رمان حورا پارت 151 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

اینبار با صدای سوت و هلهله‌ای که از سمت تالار به گوش رسید، بله‌ی کیمیا را برایمان نشان داد!

 

پس قرار بر این بود مراسم حالا اغاز شود، باید به رختکن میرفتم!

از کنار قباد رد شدم و بی توجه به اوی خشک شده، راهی تالار شدم، کیمیا را همان ابتدا دیدم، دست در دست وحید…

 

دست در کیفم بردم و هدیه‌ی کوچکشان را بیرون کشیدم، از انجایی که پس اندازم را در اینده نیاز داشتم، نتوانستم هدیه‌ی چندان کرانی برایشان بخرم.

 

به یک دستنبد نازک با یک پلاک کوچک سنگ یاقوت سرخ، و ست ساعت مچی برای هردویشان…

 

در اغوشش کشیدم:

_ مبارکت باشه کیمیا، امیدوارم همیشه خوشبخت باشید!

 

با بغض، از دور و برای رژی نکردن صورتم بوسه‌ای فرستاد، خندیدم و دستش را گرفتم:

 

_ مواظب زندگیتون باش، با هر مشکل سعی نکن قهر و دعوا پیش بکشی، خونواده‌ها رو سریع از بحث و جدلتون مطلع نکن، گاهی یه چیزا باید بین زن و شوهر بمونه!

 

دستم را متقابلا فشاری داد، شاید اگر این اشتباه را نمیکردم، حالا زندگی من و قباد هم این چنین نمیشد…

قباد از لجش خیانت کرد، خیانت که نه…

همه‌اش گند خودم بود، ضعیف و بیچارگی‌ام همه چیز را خراب کرد!

 

_ برو خودتو خوشگل کن میخوام برات شوهر پیدا کنم!

 

از حرفش لب گزیده خندیدم، حتی وحید هم خندید، به او هم تبریک گفتم:

_ قباد بفهمه تو هم توی تیم منی شکارت میکنه!

 

بازوی وحید را چنگ زده خندید:

_ نمیتونه، خواهرزاده‌ش و شوهرم پشتمن!

 

با لذت به خوشی‌اش خندیدم، زیبا بودند در کنار هم…

راهی رختکن شدم، در را بستم و مقابل آینه ایستادم، در چند پنجره‌ی شیشه‌ای و مربعی داشت که میشد تالار را دید زد، همه بودند و چند زن هم در راه امدن به رختکن.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 256

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا
10 ماه قبل

من نمی‌دونم نویسنده خودش رو به مسخره گرفته یا ما رو! دیگه شورش رو در آورده الان نزدیک ده پارته حول محور لباس حورا می‌چرخه واقعاً مخاطب رو چی فرض کرده که قباد رگ غیرتش می‌زنه بالا و زنم زنم راه میندازه😑 اگه نویسنده با مانور دادن روی مسئله به این کوچیکی فکر کرده می‌تونه نکته مثبتی رو به خورد مخاطب بده سخت در اشتباهه. من جای قباد باشم نگاهشم نمی‌کنم والا حورا همون مغز فندقی سابقه که حتی خیانت شوهرش رو جور دیگه‌ای تعبیر می‌کنه برو دست و پاش رو هم ببوس خودتو راحت کن دختره احمق خود‌تحقیر😐

حورا
حورا
10 ماه قبل

تف تو ذات همچین مردایی
خود حورا هم احمق بود که دودستی شوهرشو تقدیم کرد بدون اینکه بفهمه همه چی واقعیه یا نه

بهار
بهار
10 ماه قبل

باید رید ب مردایی مث قباد با احترام…/:

هیچی
هیچی
پاسخ به  بهار
10 ماه قبل

دیگه احترام چیه اون وسط😂

Esfp99
Esfp99
10 ماه قبل

ای بابا تا میای بخونی پارت تموم میشه
باز پارت بعدی همینطور
فکرکنم تا سال بعد توی این عروسی
باشیم

روا
روا
10 ماه قبل

اینبار با صدای سوت و هلهله‌ای که از سمت تالار به گوش رسید، بله‌ی کیمیا را برایمان نشان داد!پس قرار بر این بود مراسم حالا اغاز شود، باید به رختکن میرفتم!از کنار قباد رد شدم و بی توجه به اوی خشک شده، راهی تالار شدم، کیمیا را همان ابتدا دیدم، دست در دست وحید ست در کیفم بردم و هدیه‌ی کوچکشان را بیرون کشیدم، از انجایی که پس اندازم را در اینده نیاز داشتم، نتوانستم هدیه‌ی چندان کرانی برایشان بخرم به یک دستنبد نازک با یک پلاک کوچک سنگ یاقوت سرخ، و ست ساعت مچی برای هردویشان در اغوشش کشیدم:_ مبارکت باشه کیمیا، امیدوارم همیشه خوشبخت باشید!با بغض، از دور و برای رژی نکردن صورتم بوسه‌ای فرستاد، خندیدم و دستش را گرفتم:_ مواظب زندگیتون باش، با هر مشکل سعی نکن قهر و دعوا پیش بکشی، خونواده‌ها رو سریع از بحث و جدلتون مطلع نکن، گاهی یه چیزا باید بین زن و شوهر بمونه!دستم را متقابلا فشاری داد، شاید اگر این اشتباه را نمیکردم، حالا زندگی من و قباد هم این چنین نمیشد…قباد از لجش خیانت کرد، خیانت که نه…همه‌اش گند خودم بود، ضعیف و بیچارگی‌ام همه چیز را خراب کرد!_ برو خودتو خوشگل کن میخوام برات شوهر پیدا کنم!از حرفش لب گزیده خندیدم، حتی وحید هم خندید، به او هم تبریک گفتم:_ قباد بفهمه تو هم توی تیم منی شکارت میکنه!بازوی وحید را چنگ زده خندید:_ نمیتونه، خواهرزاده‌ش و شوهرم پشتمن!با لذت به خوشی‌اش خندیدم، زیبا بودند در کنار همراهی رختکن شدم، در را بستم و مقابل آینه ایستادم، در چند پنجره‌ی شیشه‌ای و مربعی داشت که میشد تالار را دید زد، همه بودند و چند زن هم در راه امدن به رختکن.

بچه ها این یه پارتیه که ما می‌خونیم این پارت اگه صفحه بزرگتر بود هر دو خط معادل یه خط میشد یعنی نویسنده سر هم ۵ خط مینویسه شایدم کمتر بعد نقش هم خالی میزاره یا جر بحثه 

بهار
بهار
پاسخ به  روا
10 ماه قبل

این کارش دلیل داره
چون خودش میدونه دور پارت میده تکرارشون میکنه ک یادمون نره چ غلطی کرده(:

روا
روا
پاسخ به  بهار
10 ماه قبل

خب گوه میخوره همونا رو تکرار میکنه منت ۱ پارت سر ما میزاره کلا چص مثقاله

لیلا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

فاطمه جان مگه شما پارت‌ها رو از کجا می‌گیرید؟ خب صبر کنید چند پارت با هم ادغامش کنی بهتره

روا
روا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

ترو قرآن نمیدونم بهش بگو درست پارت بده اعصابم خورد میشه

روا
روا
پاسخ به  روا
10 ماه قبل

حق داری

روا
روا
10 ماه قبل

حس میکنم قراره سر این لباسه دعوا بشه

Prnya
Prnya
10 ماه قبل

بابا یه خورده هم از زبون قباد بگو تا بفهمیم توذهنش چی میگذره

دلی
دلی
10 ماه قبل

ینی چی خیانت که نه؟ باز که احمق شدی اون اگه نمیخواست هیچ وقت هم خواب یکی جز عشقش نمیشد اگه اسم این خیانت نیست پس چیه برو بمیر حورا تو کلا احمق زاده شدی هوفف

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x