه من کم می آوردم! واسه همین نمی دونستم با تو باید چه جوری رفتار کنم که تهش.. برسم به اون چیزی که می خوام! ولی خب هرچی جلوتر رفتم.. همه چیز برام آسون تر شد.. دیدم تو.. اصلاً احتیاجی به جلب توجه نداشتی.. چون خودتم وارد یه بازی شده بودی و چه من کاری می کردم چه نمی کردم.. این راه و می رفتی. واسه همین.. بی خیال نقش بازی کردن شدم.. برعکس تو.. که از یه جایی به بعد.. یکی دیگه شدی.. برعکس تو.. که همیشه وقتی پیش من بودی.. یه نقاب به صورتت می زدی.. من همیشه خودم بودم.. خود واقعیم.. بدون ذره ای تغییر.. بدون ذره ای تظاهر.. بدون نقش بازی کردن.. واقعاً داشتم می شناختمت.. واقعاً داشتم مثل یه مورد خوب واسه شروع یه رابطه بهت نگاه می کردم.. آره هدفم سرگرم کردنت بود.. ولی همه چیز و سپرده بودم به زمان.. خودم هیچ کاری انجام نمی دادم واسه رسیدن به هدف..

– چرا؟

با سوال یهوییم ساکت شد و متعجب به چشمام زل زد و منم همون طور که نگاهم و حتی به اندازه یه پلک زدن ازش نمی گرفتم سرم و به چپ و راست تکون دادم و گفتم:

– چرا هیچ کاری نمی کردی؟ مگه هدف تو هم.. ضربه زدن به من نبود؟ مگه از همون اول نمی دونستی منم.. با همین فکر.. با همین هدف وارد زندگیت شدم؟ پس چرا کاری کردی که من.. خود واقعیت و بشناسم؟

یه کم فکر کرد و جواب داد:

– به چند دلیل.. اولش که همه اش.. یاد حرف های کوروش می افتادم که درباره تیز و باهوش بودنت می زد.. می ترسیدم از این که ذره ای تغییر تو رفتارم حس کنی و دستم و بخونی.. بعدشم.. من فرصتی هم نداشتم که بخوام یه شخصیت دیگه برای خودم بسازم.. همون جوری اومدم جلو ببینم چی می شه.. انتظارم نداشتم که تو.. انقدر نرمال پیش بری.. بدون هیچ عجله ای.. گفتم هرکاری بخوای بکنی.. تو همون هفته اول می کنی و دیگه احتیاجی به ساختن یه شخصیت جدید نیست..

 

 

 

 

نفسی گرفت و تا چند ثانیه خیره به همون نقطه دوباره غرق فکر شد و بعد.. سرش و بالا گرفت.. انگار تردید داشت برای گفتن این حرف ولی.. آخر طاقت نیاورد و لب زد:

– اصلی ترین دلیلم.. این بود که دلم می خواست! خود واقعیم.. دلش با تو بودن و می خواست.. وقتی می دیدم انقدر جنتلمنی.. انقدر با درکی.. انقدر آدم حسابی هستی و به کوچکترین چیزی که یه دختر از یه رابطه می خواد توجه می کنی و من این چیزا رو.. تا حالا تو وجود هیچ پسری ندیده بودم.. دلم نیومد که این رابطه رو.. از خودم دریغ کنم.. حتی اگه تهش.. نشه اون چیزی که می خوام. حداقل.. حداقل تو این مدت منم.. طعم یه رابطه درست حسابی رو.. مثل هر دختر دیگه ای می چشم. واسه همین واقعاً سعی کردم بشناسمت.. واسه همین واقعاً به تک تک کارات و رفتارات و حتی ظاهرت دقیق شدم.. واسه همین یه سری از خط قرمزام و پاک کردم و با پیشنهادهایی که می دادی و من هیچ وقت توی زندگیم تجربه اش نکرده بودم راه اومدم.. واسه همین.. همون اول.. ازت خوشم اومد و.. شب تا صبح.. خودم و بابتش.. سرزنش کردم. بابت این که می دونستم تو پسر اون آدمی و بازم.. بازم با کارات.. دلم می لرزید و حالم خوب می شد..

همونطور که کف دستاش و به زمین چسبونده بود سرش و پایین انداخت و شونه هاش لرزید.. از همونجا می تونستم قطره های اشکی که دونه دونه از چشماش رو زمین می افتاد و ببینم..

ناخودآگاه بود که دستم و بلند کردم و تا نزدیکی های سرش هم بردم برای نوازش موهای بیرون زده از شالش و یه بار دیگه.. نفس کشیدن اون بوی خوش بادوم..

ولی همین که سایه دستم و حس کرد که داره نزدیکش می شه سریع عقب کشید و بعد از پاک کردن اشکاش.. دوباره با اون چهره سرد و یخی بهم زل زد..

– بعد از یه هفته.. از پیچوندن کوروش خسته شدم.. دیر یا زود.. از طریق تو همه چیز و می فهمید و من نمی تونستم بیشتر از این.. پنهون کاری کنم. واسه همین تو اون قرار اولمون برای صبحونه.. اومدم شرکتت.. تو فکر کردی اومدم دنبال تو ولی در واقع.. می خواستم خودم و.. به کوروش نشون بدم اونم وقتی.. دست تو دست تو از اونجا بیرون می رم.. باید بهش می فهموندم که.. منم حق دارم برای گرفتن انتقامم.. تلاش کنم.

 

 

 

 

اخمام تو هم فرو رفت و سعی کردم توی ذهنم اون روز و به خاطر بیارم..

خیلی هم سخت نبود.. خوب یادمه که وقتی درین و توی شرکت دیدم.. کوروش هم درست به اندازه من مبهوت شد..

اون موقع فکر می کردم به خاطر این که یه دختر توی زندگی من دیده اونم وقتی هیچی از شروع رابطه ام بهش نگفته بودم تعجب کرده ولی.. حالا داشتم دلیل اصلی بهتش و می فهمیدم..

اون در واقع.. از دیدن برادرزاده اش توی شرکت من.. اونم وقتی به عنوان آدم جدید زندگیم معرفیش کردم.. تعجب کرده بود!

– بعدش به من زنگ زد و شروع کرد داد و بیداد کردن.. که چرا سرخود همچین کاری کردم ولی.. من دیگه گوشم به این حرفا بدهکار نبود.. منی که تو همون یه هفته.. عین احمقا.. دل بسته بودم به اون رابطه و آدمی که.. می دونستم داره با برنامه پیش می ره.. هر چقدر کوروش اصرار کرد.. زیر بار نرفتم و گفتم تا تهش هستم. ولی فقط خودم می دونستم که دیگه درد اصلیم انتقام نبود..

شونه ای بالا انداخت و ادامه داد:

– بقیه اش هم که مشخصه.. پا به پای هم جلو رفتیم تا برسیم به اون جایی که مد نظرمونه.. دیگه رابطه ام با کوروش داشت به صفر می رسید.. خودم خواستم که اینجوری باشه چون.. پای تو رفته رفته بیشتر توی زندگیم باز می شد و اگه اتفاقی یکی از این تماسا رو می دیدی.. دیگه همه چیز تموم بود.. واسه همین فقط وقتایی که لازم بود خودم بهش زنگ می زدم تا از روند کارش با خبر بشم و اونم طبق معمول شروع می کرد به نصیحت کردنم که تو با این پسره کات کن.. من خودم می دونم چی کار کنم که دیگه نتونه از جاش بلند شه.. گیر کرده بودم لای یه منگنه.. از یه طرف کوروش فشار می آورد و از یه طرف آفرین.. که از هیچی خبر نداشت و من و مدام ترغیب می کرد به ادامه این رابطه.. می ترسیدم بهش بگم تا لو برم.. هرچی بیشتر تو و دقتی که توی همه مسائل داشتی رو می شناختم.. بیشتر از لو رفتن می ترسیدم..

 

 

 

 

عجز و کاملاً تو صداش حس کردم وقتی گفت:

– ولی من.. حتی پیش آفرین هم فیلم بازی نمی کردم وقتی از تو می پرسید.. می تونستم ساعت ها براش از خوبی هات بگم.. از یه آدمی که انگار هیچ نقطه منفی و زشتی توی وجودش نبود و خدا.. فقط و فقط برای من ساخته بودتش.. یه آدمی که بارها و بارها توی خیالاتم بدون این که تصویر واضحی از چهره اش داشته باشم.. تصورش کرده بودم و حالا.. خدا سر راهم قرارش داده بود.. دیگه چه فرقی می کرد که چه جوری.. مهم.. مهم این دل بی صاحابی بود که با دیدنش می خواست از سینه ام بزنه بیرون.. که حتی وقتی نبود.. با فکر کردن بهش.. نه فقط قلبم.. همه وجودم به نبض می افتاد..

لبخندی رو لبش نشست و با درد لب زد:

– من ساده.. عاشقت شدم بی وجدان.. چرا این و ندیدی؟ بدون هیچ نقشه ای.. بدون هیچ تظاهری.. بدون هیچ دروغی.. عاشقت شدم. از همون اول عاشقت شدم و طول کشید تا باورش کنم ولی مطمئن بودم که دیگه دلم.. انتقام گرفتن و نمی خواد.. چون.. چون تو همون آدمی بودی که می تونستی.. جای خالی تمام اعضای از دست رفته خانواده ام و برام پر کنی. همون آدمی بودی که می تونستم با خیال راحت بهت تکیه کنم.. همون آدمی بودی که می تونستم چشم بسته کنارت راه برم و نترسم از زمین خوردن.. چه جوری می شه یه آدم.. نتونه حس واقعی یه نفر و از تو نگاهش.. یا رفتار و حرکاتش بفهمه؟ اونم تویی که انقدر.. حواس جمع بودی..

گریه اش دوباره اوج گرفت و ضجه زد:

– چه جوری می شه اون انتقام کوفتی انقدر کورت کنه که نبینی منــــــــو؟ پس من چه جوری دیدمـــــــــــت؟ مگه درد من از تو بیشتر نبــــــود؟ تو مادرت جلوی چشمت مرد.. من برادر دو ساله ام! تو شونزده سال تنها بودی و آدم های زندگی منم انقدری تاثیر نداشتن که بخوان تنهاییم و پر کنن. تو شب تا صبح کابوس لحظه آتیش گرفتن مادرت و می دیدی.. من هر شب یه کابوس.. یه کابوس تکراری که نقش اصلیش یه نفر بود.. پدرت.. ولی آدم هایی که می کشت فرق داشت.. یه بار داداشم.. یه بار مامانم.. یه بار مامان بزرگم.. یه بار.. خودم! بعد از هر کدوم با جیغ از خواب می پریدم و هیچکی نبود تا آرومم کنــــــــه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazila
Nazila
8 ماه قبل

نویسنده با اینکار به میران ضربه نزد،به مخاطبش ضربه زد.
من وقتی یه رمانی میخونم و یا فیلمی میبینم انتظار ندارم که نصف بیشتر حقیقتی که در حال وقوعه ازم پنهون شه.

حدیثه
حدیثه
11 ماه قبل

پارت نداریم امروز ؟

ریحان
ریحان
11 ماه قبل

چرا پارت جدید نیومده؟؟؟؟

Ghazal
Ghazal
11 ماه قبل

این دیگه اصلا منطقی نیست،درین میدونسته هدف میران چیه اما بازم اون شب نحس تمام و کمال خودشو در اختیار میران گذاشته
خدایا این چه سمی بود من خوندم😐

Maryam Goleij
Maryam Goleij
11 ماه قبل

..

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط Maryam Goleij
یاس
یاس
11 ماه قبل

رمانه شروع خوبی داشتا ولی فقط شروع خوبی داشت سناریو مضخرف شده بی منطق شده خیلی کش دارش کرده فک میکنم نویسنده خودشم نمیدونه چی ب چیه هر دفعه ی فکر جدیدی میزنه سرش

Me--
Me--
11 ماه قبل

نویسنده نوشته من دختر خجالتی بودم بعد اومده میگه می خواستم تو انتقام شریک باشم این تناقض هس ی جا اعتماد به نفس صفره ی جا ۱۲۰
این دیگه چه چرتی بود خوندم :/

*****
*****
11 ماه قبل

بی منطقی ترین منطقی که تا حالا خوندم
بدونی یه نفر برات نقشه کشیده ، بعد خودتم براش نقشه کشیده باشی و بدونی همه رفتاراش فقط تظاهر ولی تو عاشق همون تظاهر ها بشی 😑
مثل اینکه یه لیوان آب و زهر بزاری جلوی یه تشنه بهش هم بگی توی این لیوان زهر کشنده است اما بازم اون فرد آب و بخوره چون تسنه اش بوده ، حالا درست درین بی محبتی کشیده اما یه انسان عاقل حتی اگه هیچکس هم نداسته باشه همچین کاری نمیکنه😶

ماهک
ماهک
11 ماه قبل

فقط منتظرم ببینم تهش چی میشه یعنی هر روز به این امید پامیشم ک رمان رو بخونم و ببینم آخرش چی میشه

بی نام
بی نام
پاسخ به  ماهک
11 ماه قبل

وهمچنان درین خجالتی که دخترانگی خودش به تاراج داده وعموش هم میدونه.. که نمیدونم اون لحظه رگ غیرت بادکردش کجا بوده…در پی انتقام‌‌ ونقشه هایی که از اول کشیده که نشون میده هیچم بدبخت وخجالتی وتوسری خورنیست..بلکه خیلی هم پست که میخواست با دخترانگیش بابای میران سمت خودش بکشونه…یهویی یهویی گریه میکن. دستاش میلرزه. میران بغلش میکن و تمام. پایان

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x