رمان تارگت پارت 317

5
(3)

 

 

 

 

یا شایدم دلم می خواد این همیشه باشه.. دردش می رفت.. سوزشش می رفت.. ولی خودش همیشه بود.. یه قسمتی که رنگش با بقیه جاهای پوستم فرق می کرد.. همین تفاوت همیشه یادم می آورد اون شب و..

حتی اگه چند سالم می گذشت.. حتی اگه تصمیم می گرفتم یه زندگی جدید.. با.. با یه آدم جدید برای خودم بسازم و روزای خوشی داشته باشم.. همیشه نگاهم به این رد می موند و لحظه هام تلخ می شد..

من مازوخیسم نداشتم ولی.. این رنج دائمی.. این دردی که از فکر کردن به لحظه لحظه اون شبِ وحشتناک به جونم می افتاد و.. حق خودم می دونستم!

از جام بلند شدم و قدم های لرزونم و به سمت سرویس بهداشتی هدایت کردم.. باید در اولین فرصت یه فکری به حال خودم می کردم وگرنه.. این راهی که داشتم می رفتم تهش چیزی جز.. دیوونگی نبود!

از سرویس که بیرون اومدم نگاهم و تو خونه زیادی سوت و کور کوروش چرخوندم.. خبری ازش نبود! راه افتادم سمت آشپزخونه که چشمم به کاغذ روی یخچال خورد..

آهنربای روش و کنار زدم و کاغذ و برداشتم:

«من دارم می رم پیش یکی از دوستام.. قراره درباره شرایط مهاجرت باهاش مشورت کنم.. چایی آماده اس یه چیزی حتماً بخور.. دیروزم هیچی نخوردی.. بعدشم بشین فکرات و بکن.. وقتی برگشتیم با هم حرف می زنیم!»

کاغذ و تو دستم مچاله کردم و با اخمای درهم و اعصابی خراب در یخچال و باز کردم.. نه حوصله لقمه گرفتن داشتم نه صبر کردن واسه سرد شدن چایی.. حتی قهوه هایی که یه زمانی بهش معتاد بودمم فراموش کرده بودم و هیچ حسی وادارم نمی کرد تا برای آماده کردن نوشیدنی محبوبم دست به کار بشم!

فقط برای این که این سرگیجه دست از سرم برداره.. یه لیوان آب پرتقال برای خودم ریختم و حین مزه مزه کردنش راه افتادم سمت اتاقم..

کوروش انقدر جدی به فکر مهاجرت بود و من.. دیروز بعد از اون بحثمون.. تا وقتی چشمام بسته شه و خوابم ببره.. داشتم با خودم کلنجار می رفتم که چه جوری بهش بگم پول های میران و بهش برگردونیم.

 

 

 

 

می دونستم الآن دیگه توی شرایطی نیست که از اون پولا استفاده کنه برای بستن قرارداد های جدیدی و سر و سامون دادن دوباره شرکت..

عجیب حس می کردم که این جوری هم دیگه خیلی نامردی شد.. من.. دل احمق و وابسته شده ام و.. با این فکر که میران کاربلده.. میران توانایی جبران خسارت و دوباره رونق دادن به شرکت و داره آروم می کردم. اما حالا با این وضعیت.. شاید ماه ها طول می کشید تا بخواد خودش سر پا بشه.. چه برسه به شرکتش!

ولی حداقل می تونست پول کسایی که کوروش باهاشون قرارداد بسته بود و برگردونه که طلبکارش نباشن و دست از سرش بردارن.

اگه قرار بود انتقام بگیریم.. یه بارشم بس بود.. این جوری که هم خودش و هم زندگیش با هم به ویرونی کشیده بود.. حداقل خواسته قلبی من نبود!

هرچند که اینا فقط خیالات خام خودم بود که شک نداشتم به مرحله عمل نمی رسید.. پولا دست کوروش بود و اونم محال بود که راضی بشه همچین کاری بکنیم..

اون این پولا رو حق خودش می دونست و مثل من.. انقدری حس دلسوزی نسبت به میران نداشت که بخواد به خاطرش از حق خودش بگذره و از نظرش.. هر بلایی سر میران اومد.. به خاطر حماقت خودش بود!

صدای زنگ گوشیم رشته افکارم و پاره کرد و تازه فهمیدم چند دقیقه وسط سالن وایستادم و با لیوان آبمیوه توی دستم زل زدم به زمین..

دوباره راه افتادم سمت اتاقم.. در حالی که اخمام و تو هم بود و به این فکر کردم.. هیچ کس پشت خط نیست که من دلم بخواد باهاش حرف بزنم..

یا کوروش بود که می خواست همین حرف های یادداشت شده رو برام تکرار کنه.. یا با یه احتمال خیلی کم داییم بود که از سر رفع تکلیف می خواست حالم و بپرسه..

یا آفرین بود که تو این شرایط محال بود بتونم باهاش حرف بزنم و حال بد روحیم و.. به اونی که کمتر از من دغدغه نداشت منتقل کنم..

واسه همین انقدر آروم رفتم سمتش که تا برسم قطع شد.. ولی لحظه آخر که چشمم به شماره افتاد ابروهام از تعجب بالا پریدن..

یه شماره ناشناس موبایل بود..

 

 

 

 

لبه تخت نشستم و حین مرور کردن عدداش واسه این که ببینم به چشمم آشناس یا نه.. چند قلپ از آبمیوه ام و وارد دهنم کردم که همون موقع گوشی دوباره تو دستم لرزید و این بار با دیدن اسم روی صفحه چنان شوکی بهم وارد شد که هرچی توی دهنم بود به بیرون پرت شد و پشت سرش سرفه شدیدی به جونم افتاد..

ولی اون سرفه چیزی نبود که بتونه جلوی من و برای جواب دادن بگیره.. اشتباه فکر می کردم که هیچ کس نمی تونه پشت خط باشه که دلم بخواد باهاش حرف بزنم..

حالا.. این اسمی که صاحبش.. شب تا صبح خواب و کابوسام و اشغال کرده بود.. همون آدمی بود که من.. توی عمیق ترین و تاریک ترین قسمت های وجودم.. منتظرش بودم!

واسه همین با دستای لرزون در حالیکه هنوز نفسام نرمال نشده بود تماس و وصل کردم و گوشی رو به گوشم چسبوندم و با صدای ضعیف و گرفته لب زدم:

– الو؟

– دُرینی؟

با صدای سرد و تا حد زیادی خشن زنی که پشت خط بود همه حس و حالی که در عرض چند ثانیه وجودم و پر کرده بود از بین رفت و مات و مبهوت به دیوار زل زدم..

تقریباً می دونستم با کی دارم حرف می زنم و به خودم لعنت فرستادم که چرا برای جواب دادن انقدر عجولانه رفتار کردم و حتی یه لحظه فکر نکردم به این که اون آدم.. اونی که منتظرش بودم.. تو شرایطی نیست که بخواد گوشی دست بگیره و بهم زنگ بزنه..

ولی دیگه چاره ای نبود.. آب دهنم و قورت دادم و گفتم:

– بله!

صدای نفس عمیقش و شنیدم.. نفسی که بیشتر شبیه یه آه جیگر سوزانه بود.. حالا به کوروش حق دادم.. این زن نفرینش و به زبون نمی آورد.. ولی با نگاهش و این آه هایی که می کشید.. خیلی راحت منظورش و به طرف مقابلش می فهموند..

– من مهنازم.. عمهِ… میران!

دهنم بی اختیار باز شد تا از سر عادت بگم «خوشبختم» که سریع بستمش.. سعی کردم خودم و جمع و جور کنم و بیشتر متمرکز بشم رو این مکالمه عجیب.. تا هیچ حرفی حتی بی اختیار به زبونم نیاد و وضعیت و از اینی که هست سخت تر نکنه..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
11 ماه قبل

مگ امروز پارت نیس،

🙃...
🙃...
11 ماه قبل

تمنا برات تو لینک پیام گذاشتم🙂

Tamana
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

👌🏻👌🏻دیدم

🙃...
🙃...
پاسخ به  Tamana
11 ماه قبل

بوس بوس😘😘

Maman arya
Maman arya
11 ماه قبل

نویسنده جان اگه کامنت هارو میخ نی لطفا ی کم بلندتر بنویس هر پارت فقط گفت و گو های ذهنی درین باخودشه زودتر ب ی سرانجامی برسونش دیگه یا حداقل پا ت ها رو بلند تر بزار

ماه
ماه
پاسخ به  Maman arya
11 ماه قبل

آخ گفتی خسته شدیم از بس گفت وگوی ذهنی درین خوندیم

*****
*****
11 ماه قبل

نصفه بیشتر پارت این بود که درین می خواد چایی بخوره یا قهوه یا ابمیوه 😐

اسم
اسم
11 ماه قبل

خیلی پارتا کوتاه شده

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
11 ماه قبل

یه پارت دیگه تورو خدا

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x