اینبار با صدای سوت و هلهلهای که از سمت تالار به گوش رسید، بلهی کیمیا را برایمان نشان داد!
پس قرار بر این بود مراسم حالا اغاز شود، باید به رختکن میرفتم!
از کنار قباد رد شدم و بی توجه به اوی خشک شده، راهی تالار شدم، کیمیا را همان ابتدا دیدم، دست در دست وحید…
دست در کیفم بردم و هدیهی کوچکشان را بیرون کشیدم، از انجایی که پس اندازم را در اینده نیاز داشتم، نتوانستم هدیهی چندان کرانی برایشان بخرم.
به یک دستنبد نازک با یک پلاک کوچک سنگ یاقوت سرخ، و ست ساعت مچی برای هردویشان…
در اغوشش کشیدم:
_ مبارکت باشه کیمیا، امیدوارم همیشه خوشبخت باشید!
با بغض، از دور و برای رژی نکردن صورتم بوسهای فرستاد، خندیدم و دستش را گرفتم:
_ مواظب زندگیتون باش، با هر مشکل سعی نکن قهر و دعوا پیش بکشی، خونوادهها رو سریع از بحث و جدلتون مطلع نکن، گاهی یه چیزا باید بین زن و شوهر بمونه!
دستم را متقابلا فشاری داد، شاید اگر این اشتباه را نمیکردم، حالا زندگی من و قباد هم این چنین نمیشد…
قباد از لجش خیانت کرد، خیانت که نه…
همهاش گند خودم بود، ضعیف و بیچارگیام همه چیز را خراب کرد!
_ برو خودتو خوشگل کن میخوام برات شوهر پیدا کنم!
از حرفش لب گزیده خندیدم، حتی وحید هم خندید، به او هم تبریک گفتم:
_ قباد بفهمه تو هم توی تیم منی شکارت میکنه!
بازوی وحید را چنگ زده خندید:
_ نمیتونه، خواهرزادهش و شوهرم پشتمن!
با لذت به خوشیاش خندیدم، زیبا بودند در کنار هم…
راهی رختکن شدم، در را بستم و مقابل آینه ایستادم، در چند پنجرهی شیشهای و مربعی داشت که میشد تالار را دید زد، همه بودند و چند زن هم در راه امدن به رختکن.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 256
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من نمیدونم نویسنده خودش رو به مسخره گرفته یا ما رو! دیگه شورش رو در آورده الان نزدیک ده پارته حول محور لباس حورا میچرخه واقعاً مخاطب رو چی فرض کرده که قباد رگ غیرتش میزنه بالا و زنم زنم راه میندازه😑 اگه نویسنده با مانور دادن روی مسئله به این کوچیکی فکر کرده میتونه نکته مثبتی رو به خورد مخاطب بده سخت در اشتباهه. من جای قباد باشم نگاهشم نمیکنم والا حورا همون مغز فندقی سابقه که حتی خیانت شوهرش رو جور دیگهای تعبیر میکنه برو دست و پاش رو هم ببوس خودتو راحت کن دختره احمق خودتحقیر😐
تف تو ذات همچین مردایی
خود حورا هم احمق بود که دودستی شوهرشو تقدیم کرد بدون اینکه بفهمه همه چی واقعیه یا نه
باید رید ب مردایی مث قباد با احترام…/:
دیگه احترام چیه اون وسط😂
ای بابا تا میای بخونی پارت تموم میشه
باز پارت بعدی همینطور
فکرکنم تا سال بعد توی این عروسی
باشیم
اینبار با صدای سوت و هلهلهای که از سمت تالار به گوش رسید، بلهی کیمیا را برایمان نشان داد!پس قرار بر این بود مراسم حالا اغاز شود، باید به رختکن میرفتم!از کنار قباد رد شدم و بی توجه به اوی خشک شده، راهی تالار شدم، کیمیا را همان ابتدا دیدم، دست در دست وحید ست در کیفم بردم و هدیهی کوچکشان را بیرون کشیدم، از انجایی که پس اندازم را در اینده نیاز داشتم، نتوانستم هدیهی چندان کرانی برایشان بخرم به یک دستنبد نازک با یک پلاک کوچک سنگ یاقوت سرخ، و ست ساعت مچی برای هردویشان در اغوشش کشیدم:_ مبارکت باشه کیمیا، امیدوارم همیشه خوشبخت باشید!با بغض، از دور و برای رژی نکردن صورتم بوسهای فرستاد، خندیدم و دستش را گرفتم:_ مواظب زندگیتون باش، با هر مشکل سعی نکن قهر و دعوا پیش بکشی، خونوادهها رو سریع از بحث و جدلتون مطلع نکن، گاهی یه چیزا باید بین زن و شوهر بمونه!دستم را متقابلا فشاری داد، شاید اگر این اشتباه را نمیکردم، حالا زندگی من و قباد هم این چنین نمیشد…قباد از لجش خیانت کرد، خیانت که نه…همهاش گند خودم بود، ضعیف و بیچارگیام همه چیز را خراب کرد!_ برو خودتو خوشگل کن میخوام برات شوهر پیدا کنم!از حرفش لب گزیده خندیدم، حتی وحید هم خندید، به او هم تبریک گفتم:_ قباد بفهمه تو هم توی تیم منی شکارت میکنه!بازوی وحید را چنگ زده خندید:_ نمیتونه، خواهرزادهش و شوهرم پشتمن!با لذت به خوشیاش خندیدم، زیبا بودند در کنار همراهی رختکن شدم، در را بستم و مقابل آینه ایستادم، در چند پنجرهی شیشهای و مربعی داشت که میشد تالار را دید زد، همه بودند و چند زن هم در راه امدن به رختکن.
بچه ها این یه پارتیه که ما میخونیم این پارت اگه صفحه بزرگتر بود هر دو خط معادل یه خط میشد یعنی نویسنده سر هم ۵ خط مینویسه شایدم کمتر بعد نقش هم خالی میزاره یا جر بحثه
این کارش دلیل داره
چون خودش میدونه دور پارت میده تکرارشون میکنه ک یادمون نره چ غلطی کرده(:
خب گوه میخوره همونا رو تکرار میکنه منت ۱ پارت سر ما میزاره کلا چص مثقاله
خونسردی خودتو حفظ کن 😂
😂😂😂 فعلا که چیزی نیومده
فاطمه جان مگه شما پارتها رو از کجا میگیرید؟ خب صبر کنید چند پارت با هم ادغامش کنی بهتره
اولم همین کارو میکردم
اینجوری برا منم بهتره
ترو قرآن نمیدونم بهش بگو درست پارت بده اعصابم خورد میشه
حق داری
حس میکنم قراره سر این لباسه دعوا بشه
بابا یه خورده هم از زبون قباد بگو تا بفهمیم توذهنش چی میگذره
ینی چی خیانت که نه؟ باز که احمق شدی اون اگه نمیخواست هیچ وقت هم خواب یکی جز عشقش نمیشد اگه اسم این خیانت نیست پس چیه برو بمیر حورا تو کلا احمق زاده شدی هوفف