_به بچه ات فکر کن اینجا جای اون طفل معصوم نیست….اونایی که اینجان چاره ندارن ولی تو چرا
تلخ شدم
_چی شد پس تا دیروز که میگفتی دوتایی میشید پناه همو از این حرف الان چرا یه حرف دیگه میزنی
_الانم میگم، فقط بهش بگو ببرتت بیرون همین
از سنگ که نیست آدمه بچه ی اونه بهش محبت داره باور کن
خندم گرفت از حرفش
_همه رو با شوهر خودت یکی ندون اون آدم نیست……یه عوضیه که تنها چیزای باارزش زندگیمو گرفت و گم و گور شد
اشکم کی دراومد باز
_باشه حالا گریه نکن……
ولی نمیخواستم ول کنم دلم دوباره پر شده بود
_فکر میکنی اگه بفهمه از زنی که ازش متنفره بچه داره چیکار میکنه؟
خیلی خوش شانس باشم میگه به من ربطی نداره بچه ی خودته
ولی اگه مجبورم کنه بندازمش چی؟اصلا برای اینکه بیشتر عذابم بده بخواد ازم بگیردش چی؟ اون دیوونه اس مجنونه وقتی داشت خفه ام میکرد تو چشماش فقط کینه و نفرت بود
سرشو انداخت پایین
هیچکدوم نمیفهمین درد من
_حالا تو بگو بعد از بلاهایی که سرم اومده تحمل کدومشو دارم؟ هان؟؟
_ببخشید تو راست میگی…..به اون امیدی نیست من فقط به خاطره بچه ات گفتم
این حرفو به خاطره من زد وگرنه که اصلا باور نکردم
زیبا_چی شده باز این دوباره آبغوره میگیره
فیروزه_سرکشیت تموم شد یاد ما افتادی؟
عینک فیروزه رو از رو چشماش برداشت و گذاشت رو صورتش ژست خانم دکترا رو هم گرفت
یه جوری با مزه که اصلا یادم رفت با فیروزه داشتیم سر چی بحث میکردیم
یک ماهه هر کاری میکنن تا من امیدوار باشم و دیگه غصه نخورم ولی مگه میشه
#تاوان
#پارت۶۸
فراموش کردن مهمترین آدم زندگیت اونم بعد از اون همه تلخی سخترین کار دنیاس
بحث فقط دوست داشتن و وابستگی نیست نامردی و احساس خیانتی بود که تو تموم وجودم رخنه کرده بود و هیچ جوره نمیتونستم بفهممش و باورش کنم
به ادای زیبا خندیم بازم
_آره دیگه حالا نوبت رسیدگی به مسائل دوستان شده…..هر چند اگه میخوای گوش نکنی ،نگی بهتره نمیخوام دوباره حرص زبون نفهمیه بقیه رو بخورم
فیروزه_زیبا بس کن
حق داره سرمو انداختم پایین
چقدر تو گوشم گفت و من با لجبازی کار خودم کردم و بهش اعتماد کردم ، نتیجه اشم شد این
دست انداخت زیر چونم و سرمو بلند کرد
_میدونی هیچ کس اندازه ی من تو رو نمیفهمه من قربونیه هوس یه عوضی شدم تو قربونی انتقام یه عوضی…..ولی باید فراموشش کنی
باید زندگی کنی مهسا چیه هی تا چشم مارو دور میبینی کِس میکنی یه گوشه و شروع میکنی به گریه زاری…..
الان نه یه سال دیگه ده ساله دیگه بیست ساله دیگه هر چی سرت آورد بدترش سرش میاد پس چرا غصه میخوری؟
راست میگفت خیلی شبیه هم بودیم
_تو که خودت میدونی چرا میپرسی؟ مگه راحته فراموش کردن کسی که تمام آیندتو باهاش برنامه ریخته بودی و اونجوری بهت خیانت کرده
_میدونم سخته ولی بندازش دور از سرت از قلبت اون اصلا آدم نیست که بخوای خودتو و بچتو اذیت کنی به خاطرش……
سرمو براش تکون دادم
_ایشالله که این دفعه حرف گوش بدی…….ببینم این پری چی میخواد همش دوروبر شما دوتاس
فیروزه_پس من چرا تا حالا نفهمیدم حتما اشتباه میکنی
_برو بابا تو که همش عین بادیگاردا حواست به این تحفه و تول……….ببخشید ببخشید بچه شه……
با چپ نگاه کردنم حرفشو عوض کرد
تا بخواد عادت کنه خیلی طول میکشه
#تاوان
#پارت۶۹
_مطمئنی؟!آخه ما چی داریم مگه؟
_ اونو دیگه باید از خودش بپرسم
عینکو پس داد و رفت جلوی در سلول پیش پری وایساد
وااای الان دوباره دعوا میشه
_خب خانم خانما……چه خبرا؟؟
_سلامتی شما چه خبر رئیس؟
_والا فکر کنم تو با فوضولیات بیشتر از ما خبر داری تا خودمون……
بلند خندید
_آره اتفاقا یه نفر بهم پول داده گفته شما آب میخورین بهش خبر بدم نیست چک برگشتی و بدهی دارید میترسه فرار کنید و دستش به پولاش نرسه
داشت مسخره میکرد
_عههه…..خوب شد گفتی این موردم از تو پول پرست بعید نیست
پری عصبانی شد و سمیرا اومد وسط تا دعواشون به زد و خورد نرسه
_توهم زدی زنیکه
من با شما چه صنمی دارم آخه؟
_زنیکه هفت جد و آبادتته…….
_زیبا راست میگه. کی خبر میخواد آخه از زندان
_همونو بهش بگو……
_فکر میکنی من خرم؟؟بیست و چهاری پشتشونه بعد میگه توهم زدی……
من و فیروزه رفتیم پیشش تا ارومش کنیم
شاید واقعا اشتباه میکنه
_زیبا ولش کن بابا
_ولش میکنم ولی وای به حالت دورو برشون پیدا بشه
پری_به سلامتی اینجارم خریدی
_آره خریدم حرفیه……
عجیب بود که یه دفعه پری آروم شد….
#تاوان
#پارت۷۰
_گوش بده زیبا جون ما چند ساله اینجاییم
تا حالا دم پر دورو بریای تو شدم؟ نه…..
پس باور کن اشتباه میکنی
زیبا هم انگار با آرامش اون آرومتر شد ولی کوتاه نیومد
_تو گوش بده پری جون……چیکار کنم که نمیتونم باور کنم؟
خندم گرفت……در نهایت آرامش طرف مقابلشو ضایع میکرد
_باشه هر جور راحتی……گفتم که بدونی با تو دعوا ندارم
رفت ولی زیبا هم مثل من فکر کرد
_چی شد این یه دفعه آروم شد؟ یه ریگی به کفشش هست
***
مثل هرروز ناامید از از جواب دادن فربد شدم ولی لحظه ی آخر با صدای الویی که گفت امید به دلم برگشت
_سلام…..
_علیک سلام
مهسا چیه هر روز مخمو میخوری زنگ میزنی خب حتما نمیتونم جواب بدم دیگه
مگه چیکار میکنه یه جواب تلفن نمیده
ولی هیچی نگفتم
_خب کارت داشتم داداش
_بفرما ببینم کار واجبت چیه……
زیبا گفت مستقیم حقم ازش بخوام ولی فیروزه بهم یاد داده بود چطوری بهش بگم که راضی بشه
_میگم…….میگم یه فکری کردم برای بدهی
میشه خونه رو بفروشیم من از اینجا بیام بیرون بعد یه خونه ی کوچیکتر اجاره کنیم؟
_چی داری میگی برای خودت ؟پس اون شوهرِ……..چه غلطی میکنه که من خونه ی پدریمو برای زنش بفروشم و خودمو آواره کنم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 121
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چ تلخه برا اونایی ک دوستشون داری و فکرمیکنی دوست دارن صدتو بزاری بعد اونا اینجوری باهات رفتارکنن