خودمم این و حس کرده بودم که دو طرف پتوی دورم و بیشتر به هم نزدیک کردم و نشستم روی مبل رو به روی امیرعلی..
اونم هنوز داشت با اخم های درهم از نگرانی بهم نگاه می کرد..
– آنفلوانزا گرفتی؟
مشتم و جلوی دهنم نگه داشتم و بعد از چند تا سرفه عمیق که سردردم و بیشتر کرد جواب دادم:
– فکر کنم!
– فکر کنی؟ یعنی دکتر نرفتی؟
– نه! وقت نشد.. همه اش.. همه اش خواب بودم! چند تا قرص خوردم فقط..
– بلند شو الآن بریم!
– نمی خواد.. خوبم.. دوره اش باید بگذره.. همین قرصا رو بخورم.. کافیه!
– مدرکت و از کدوم دانشگاه گرفتی خانوم دکتر؟
جوابی به سوال پر از تمسخرش ندادم.. یعنی سرفه ای که شروع شد و قصد تموم شدن نداشت اجازه اش و بهم نداد تا این که حضورش و بالاسرم حس کردم و صداش به گوشم رسید:
– بیا آب بخور!
لیوان و ازش گرفتم و یه نفس سر کشیدم و خواستم تشکر کنم که یهو دستش روی پیشونیم نشست و قبل از این که من بخوام اقدام کنم برای عقب کشیدن سرم.. خودش دستش و پس کشید و گفت:
– تبم که داری! پس چرا بیخودی لج می کنی؟
معذب شدم و یه کم خودم و جمع و جور کردم.. با قصد و غرض لمسم نکرد.. ولی بازم دوست نداشتم خط قرمزام و رد کنه..
– خوبم!
پوف کلافه ای کشید و این بار رو مبلی که نزدیک تر به من بود نشست و من بودم که پرسیدم:
– ببخشید می پرسم ولی.. برای چی.. اومدید؟
– دیدم چند روزه خبری ازت نیست.. آخرین آنلاینت واسه چند روز پیش بود.. نگران شدم.. زنگ زدم گوشی و برنداشتی. دیگه طاقت نیاوردم.. گفتم بیام ببینم چه بلایی سر خودت آوردی.. که حالا می بینم نگرانیم خیلی هم بیخود نبوده.
توضیحش برام قانع کننده نبود و برعکس.. هزارتا سوال جدید تو سرم ایجاد کرد که چرا بعد از تموم شدن امتحانام.. باید پیگیرم باشی؟ چرا باید منتظر تماس یا پیامم باشی؟ چرا باید بهم زنگ بزنی؟ چرا وقتی جواب ندادم باید بیای در خونه ام؟ مگه تو همونی نبودی که گفتی دیگه حسی به من نداری؟ نکنه دروغ گفتی؟
ولی هیچ کدوم از این سوالا رو به زبون نیاوردم و فقط پرسیدم:
– خونه ام و.. چه جوری پیدا کردید؟
– تا کوچه ات که بلد بودم.. یه کم این ورا صبر کردم تا شاید خودت بیای بیرون.. دیدم خبری نشد دیگه ناچار شدم از یه خانومی که داشت رد می شد بپرسم خونه یه دختر جوون که این جا تنها زندگی می کنه کدومه؟ اونم مطمئن نبود ولی این جا رو نشون داد!
با درموندگی بهش خیره شدم و گفتم:
– قرار بود برای من حاشیه درست نکنید!
– نگرانت بودم درین.. چرا نمی فهمی؟
– چرا؟
– چی؟
– چرا نگرانم بودید؟
از سوال یهوییم جا خورد و با اخمای درهم به زمین خیره شد..
– از وقتی.. فهمیدم که تنها زندگی می کنی و.. دور و برت هم آدمی نیست که بخواد بهت سر بزنه.. نمی تونم جلوی این نگرانی رو بگیرم.. دست خودمم نیست!
– پس.. به خاطر همون حس ترحمتونه.. آره؟
لبخند غمگینی رو لبش نشست و سرش و به تایید تکون داد..
– یه جورایی!
– ولی احتیاجی نیست.. خودتون و به خاطر این حس.. به زحمت و دردسر بندازید.. من تا الآن تونستم از پس خودم بربیام.. از این به بعدم می تونم!
– باشه اگه این جوری فکر می کنی دیگه نمیام!
گفت و بلافاصله از جاش بلند شد.. به خیال این که بهش برخورده و می خواد بره.. خواستم یه چیزی بگم که دیدم داره می ره سمت آشپزخونه..
– ولی حالا که اومدم بذار به یه دردی بخورم!
صداش دور تر شد وقتی پرسید:
– آب کتری جوشید.. چایی دم کنم؟
گلوم و صاف کردم و صدای گرفته ام و به زور بلند کردم:
– زحمتتون می شه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالیه
جان درینم غسکری هنئز عاشقشه
سلام
من خیلی وقت بود این رمان رو نخوندم تا الان و حالا که خوندم دیدم چیزی از دست ندادم بلکه اون حس انتظار رو نکشیدم برای هر پارت.
با اومدن امیر علی و یکنواخت شدن رمان ، تقریبا همه میتونن پیش بینی کنن
امیر علی ازش خوشش میاد و دوباره درخواست میده
یا مثل یک برادر میخواد کنار درین باشه تا زمانی که کوروش یا میران میان و حس غیرتشونو قلقلک میده.
و همچنان من طرف میران هستم و درین سهم میران باید بشه.البته فکر میکنم میران اوایل که بیاد به خاطر پاش درین پس میزنه ولی عشقی که به درین داره نمیتونه این استاد از ناکجا اومده رو کنار درین ببینه.
این پارت های آخری خیلی کوتاه بود و امید وارم قلم نویسنده همچنان گرم باشه.
پایدار و موفق باشید🌹🌹🌹🌹
واقعا این رمان هنوز مخاطب داره؟
من خیلی وقته نخوندم
فقط امروز اومدم کامنتارو بخونم ببینم ماجرا به میران رسیده یانه
رمان تقریبا روتین شده اینجور که داره پیش میره اخر امیر علی و درین ازدواج میکنن انگار نمیدونم بازم ، و منی که با تموم بد کردناش اما دلم برای شخصیت میران تنگ شده و دلم سوخته براش واقعا
این که کسالتآور شده رو روش هیچ بحثی ندارم. ولی برای اولین بار داره تو یک رمان از عنصر تکرار درست استفاده میشه.
درین مریضه، هیچکس نیست که هواش رو داشته باشه، کسی که زمانی به خاطرش صدمه دیده از در تو اومده و داره ازش به نحوی مراقبت میکنه و البته خواب میران رو هم دیده.
تکرار اتفاقی که بین خودش و میران افتاد درست قبل از کلاهبرداری کوروش و نابود کردن میران
این یک تکرار درسته، یک قطعه که تو پازل داستان مرتب سر جاش نشسته و اگه نویسنده اراده کنه میتونه تنایج خیلی خیلی خوبی ازش بگیره.
امیدوارم قصد داشته باشه این کارو بکنه.
دیگه بیشتر از این طول کشیدن این رمان داره رو مخ میره
خیلی رمان الکی و بی محتوا داره پیش میره
بعد یه هفته ام بخونیش چیزی از دست ندادی بس که از یه روز ۱۰ پارت مینویسه😐
سرم درد گرفت تا تمومش کردم انقدرررر ک طولانی بود😐🤯🤯🤯🤯🤯🤯🤯
شاید باورتون نشه ولی ی حس بی تفاوتی نسبت ب رمان ها پیدا کردم ک دیگه با شوق نمیام بخونم فقط میخونم تا تموم بشن بخصوووص نسبت ب این رمان💔🚶♀️
حالا تا ی هفته ام تو خونه درین با امیر علی و چس ناله های درین و اصرار امیر علی واسه این ک این نکبت رو ببره دکتر و مشاجرات ذهنی درین با خودش و (با عرض ادب نسبت به همه ی خواننده های رمان )اما همین مزخرفاتی ک چند ماهه باعث شده ب جای آین ک آب ببندن ب رمان نویسنده انگار داره لجن میبنده ب رمان😔
بی محتوا!
کلامت حق خالصه👌👌👌👌👍👍👍👍
وااایی میران کووو
ی حسی بهم میگه این درین سست عنصر با این پسره امیرعلی میریزه رو هم
😂 😂
من ک گفنه بودمممم ولی شماها گفتید نهه به فکر میرانه