11 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 14

5
(1)

 

با اعتماد به نفس به سمتش رفتم و ایستادم.
نگاه همه رو که روی خودم دیدم هول شدم.خوب سوگل جان میمردی به جای حرص خوردن چهار خط گوش میکردی که الان ضایع نشی؟
خودمو نباختم،ماژیک و برداشتم و در حالی که به شکل و شمایل عجیب قلب روی تخته زل زده بودم گفتم
_من به حرفای امروز شما گوش ندادم.الانم فقط میخوام نظرم و بگم.
آرمان خیره بهم گفت
_بفرمایید.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_به نظرم قلب ظالم ترین عضو بدنه!چون بعضی وقتا با تپیدن بیجا زندگی تو بهم میریزه.
صدای اووو ووو گفتن بچه ها بلند شد.
خیره به چشاش ادامه دادم
_اگه قلب نبود شاید هیچ وقت هیچ آدمی از احساس بیخودش ضربه نخورد.
یکی از پسرای دانشگاه گفت
_من مخالفم.قلب میتونه قشنگ ترین حس های دنیا رو بهت بده حتی عشق! عشق قشنگ ترین چیزیه که یه آدم میتونه تجربه کنه.
نگاهش کردم و گفتم
_حتی اگه غیر ممکن باشه؟
سر تکون داد
_حتی اگه غیر ممکن باشه.
چشمم به آرمان افتاد که با اخم به من نگاه می‌کرد. ترسیدم… این چرا ترش کرده بود؟
بلند شد و با لحن سرزنش گری گفت
_کلاس جای مسخره بازیه؟
از لحنش کل بچه های کلاس کپ کردن!
با صدای با تحکمی گفت
_بفرمایید بشینید سر جاتون دیگه هم وقت کلاس و نگیرید.
دلخور نگاهش کردم. بی‌شعور چرا ضایعه م کرد؟اصلا تقصیر منه خره که عاشق این گوریل شدم.
با اخم گفتم
_ممنون ترجیح میدم برم بیرون از کلاس!
به سمت میزم رفتم و کیفم و برداشتم. خواستم از کلاس بیرون برم که گفت
_اگه رفتید بیرون،باید این درس و حذف کنید.
نگاهش کردم. چی راجع من فکر کرده بود؟که تسلیم بشم؟پوزخندی زدم و گفتم
_چشم استاد،با اجازه!
حرفم و زدم و زیر نگاه به خون نشسته ش اومدم بیرون.

* * * *
از توی آیفون که دیدمش با حرص غریدم انقدر همون جا بمون تا بمیری.. مامان از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن آرمان گفت
_چرا درو باز نمیکنی؟
و جلوی چشمای گرد شدم دکمه رو زد. یه نگاه به سر تا پام انداخت و با تاسف گفت بیچاره آرمان.
به آشپزخونه رفت.
وااا مگه من چم بود که بیچاره آرمان؟بیچاره من….
در پذیرایی و باز کردم.بدون در نظر گرفتن من با لبخند به مامانم گفت
_سلام مامان جون خوب هستید؟
مامانم ذوق زده جواب داد
_سلام پسرم ممنون خسته نباشی.
کفش هاشو در آورد و اومد داخل.اخم کردم و خواستم به اتاقم برم که مچ دستم و گرفت.
از ترس مامان جرئت نکردم چیزی بگم..
دستشو دور کمرم انداخت و گونه مو بوسید.
مامان با لبخند وارد آشپزخونه شد. تند عقب کشیدم و با اخم گفتم
_من درس دارم میرم توی اتاقم!
بازم مچ دستم و کشید سمت خودش.
سرمو پایین انداختم و آروم گفتم
_ولم کن آرمان می‌خوام برم تو اتاقم.
سر تکون داد و گفت
_اوکی عزیزم تا اومدن بابات با هم میریم تو اتاقت.
بی خجالت دستمو کشید.در اتاق و باز کرد و هلم داد داخل.
اومد تو و درو بست.
نگاه تندی بهش انداختم و گفتم
_نمیفهمی نمی‌خوام ببینمت؟
جلو اومد و زمزمه کرد
_چرا؟
با حرص گفتم
_خیلی پرویی.مثل اینکه یادت رفته امروز که جوری ضایعم کردی!
بازم دستاش دورم حلقه شد و زمزمه کرد
_خودت چی؟جلوی شوهرت از عشق غیر ممکنت میگی.به خاطر ازدواجمون عشقت غیر ممکن شده؟
مات نگاهش کردم.اون چه برداشتی از حرفام کرده بود؟

نگاهش کردم و خواستم بگم منظور من خودش بود اما به خودم اومدم… همین مونده بود بفهمه من دوستش دارم. عقب رفتم و با اخم گفتم
_انقدر بی شعوری که به خاطر اینکه از عشقم گفتم از کلاس میندازیم بیرون؟
اخماش بیشتر در هم رفت و گفت
_کیه اون عشقی که با ازدواج با من غیر ممکن شده؟هوم؟شایان؟
سری به طرفین تکون دادم و گفتم
_شایان نیست.
با جدیت پرسید
_کیه؟
کلافه گفتم
_عه به تو چه کیه؟ تو که از کلاس انداختیم بیرون حالا چی میگی؟هر کی که هست…با ازدواج با تو دیگه منو نمیخواد.
دستی لای موهاش کشید و عقب رفت.خدا منو ببخشه به خاطر دروغ شاخ دارم.
نگاهم کرد و لب هاش تکون خورد اما از گفتن منصرف شد و با کلافگی از اتاق بیرون رفت و اون طوری که از صدای مامانم فهمیدم حتی برای شام هم نموند.
بغض کرده نشستم. در باز شد و مامانم با عصبانیت گفت
_چی به این بچه گفتی این طوری سرخ شد و رفت؟
پتو رو روم کشیدم و گفتم
_هیچی… میخوام بخوابم… ببند درو!
زیر لب غرید
_آخر یه روز منو سکته میدی.
در که بسته شد اشکام در اومد. با این همه دروغم هیچ شانسی برای بودن با آرمان نداشتم

 

* * * * *
چند تقه به در زدم و وارد شدم آرمان با دو استاد دیگه توی اتاق بودن.
نگاهش کردم و گفتم
_میشه یه دقیقه وقت تونو بگیرم؟
با اخم سر تکون داد.به سمتش رفتم و آروم گفتم
_واقعا امروز نیام سر کلاس؟
دستش و زیر چونش زد و فقط نگاهم کرد.
نفسم و فوت کردم و گفتم
_من عصبی شدم از اینکه جلوی جمع ضایعه م کردی برای همین اون طوری از کلاس رفتم بیرون. واقعا می‌خوای این درس و حذف کنم؟
یکی از استادا گفت
_کلاست شروع شده استاد زند!
آرمان سر تکون داد و گفت
_الان میام.
اون دو تا بیرون رفتن و درو بستن.
بلند شد و گفت
_می تونی بیای سر کلاس…اما شرط داره.
ذوق زده نگاهش کردم و گفتم
_هر چی که باشه.
پوزخندی زد و گفت
_به اون پسری که عاشقشی و ازدواج من مانع رسیدن تون شده بگو بیاد من اجازه ی ورود به کلاس تو فقط به اون میدم.
خشکم زد.با تته پته گفتم
_ینی چي؟من چی بگم بهش من…
_نکنه خبر نداره ازدواج کردی؟
جا داشت یکی محکم بزنم توی سرم.لب گزیدم و گفتم
_نه خبر نداره،نمیخوام بدونه!
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_یعنی میخوای با وجود من با اون…
تند پریدم وسط حرفش
_اون اصلا خبر نداره من عاشقشم. جدی میگم.
جلو اومد و آروم پرسید
_دوستت داره؟
به چشماش نگاه کردم و بغض دار گفتم
_نه.همه رو می‌بینه الا من!
نگاهش کردم و گفتم
_برای همین نمی تونم بهش بگم بیاد تو رو ببینه شرمنده!
ابرو بالا انداخت
_پس دلت میخواد این درس و حذف کنی؟
درمونده نگاهش کردم که گفت
_تا آخر امروز وقت داری بهش بگی بیاد دانشگاه.جز اینم راهی نداری.
حرفش و زد و منو با قیافه ی هاج و واجم تنها گذاشت.

🌹🍂🌹🍂🌹🍂

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الی
الی
4 سال قبل

چرا پس پارت بعدی رو نمیزارید

قباد
قباد
4 سال قبل

منم با نظرتون موافقم ولی نویسنده رمانو براساس علاقه خواننده مینویسه بیشتر دختر پسرام همچین رماناییو دوس دارن

Zazaro
Zazaro
4 سال قبل

بچه ها ی چیزی میگم هرکی موافقه بهم بگه. دقت کردین جدیدا چقدر فضای رمان ها تخیلی شده اولا ک بیشترشون تو حوزه های استادودانشجوییه ثانیا توی همشون بلا استثنا طرفین قضیه دخترو پسرین ک دختره از زیبایی و خوش اندامی بی همتاست و همه براش سر ودست میشکونن پسراهم بلا استثنا همه خوشتیپ قد بلند گاها چشم رنگی همه هیکلی بدن های ورزیده بازوها و سینه های ساخته شده و عضله ای و خلاصه ی جور مانکن… پس این استادای اینجوری کجان ک یکیشون ی بار ب پست مانخورد؟؟چندسال درس خوندیم هرچی استاد پیر و پاتال بودنصیبمون میشد.بعدم چرا ی بار ویژگی های خوب شخصیتی ی مردو عنوان نمیکنین و با این جور داستانا دخترارو ترغیب میکنین ک تو انتخاب مرد فقط جذابیت ظاهری رو ببینن؟! ینی مردی ک ب معنای واقعی مرده ولی بدنساز و هیکلی نیست قابل عاشق شدن نیست پس جایگاه غیرت و صداقت و انسانیت و وفاداری و احترام و منش و انسانیت کجاست؟ بعدشم اکثر رمان تو فضاهای **** و اینجوری مخاطبارو کنجکاو ب خوندن میکنن من خودمم میخونمشون و طرف دار پروپا قرص رمانام اما ب نظرم خوبه ی رمان متفاوت ترهم نوشته بشه ک با ی موضوعی غیر از این مسائل جذاب بشه.

مریم
مریم
پاسخ به  Zazaro
4 سال قبل

کاملا باهات موافقم

اسما
اسما
پاسخ به  Zazaro
4 سال قبل

موافقم

ایلین
ایلین
پاسخ به  Zazaro
4 سال قبل

همش واسه سرگرمیه دیگه, در تخیلی و ابکی بودنش شکی نیست…

ایلا
ایلا
پاسخ به  Zazaro
4 سال قبل

کاملا موافقم
نمیدونم توی هر رمانی نویسنده میخواد هم شخصیت اولش جوان و زیر 30 سال باشه از طرفی شغل خیلی خوب مثل پزشکی داشته باشه
خوب طرف 7 سال پزشکی خونده و 2 سال طرح داره. اگه شانس بیاره بلافاصله تخصص قبول شه 4 سال تخصص قلب خونده روی هم 13 سال از 18 سالگی کنکور داده تا تخصص قلب میشه خوشبینانه 31 و نهایتا تا 40 سالگی
تازه ی متخصص قلب وقت سر خاروندنم نداره ولی این ارمان همش ور دل سوگله
تازه ی دانشجوی پزشکی همش توی درساشه ما که ندیدیم سوگل لای کتابشو باز کنه
نویسنده محترم چرا به سطح شعور خواننده توهین میکنی؟
چرا اینقدر رویایی فکر میکنی؟

Zazaro
Zazaro
پاسخ به  ایلا
4 سال قبل

آره واقعا بعد توی همه رمان ها هم پسرا پولشون از پارو بالا میره اکثرا هم ته ریش جذابی دارن 😂😂

sasa
sasa
پاسخ به  Zazaro
4 سال قبل

خداییش درست میگین

لمیا
لمیا
پاسخ به  Zazaro
1 سال قبل

اینا همه به کنار من فقط یه سوال دارم اینا کجاان ما چرا نمیبینمشون این دختر چقد خوش شانسه در چشم به هم زدنی پسر عمش استادش و نامزدش شد
ما اگه بجاش بودیم تازه تقاص اون گناهش و میدادیم نه عشق و حال میکردیم واقعاً خیالبافیه…

اسما
اسما
4 سال قبل

ای بابا سوگل خنگ خب بهش بگو دوستش داری دیگه

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x