23 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 15

5
(1)

 

* * * *
با التماس گفتم
_جون من نه نیار ماکان…یه کار ازت خواستما…
با حرص گفت
_احمق نمیگی تو فامیل چو می‌ندازه؟غلط کردی دروغ گفتی.
_بابا نمیگه به کسی تو هم نمیخواد کاری بکنی فقط برو پیشش من این درسو حذف کنم بدبختم.تو فامیل فقط تویی که میشه عاشقت شد.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_چرا عین آدم بهش نگفتی عاشق خودش شدی؟ازدواجم که کردی باهاش!
_چون اون یه عالمه دوست دختر داره.نمیخوام بفهمه منم عاشقش شدم چی میشه ماکان نمی‌میری که…
نفسش و فوت کرد. استارت زد و گفت
_از بچگی مایه ی دردسر بودی.
با ذوق دستامو به هم کوبیدم و گفتم
_خیلی گلی.
ماشین و یه جا پارک کرد و پیاده شد.
پیاده شدم و گفتم
_یه کم ژست اخمو ها رو به خودت بگیر…
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_مثل اینکه فامیلیم.میشناسه منو حالا فیلم بازی کنم واسش؟
مظلوم سر تکون دادم که جلو جلو به سمت دانشگاه رفت.
پشت سرش رفتم. وارد ساختمون که شدیم اولین نفر چشمم به آرمان افتاد که داشت با یکی از استادا حرف می‌زد.
خودم و نزدیک به ماکان کردم و گفتم
_اونجاست.
راه افتاد سمت آرمان.دنبالش رفتم…
با رسیدن ما،حرفای اونم تموم شد. سلامی کردم که نگاهش بین منو ماکان چرخید. ماکان با خوش رویی دست سمتش دراز کرد و گفت
_سلام داداش خوبی؟
آرمان باهاش دست داد و پرسید
_مرسی. تو اینجا چی کار میکنی؟
تند با علامت چشم و ابرو گفتم
_تو گفتی یه نفر و برای ضمانت بیارم…یادت رفته؟
و به ماکان اشاره کردم.دوزاریش جا افتاد و اخماش در هم رفت.
مثل سنگ شد و رو به ماکان گفت
_بیا با من.
منم خواستم دنبالشون برم که با لحن محکمی گفت
_تو برو سر کلاست.

هاج و واج همون جا ایستادم.آرمان و ماکان با هم وارد اتاق اساتید شدن. بی‌خیال کلاس به سمت اتاق اساتید رفتم و پشت در اتاق ایستادم. نگاهی به اطراف انداختم و گوشمو به در چسبوندم اما هیچ صدایی نمیومد.
نفسم و فوت کردم و زیر لب غریدم
_حالا چی میشد منم میبودم؟
پنج دقیقه ای جلوی اتاق رژه رفتم و وقتی دیدم خبری نیست چند تقه به در زدم و وارد شدم.
آرمان با اخم داشت حرف می‌زد که با رفتن من ساکت شد.
نگاهم و به ماکان انداختم و گفتم
_دلم نیومد خداحافظی نکرده برم سر کلاس و نبینمت.
زل زدم بهش که انگار با چشماش داشت سرزنشم می‌کرد و با صدای عصبی آرمان از جا پریدم
_از درست عقب نمون عزیزم.برو سر کلاست
نگاهش کردم و تازه فهمیدم مثل اژدها شده.
صندلی روبه روی ماکان و کشیدم و نشستم. با پرویی گفتم
_تا تکلیف این واحدم مشخص نشه تمرکزی برای درس ندارم.
به عمد از ماکان پرسید
_چی شد ماکان؟ می تونم برم سر کلاسم؟
تا ماکان خواست حرف بزنه آرمان به جاش گفت
_ممنون که اومدی ماکان.بقیه ی مسائل و خودم باهاش حل میکنم
ماکان سر تکون داد و بلند شد.با آرمان دست داد و گفت
_زیاد بهش سخت نگیر گناه داره.
به وضوح حس کردم دست ماکان و فشار داد و غرید
_بیشتر از همه حواسم به زنم هست تو نگران نباش!
ماکان سری تکون داد و رو به من گفت
_کاری نداری سوگل؟
با نیش شل شده گفتم
_نه سلامتیت… زنگ میزنم بهت جواب بدی!
سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت. با نیش باز به در بسته زل زده بودم که یک عدد وحشی از آمازون فرار کرده دستش و تخت سینم گذاشت و هلم داد عقب و مثل میخ کوبوند به دیوار.
آخم در اومد.بی اعتنا به چهره ی در هم رفتم با فکی قفل شده غرید
_تا این حد عاشقشی؟

ترسیده از اخمش فقط نگاهش کردم که عصبی داد زد
_جواب منو بده.
سر تکون دادم که بیشتر آتیش گرفت.
_پس ماکان و دوست داشتی. چرا نگفتی؟اون که پسر محبوب فامیله چرا نگفتی تا بابات عقد کوفتیت و با اون بخونه نه من…چرا دو تامون و بدبخت کردی؟
حرصم گرفت. هلش دادم و گفتم
_چون با گندکاری جنابعالی منو نمی‌خواست.کم مونده بود تا اونم به اندازه ی من دوستم داشته باشه تا اینکه سر و کله ی تو پیدا شد. تو اومدی تو زندگیم و همه چی و نابود کردی… ازت متنفرم.
مات نگاهم کرد. منو ببخش آرمان اما باید از من متنفر باشی….حتی تصور اینکه یه روز دروغامو بفهمه هم لرز به تنم مینداخت.
مثل یخ شد.سر تکون داد و گفت
_فهمیدم… میتونی بری!
پشتش و بهم کرد. پشیمون خواستم چیزی بگم اما منصرف شدم.
سرم و انداختم پایین و با چشمای به اشک نشسته از اتاق زدم بیرون.

* * * * *
دقیقا دو هفته بود که آرمان و فقط توی دانشگاه و سر کلاس میدیدم هر چند اون حتی نگاهمم نمی‌کرد حتی امشب که همگی خونه ی بابابزرگ دعوت بودیم هم جواب تلفنم و نداد تا برای حفظ ظاهر هم شده با هم بریم.
حتی عمه اینا هم اومده بودن اما آرمان نه.
ماکان کنارم نشست و گفت
_چیه؟کشتی هات غرق شده؟
با لب های آویزون گفتم
_بعد از اون روز ازم متنفر شده.
_خوب مجبوری دروغ بگی؟من امروز و فردا ازدواج میکنم گندش در میاد بالاخره.
چشمام گرد شد و گفتم
_با کی؟
با لبخند گفت
_به وقتش می بینیش…
به بازوش زدم و گفتم
_بگو دیگه ماکان… بگو جون من…کیه طرف؟
لب باز کرد اما نگاهش به پشت سرم افتاد و با ابرو به پشتم اشاره کرد.
برگشتم و متوجه شدم آرمان تازه وارد شده.
سریع بلند شدم و خواستم به سمتش برم که بی اعتنا به من به سمت بابابزرگ رفت. انگار که من اصلا وجود ندارم.

با حرص نشستم که ماکان گفت
_این از همون روز از دستت ناراحته؟
سر تکون دادم و گفتم
_آره عوضی نگامم نمیکنه!
ماکان خندید و گفت
_بالاخره تو چی می‌خوای دختر خوب؟
تا خواستم جواب بدم مامان گفت
_سوگل بلند شو کت شوهرتو بگیر!
با اکراه بلند شدم که آرمان کتش رو در آورد و گفت
_ممنون زن دایی من خودم می‌ذارم تو اتاق می‌خوام یه آبی هم به دست و صورتم بزنم!
صورتش قرمز شده بود. خواستم بشینم که چشم غره ی مامان منصرفم کرد.. کت و کیف آرمان رو از دستش گرفتم و گفتم
_من برات آویز می‌کنم..
فقط نگاهم کرد.
به سمت اتاق رفتم که پشت سرم اومد.
فکر کردم میره دستشویی اما وارد اتاق شد و درو بست.
لعنتی دلم میخواست یه نفس عمیق توی کتش بکشم.
کت رو آویزون کردم و برگشتم.با اخم تکیه زده بود به درو نگاهم می‌کرد.
روبه روش ایستادم و گفتم
_بکش کنار آرمان میخوام برم بیرون.
تکیه شو از دیوار برداشت و گفت
_نترس،میبینیش
منظورش ماکان بود.دلم سوخت… چشماش قرمز شده بود و معلوم بود خسته ست.
لحنم و آروم کردم و گفتم
_خسته ای آرمان.همین جا دراز بکش من موقع شام صدات میزنم.
اخماش بیشتر در هم رفت و گفت
_می‌خوای بخوابم تا تو راحت تر اون بیرون نیش تو واسش شل کنی؟
اگه دلم برای چشماش ضعف نرفته بود جفت پا می رفتم تو صورتش اما الان فقط گفتم
_منم می مونم پیشت
معنادار نگاهم کرد و سر تکون داد. به سمت تخت رفت و دکمه های پیراهنش و باز کرد و برای اینکه چروک نشه آویزش کرد.
روی تخت دراز کشید که چراغ و خاموش کردم. از داخل کمد پتویی برداشتم و روش کشیدم و خودم لبه ی تخت نشستم و زل زدم به صورت اخمالودش…
مثل سگ دلم براش تنگ بود.
اونقدر نگاهش کردم که حس کردم نفس هاش منظم شد.
بی طاقت سرمو جلو بردم و عمیق نفس کشیدم.
لب هامو به قصد بوسیدن گونه ش جلو بردم که صورتش و برگردوند و لب هاش قفل لب هام شد..

 

🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

پس کی میزاری پارت 16 رو ادمین عزیز؟؟؟

Bahar
Bahar
4 سال قبل

چرا پارت جدیدو نمیزارین پ ؟؟😐😐

Sanaz
Sanaz
4 سال قبل

ببخشید ادمین چرا پارت 16 رو نمیزارین؟

maryam.b
maryam.b
4 سال قبل

پارت 16 رو کی میزارین ادمین؟؟؟

نازلی
نازلی
4 سال قبل

مگه شایان مستقیما نیومدجلوی آرمان گفت که سوگل صیغه اش بوده وبا هم بودند همین موضوع واسه من سوال شده که چرا هرچه پارت می ریم جلوتر آرمان نفهم تر میشه

اسما
اسما
پاسخ به  نازلی
4 سال قبل

از بس خره😆😆😆

sare
sare
4 سال قبل

اینجا شایان به دختره تج*اوز کرده و ولش کرده به خاطر همین هم دختره نمیزاره رابطه داشته باشن…ولی خودش اینو دوس داره و به خاطر دروغی ک بهش گفته ازش فرار میکنه…اینکه واضحه… پسره هم فک نیکنم دوسش داره چون غیرتیه سرش

اسما
اسما
پاسخ به  sare
4 سال قبل

منم همین فکر رو میکنم

/:
/:
4 سال قبل

عاقا ینی چی بعد حدود یه هفته پارت جدید گذاشتید کلا سه تا پاراگرافش جدیده بقیش واسه پارت قبلیه خب یا رمان ننویسین یا مینویسین درست و حسابی بعد یه هفته انتظار برای پارت جدید کلا چهار خط به پارت قبلی اضافه کردید .
حقیقتا آدم رو از خوندن رمان زده میکنید اگر قلم خوبی نداشتید مطمعنا تا الان هیچ کس این رمانو دنبال نمیکرد ولی هم قصه دار جذاب میشه هم من معتاد این رمان.
در هر صورت خسته نباشید.

نازلی
نازلی
4 سال قبل

بابا آخرش من نفهمیدم این دختره رابطه داشت یا نه اما این جور که معلومه انگار داشته .مگه آرمان نگفت من با تو واسه یه مدت ام بعدش میدمت به اون پسره .حالا چرا آرمان خودش رو زده به نفهمی و انگار نمی دونه دختره رابطه داشته این قدر که به این فکر کردم به مسئله‌ ازدواجم فکر نکردم.

ایلا
ایلا
پاسخ به  نازلی
4 سال قبل

نویسنده عزیز به سگ خیلی علاقه داری؟
هم توی عروس استاد و هم تو استاد خلافکار و هم در اینجا هی سگ سگ میکنی
مث سگ دلم براش تنگ شده ؟؟؟😳😳😦
مگه سگا دلشون تنگ میشه؟

ایلین
ایلین
پاسخ به  ایلا
4 سال قبل

والا….

اسما
اسما
پاسخ به  نازلی
4 سال قبل

😂😂😂😂😂 دقیقا منم از بس به این رمان فکر کردم مغزم هنگ کرده😐😐😐 بعضی وقتا فکر میکنم شاید شایان بهش تجاوز کرده بوده بعد ولش کرده 😞

ایلین
ایلین
پاسخ به  نازلی
4 سال قبل

نازلی منم نفهمیدم دقیقا اون قسمتش چی شد فهمیدی به منم بگو!!

نازلی
نازلی
پاسخ به  ایلین
4 سال قبل

چشم ایلین جونم

ایلین
ایلین
پاسخ به  نازلی
4 سال قبل

بووووس طولااانیییی……

شقایق
4 سال قبل

اینه آنتی ویروسم ESET NOD32

شقایق
4 سال قبل

ESET NOD32

شقایق
4 سال قبل

ادمین جان هرکاری میکنم نمیشه آنتی ویروس اجازه نمیده بهم . توی گوگلم سرچ کردم ولی بازم سایت رو باز نمیکنه

دسته‌ها

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x