رمان تارگت پارت 318

4
(4)

 

 

 

 

ولی حرفی هم به ذهنم نمی رسید و فقط بیخودی لب زدم:

– بله!

– باید ببینمت.. می خوام باهات حرف بزنم.. دیروزم به اون عموی…

مکثی کرد و با لحن آروم تری ادامه دادم:

– دیروزم به عموت گفتم.. ولی میران گفت که اون چیزی بهت نمی گه. واسه همین خودم بهت زنگ زدم..

پوزخندش و شنیدم.. همین طور حرف پر از نیش و کنایه اش و:

– فکر کنم انقدری عاقل هستی که خودت تصمیم بگیری و احتیاجی به آقا بالاسر نداشته باشی!

لبایی که به خاطر لرزش بیش از حدشون به دندون گرفته بودم و آزاد کردم و پرسیدم:

– چه.. چه حرفی؟

– پشت تلفن نمی شه.. دیدمت می گم. نترس.. دام و تله ای هم برات پهن نکردم.. انتقامِ..

صداش لرزید..

– انتقام میرانمم نمی خوام ازت بگیرم. پس بیا!

دلم گرفت.. دل بدبخت و احمقم بد گرفت.. از اون «میرانمی» که یه زن دیگه داشت به زبون می آوردش! یه زنی به جز من..

در واقع دلم گرفت که.. از این به بعد.. توی این دنیا.. تنها زنی که حق نداره همچین چیزی رو به زبون بیاره.. یا حتی توی خیالاتش بهش فکر کنه.. منم!

دستی به چشمای خیسم کشیدم و فکر کردم برای جواب.. نمی دونستم چی باید بگم.. من پای تلفن داشتم آب می شدم از شرمندگی کاری که کردم و با این که ناخواسته بود ولی.. برادرزاده این زن بیشترین آسیب و توش دید..

از طرفی هم هنوز خودم و محق می دونستم.. حداقل برای به آتیش کشیدن شکنجه گاهم که لب زدم:

– من.. من اون کار و…

– می دونم تو هم حرف داری.. پس بیا با هم حرف بزنیم. شاید دیر شده.. شاید زودتر از اینا باید تو زندگی میران کنکاش می کردم و با تو آشنا می شدم.. ولی بازم لازمه که بیای!

بیا بیا گفتن های این زن.. من و به شدت یاد کابوسم و صدای پر از التماس میران که ازم می خواست برم پیشش مینداخت..

شاید از بین اون همه تصویر وحشتناک.. تنها چیزی که می تونستم به عنوان یه نشونه از واقعیت روش حساب کنم همین بود..

پس بدون فکر اضافی لب زدم:

– باشه.. کجا بیام؟

 

 

 

 

انگار آماده بود برای بیشتر اصرار کردن و وقتی دید سریع قبول کردم مکث کرد و گفت:

– بیا بیمارستانِ…

اسم بیمارستان و که گفت و من فهمیدم همونیه که دیروز از زبون کوروش شنیدم تنم یخ زد.. یعنی.. یعنی می خواست پیش اون باهام حرف بزنه؟

با این که ته دلم.. واقعاً دوست داشتم واقعیت و.. هرچی که هست و نیست.. با چشم خودم ببینم به جای اینکه با گفته های بقیه.. تو ذهنم تصویرش و بسازم.. ولی الآن.. اصلاً آمادگی رو به رو شدن.. با هرچی که از میران باقی مونه بود و نداشتم..

واسه همین با درد لب زد:

– اگه.. اگه ممکنه یه جای دیگه..

– نترس.. تو حیاط حرف می زنیم!

زنِ تیز و باهوشی بود.. اگه واقعاً نسبت خونی داشتن می گفتم میران به عمه اش کشیده که خیلی سریع حرف و منظورم و می گرفت..

بغض کرد و با غم ادامه داد:

– میرانِ من.. توانایی یه سانت جا به جا شدنِ بدون درد و نداره.. چه برسه به این که بخواد تا حیاط دنبالم بیاد!

گفت و بدون این که به من مهلت عکس العمل نشون دادن بده.. تماس و قطع کرد! عکس العملی هم نمی تونستم نشون بدم وقتی قلبم با همین یه جمله.. مچاله که نه.. له شد!!

*

کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم.. نگاهی به سردر بیمارستان انداختم.. شاید برای هرکسی عجیب باشه و مسخره.. ولی من.. داشتم حس می کردم..

میران تو این بیمارستان بود و من و قلبم که از همین حالا ضربان تندش و شروع کرده بود.. داشتیم این نزدیکی رو حس می کردیم!

بعد از چند تا نفس عمیق واسه آروم گرفتن این همه تب و تابم.. از بین آدم هایی که می رفتن و می اومدن.. راهم و به سمت حیاط پیدا کردم..

تو خونه کوروش لباس مناسبی نداشتم.. سر راه خرید کردم.. با این که ساده ترین لباس ها رو که همه اشون هم مشکی بود انتخاب کردم ولی.. حس می کردم لازمه..

دوست نداشتم اولین برخوردم.. با تنها آدمِ به جا مونده از خانواده میران.. جوری باشه که با دیدنم.. نگاهش رنگ تحقیر بگیره.. یا اولین چیزی که به ذهنش می رسه این باشه که میران.. عاشقِ چی من شده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

29 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.....
.....
10 ماه قبل

خب پارتها دوباره کوتاه شد ذهنیت ها زیاد شد
دوستان اماده باشید احتمالا قراره ی تری بخوره تو رمان
فک کنم نویسنده ی سناریوی جدید پیدا کرده

🙃...
🙃...
10 ماه قبل

تمنا برات پیام گذاشتم خواهر برو ببین🙄

علوی
علوی
11 ماه قبل

این عمه خانم الان از اول یه داستان دیگه تعریف می‌کنه کل ماجرا می‌چرخه!! مثلاً اینکه میران بچه‌ی این بوده چون بی‌شوهر بوده سپردن به پرورشگاه بعد داداشش رفته گرفته بچه رو، یا اینکه خواهر میران کلاً مرده به دنیا اومده یا یه چیز روحیه و اعصاب داغون کن دیگه.
هرچی هست عین این گوی‌های تخریب می‌زنه باز شاکله داستان رو از بیخ و بن زیر و رو می‌کنه.

Elahe
Elahe
11 ماه قبل

چارپار از دست این رمان زایدم یکم پارتاشو طولانی کنید حدقل بفهمم یه ارزشی داره ک وسط امتحان نهایی اوموم اینو میخونم😐🔪

black girl
black girl
11 ماه قبل

همه ی این آتیشا از گور این عمه ی نکبت میران بلند میشه ک داستان کشتن آیدینو کامل تعریف نکرد تا میران از پدرش بیشتر از این متنفر نشه…
چون مادرش از شوک کشتن آیدین توسط شوهرش خودکشی کرد و عمه اش رید ب زندگی این دو تا با اون تعریف کردن خودخواهانه شخمیش دست پیشم گرفته پس نیوفته:/

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط black girl z
🙃...
🙃...
11 ماه قبل

تمناااا اگه تونستی بعداز ظهر ساعت ۴ نیم اینا بیا لینک علی بعدازظهر جایی کار داره اون ساعت به احتمال زیاد خونه نیست😈 الان این استیکر شیطانی برایچی بود خودمم نمیدونم🙄

Tamana
Tamana
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

سلااااام باشههه👌🏻😍😂

🙃...
🙃...
پاسخ به  Tamana
11 ماه قبل

آخ ببخشید سلاااامممم

🙃...
🙃...
11 ماه قبل

تمنا هستی؟
ساعت ۱۱ میتونی بیای لینک؟

Tamana
Tamana
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

الان ۱۱ و نیم هستم😂

🙃...
🙃...
پاسخ به  Tamana
11 ماه قبل

تمنا جون ببخشید که دیگه نتوستم بیام لینک

،،،
،،،
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

یاس وقت کردی برولینک

🙃...
🙃...
پاسخ به  ،،،
11 ماه قبل

آجی وقت دارم
ولی علی پیشمه چشم میرم
آجی شنبه ساعت ۱۰ صبح اگه تونستی بیا 🙃

،،،
،،،
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

باشه قربونت ۱۰ میام شنبه

🙃...
🙃...
پاسخ به  ،،،
11 ماه قبل

اومدم آجی
جونم؟

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

پارتا دارن اب میرن
از ذهن وامونده درین خارج نمیشیم
اولین امتحان نهایی دینیه
برای فیزیک یروز وقت دادن
۱ ماه مونده به کنکور
بعد منه اسکل میام ذهنیت درینو میخونم

y.h
y.h
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

👍🏻👍🏻👍🏻🤦‍♀️

ریحان
ریحان
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

خیلی بیخیالی 😂😂

*****
*****
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

فکر می کردم فقط خودم خرم ، نگو همه خریم ، اینقدر هم می چسبه لامصب رمان تو دوران کنکور که نگو ، لعنتی که کنکور تموم شه راحت شیم🤬

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
پاسخ به  *****
11 ماه قبل

لعنت به کنکور

Tamana
Tamana
پاسخ به  *****
11 ماه قبل

دقیقااااااااااا کی میشه تموم بشه😬

mah
mah
پاسخ به  *****
11 ماه قبل

من هیچ سالی انقدر رمان نخوندم کهه امسال که کنکور دارم خوندم😑😂

*****
*****
پاسخ به  mah
10 ماه قبل

شاید باورش برات سخت باشه ، اما منممممم همین طور🥲

.....
.....
پاسخ به  *****
10 ماه قبل

کنکور تمومشه این خریتهاحال نمیده

*****
*****
پاسخ به  .....
10 ماه قبل

دقیقا 👌تف تو این زندگی تف

Batul
Batul
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
11 ماه قبل

++++ 🤝🏻

*****
*****
11 ماه قبل

خیلی داری لفتش میدی ، پارت ها خیلی کوتاهن، تا می خوای بفهمی چی شده یهو پارت تموم میشه

سارا
سارا
پاسخ به  *****
11 ماه قبل

دمت گرم باید بگیم نویسنده خسته نشدی انقدر بیخودی کش میدی رمانوتموم کنه دیگه

*****
*****
پاسخ به  سارا
10 ماه قبل

فکر کنن خودش هم نمیدونه می خواد چیکار کنه ، برای همین اینقدر کشش میده ، 🤷‍♀️دلیل دیگه ای پیدا نکردم ، آخه تیمارستان ها و روانی ها هم با خودشون اینقدر حرف نمیزنن که درین با خودش حرف می زنه

دسته‌ها

29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x