رمان تاوان پارت 12 - رمان دونی

 

 

لحنش با کنایه بود ولی

شنیدن حرف بابا دلمو لرزوند

فکر کنم دوماهی هست که نمیبینمشون

 

 

خودم و مشغول نشون دادم و هیچی بهش نگفتم

 

 

_هنوزم نمیری بهشون سر بزنی ؟

 

 

نگاهمو گرفتم بالا و زل زدم تو چشماش

 

 

_میبینی که وقت ندارم چند ماهی که نبودم همه چی بهم ریخته

 

 

_آره میدونم همون وقتی که داشتی دختر مردمو گول میزدی و براش نقشه میریختی خیلی وقت نمیکردی به کارای اینجا برسی……

 

 

اخمام رفت تو هم

دوباره شروع کرده بود و من اصلا حوصلشو نداشتم

 

 

_ببینم اصلا شبا راحت میخوابی تو؟

 

 

تحملم از مضخرفاتش تموم شد

و محکم به میز کوبیدم

 

 

_خیلی راحتتر از قبل چون مطمئنم الهه آرومه

 

 

_خودت چی؟؟ آرومی؟؟

اونجوری نگام نکن جوابمو بده

 

 

سرمو انداختن پایین و دوباره خودمو مشغول کردم

آروم نیستم دقیقا ۲۲روزگذشته و من کابوسام بیشتر شده کابوس اون چشمای کشیده ی خیس که مظلومیتش حالمو بد میکنه

 

 

_ تو کارت اینجا تموم شده

 

#تاوان

#پارت۴۷

 

 

داشت کاغذاش رو از روی میز جمع میکرد و زیر لب یه چیزایی میگفت

 

 

فردای روزی که از زندان اومدیم بهم زنگ زد طبق معمول بازخواستم کرد که چه بلایی سرش آورده بودم ولی باهاش یه دعوای حسابی کردم که به اون ربطی نداره و دخالت نکنه و دیگه نمیخوام حتی حرفی ازش بشنوم

یه لحظه به ذهنم رسید شاید به خاطره بی خبری از اون باشه که انقدر آشفته ام

 

 

سمت در رفت که صداش زدم

 

 

_نیما

 

 

_فرمایش…..

 

 

کشتم خودمو تا ازش بپرسم ولی سرم هم چنان گرم کاغذای تو دستم بود

 

 

_اون روز……که رفتی تو اتاق……حالش خوب بود؟منظورم اینکه به دکتر اینا که نرسید

 

 

_برای تو چه فرقی میکنه…….میخواستی انتقام بگیری و یه دختر ضعیفو از پا دربیاری که تونستی

 

 

هیچ کدومشون از داغی که تو دلم بود خبر نداشتن

 

 

برگشت و دیگه بهم نگاه نکرد

دوست ندارم عزیزام ازم رو بگیرن

 

 

_میدونی؟ وقتی دیدمش خیلی ازت ناامید شدم

با خودم گفتم چطور آدمی که همیشه رو مردونگی و معرفتش حساب میکردم میتونه همچین کاری بکنه اونم با یکی مثل اون

 

#تاوان

#پارت۴۸

 

 

عصبی داد زدم

 

 

_دنیا دار مکافاتِ…..

نمیتونی بزنی به یه نفر و در بری بعدش راحت بگی بخندی زندگی کنی و یادت بره چه آتیشی تو زندگیه یه نفر دیگه انداختی

 

 

برگشت سمتم اونم صداشو برد بالا

 

 

_اون یه تصادف بود میفهمی ت….صا…دف

ممکن بود تو بزنی به نامزد اون برادر اون پدر اون

 

 

_اگه میزدم ولش نمیکردم یه شب تا صبح زیر بارون بمونه و جون بده

 

 

_به من نزن این حرفارو اگه ولشم نمیکرد تو بی خیالش نمیشدی وقتی یه چیز مثل مته میره توسرت دیگه ول کنش نیستی

میعاد…….الهه تموم شده لعنتی سه سال گذشته بفهم

به جای اینکه زندگی کنی ببین چیکار کردی با خودت؟!

داری عذاب میکشی چون آدمیتتو گذاشتی کنار چون میدونی کارت اشتباه بود

 

 

_بس کن دیگه…….من عاشق الهه ام بودم

وجهنم و به کسی که اونو ازم گرفت نشون دادم

هیچ عذاب وجدانی ام ندارم

 

 

_آره……خودتو اینطوری آروم کن ولی بدون اونی که داره تو جهنم زندگی میکنه تویی

 

 

رفت درو پشت سرش کوبید

 

دستمو کشیدم رو میز و هر چی روش بود افتاد پخش زمین شد

 

راست میگه منم دارم توجهنم زندگی میکنم چون یه چیزی عین خوره تو سرم تو مغزم تو……..تو قلبمه

ولی به درک تا زمانی که زندگیه اونم همینه برام مهم نیست

ما……با هم میسوزیم……

 

#تاوان

#پارت۴۹

 

***

 

شام فریده فسنجون پخته بود غذایی که اون خیلی خوب درست میکرد

یعنی کلا آشپزیش معرکه بود چون از نوجوونی و بعد از اینکه……

 

 

کلافه بشقاب گذاشتم رو میز و قید خوردنو زدم

لعنتی…..این فکرا چیه ؟؟؟

اصلا به من چه آشپزیش خوب بود این همه زن کدبانو اونم یکیش

 

 

یه چایی برای خودم ریختم

 

 

کد بانو؟؟؟واقعا بود…..خونه ی کوچیک حیاط دارشونو همیشه تمیز و مرتب میکرد حتی بیشتر کارای اون فربد احمقم و خودش انجام میداد چند بار خیلی بهم برخورد و به روی فربد آوردم که حداقل اون هیکلشو برای کارای خودش تکون بده بالاخره زنم بود و روش……

 

 

زنم بود؟؟؟؟نفهمیدم چی شد لیوان تو دیوار شکست و نعره زدم

ولم کنننننن

 

 

نفسای بلندم سردرد عجیبم فکر وخیال اون

منو هر بار تا مرز دیوونگی میبرد امروز بیشتر از همیشه به خاطره حرفای احمقانه ی نیما و الانم این غذا

 

 

یکی از قرصای آرام بخشم خوردم تا اینکه بعد از چند دقیقه بالاخره آروم شدم

 

 

داشتم میرفتم سمت اتاق که بخوابم

 

 

دراز کشیدم که گوشیم زنگ خورد مامان بود از خدا خواسته به خاطره حواس پرتیم برای چند دقیقه تماس  وصل کردم

 

 

یکم حال و احوال کردیم و رسیدیم به حرف همیشگیمون

 

 

_میعاد فردا دیگه باید بیای پیشمون دلمون برات تنگ شده

 

 

_من قربونت برم گرفتارم

 

#تاوان

#پارت۵۰

 

 

مامان راجع به الهه هیچ نظری نداشت اما همینکه به خاطره بابا هیچی نمیگفت از دستش دلخور بودم هرچند….. هیچ کدوم از اینا باعث نشده منم کم دلتنگشون بشم

فعلا هم هممون تو دور جبر زمونه گیر افتادیم و کاری نمیتونیم بکنیم

 

 

_یعنی ما ارزش نداریم دوساعت از کارت بزنی بیای دیدنمون؟؟

 

 

میدونم اگه برم باز اصرار میکنه که برگردم پیششون اما من و بابا دیگه مثل قبل دوتا دوست نیستیم و نمیتونیم حتی یه نصف روز کنار هم بدون جرو بحث همیشگی بمونیم

 

 

_این چه حرفیه تو تاج سری

من این روزا اعصابم خرابه تا میام بابا حرف و به الهه میکشونه…. میدونی منم نمیتونم ساکت بمونم وضعمون بدتر میشه

 

 

_من قول میدم دیگه هیچی نمیگیم باشه پسرم  بگو میای؟

 

 

دوباره بغض کرده بود و التماس تو صداش بود که  تسلیمش شدم

 

 

_چشم میام

 

 

_شبم میمونی مگه نه؟

 

 

حرفته شروع شد

 

_حالا ببینم چی میشه…..

 

 

خداحافظی کردم و گوشی و انداختم رو میز

 

***

 

تو این یک سال خورده ای که یک هفته درمیون میومدم اینجا اونم سرسری همه چی بهم ریخته و باید درستش کنم

 

 

یه نگاه به لیست داروهای درخواستی بیمارستان صدرا انداختم اکثرا کامل بودن جز دو سه قلم

که تا هفته ی پیش موجود بود…..

 

 

قدوسو صدا زدم و دلیلشو پرسیدم که توضیح داد حسابدار تازه کاری که استخدام کرده مثل دفعه ی قبل فاکتور داروهای فروخته شده رو فراموش کرده تو لیست وارد کنه برای همین از کسریشون تو لیست خبری نیست

 

 

الهه هم حسابدار بود و وقتی اینجا استخدام شد باهاش آشنا شدم و ازش خوشم اومد دختر شرو شیطونی بود برعکسِ……

 

بازم اون…..چه مقایسه ی احمقانه ای

 

 

_لعنتی……آخر سر کار دست خودم میدم

 

#تاوان

#پارت۵۱

 

 

صدای زنگ گوشی اومد با دیدن شماره ی زندان مکث کردم ،من دیگه کاری با اون زن نداشتم

زنی که بهش گفته بودم طلبکاره اون دخترم و هر خبری ازش میشه بهم بگه

 

 

نیما که به جز متلک چیزی بهم نگفت کنجکاو بودم ولی هر چی کمتر ازش بشنوم زودتر فراموشش میکنم

رد تماس زدم که دوباره زنگ خورد

ول کنم نیست

 

 

_بله

 

 

_سلام مهندس خوبی؟

 

 

_من نگفتم دیگه بهم زنگ نزنی؟؟کارمون تموم شده

 

 

_باشه ولی خبرم دست اول بود….خودت نخواستی بعدا یقه ی منو نگیری

 

 

نکنه چیزیش شده باشه؟

 

 

_بگو

 

 

یه خنده ی ریز کرد

 

 

_این دفعه گرونتره

 

 

_میزنم ولی وای به حالت چرت و پرت بگی

 

 

_من کی آمار غلط دادم من پولم حلاله بابا

 

 

_آره جون خودت……..زود باش من عجله دارم

 

 

_دختره……حامله اس

 

 

سوالم حتی برای خودمم خنده دار بود که پرسیدم

 

 

_کدوم دختر؟؟

 

 

صدای خندش بلند شد و اعصابم خط خطی کرد

 

 

_تشنج کردی مهندس؟!من به تو آمار کیو میدم؟؟

 

#تاوان

#پارت۵۲

 

 

جدی و محکم بهش گفتم

 

 

_یه دقیقه نیشتو ببند و دوباره بگو؟

 

 

_چته بابا……میگم مهسا همین دختره که آمارشو بهت میدادم…..حامله اس…….الان خوشحال شدی نه؟؟ دوباره سرو کله ی شوهرش پیدا میشه

 

 

_مطمئنی؟

 

 

_آره بابا

 

 

محکم پلک بستم و کوبیدم رو میز

من……..چراحواسم نبود؟؟چرا باید انقدر بی عقلی کنم که پای یه بچه بیاد وسط اونم از کی؟؟ از دختری که انقدر ازش متنفرم

 

 

_چی شدی مهندس؟؟

 

 

_چطوری فهمیدی؟

 

 

_هیچی بابا چند روز همش حالش خراب میشد هر دفعه میبردنش بهداری مثل اینکه دکتر به غش و ضعفش شک میکنه ازش آزمایش میگیره

اینارم وسط پچ پچاشون شنیدم

 

 

_غش و ضعف برای چی؟مگه…… مشکلی داشت؟

 

 

لعنتی…..الان این مهم بود؟؟؟

 

 

_مشکلی داشت؟این خودشم نمیتونه جمع کنه انقدر ضعیفه چه برسه به یه توله تو شیکمش دیگه جون نمیزاره براش که

 

 

به بچه ای که از من بود گفت توله؟؟

 

#تاوان

#پارت۵۳

 

 

بچه ی من؟؟

نه….

بچه ی من قرار بود فقط از یه نفر باشه از الهه ی چشم عسلیم نه این دختر که خودشم آدم حساب نمیکنم چه برسه به نطفه اش

پس به من ربطی نداره چی صداش میکنن

 

 

_میگم مهندس شوهرو رو هر چه زودتر پیدا کن تا طلبتو زنده کنی وگرنه اگه گیر زیبا بیوفته تیکه پارش میکنه با اون خط و نشونایی که براش میکشه……

 

 

_دختره چی؟ اون چیکار میکنه؟

 

 

_هیچی همش میناله….. غذا مذا هم نمیخوره مگه بازور رفیقاش

 

 

_۵ میزنم به کارتت

 

 

خوشحالیش از آدم فروشی زیاد از حد بود

 

 

_دمت گرم بابا….حالا که انقدر دست و دل بازی کردی یه خبر دیگه بدم بهت؟؟از قبلی داغتر

 

 

از قبلی داغتر هیچی نداریم ولی سکوت کردم تا حرفشو بزنه

 

 

_انگاری میخواست خودشو ناقص کنه….ولی شانس آورد که…..

 

 

از جام به ضرب بلند شدم باورم نمیشد انقدر احمق باشه که بخواد خودکشی کنه اصلا اون که دختر معتقدی بود برای چی باید همچین کاری بکنه

ولی مگه…….مگه همینو نمیخواستم اینکه کم بیاره اینکه از خودش از زندگیش بیزار بشه

پس این دیوونگیم برای چیه که با عصانیت تمام حرفشو بریدم

 

 

_چطوری؟؟مگه اون خراب شده صاحب نداره میخواست خودکشی کنه

 

«پارت دیروز »

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 117

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
2 ماه قبل

خوب.پس پارت امروزم بده. لطفاااااا

نازی برزگر
نازی برزگر
2 ماه قبل

دستت طلا ولی دوتا پارت نذاشتی یکیش طلبمون باشه

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

این خبرچینه کاش بقیه حرفلی مهسا با دوستاشو در مورد تصادف میفهمید بگوش میعاد میرسوند
ممنون فاطمه گلی😍🙏

علوی
علوی
2 ماه قبل

کلش ابراز احساسات احمقانه و عذاب وجدان و اینا بود به جز دو قسمت.
1- نیما نمی‌ذاره آرامش داشته باشه و حواسش رو هی پرت می‌کنه
2- حسابدار جدیده دو قلم دارو رو پیچونده و تو فاکتور نزده. وقدوس اینو توجیه کرد.
نتیجه: قدوس داره با حسابدار یه کارایی می‌کنه که تهش می‌شه با مخ زمین خوردن این پسره میعاد. تهش به فنا می‌ره آقا میعاد با این کارهاش. به قول بابای دختره و همین‌طور هم‌بندیش، خدا خودش وکیل و طرفدار آدم‌های مظلوم و بی‌کس می‌شه، و وای به روزگار کسی که خدا بشه طرف دعواش.

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط علوی
دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x