با صدای زنگ تماس موبایلم، نگاه از برگه گرفتم، صدای شلوغی پایین میگفت هنوز مشغول شبنشینیاند و لاله با ان شکمش حسابی در حال لنباندن است!
موبایل را برداشتم و به شمارهی کیمیا چشم دوختم، کیمیا خوب داشت اشتباهاتش در حق من را جبران میکرد، حداقل در این خانواده کسی هست که شرمگین باشد از رفتارهایش و قصد جبران کند!
تماس را وصل کردم:
_ جانم کیمیا؟
_ سلام حورا، چطوری؟ کاراتو کردی؟
به اطراف اتاق نگاه کردم، اتاقی که متعلق به من و قباد بود و در این شش هفت ماه، مال فقط، من بود!
_ سلام، خوبم، تو چطوری؟ جوجو خوبه؟
خندید:
_ خوبن، به جوجهی تو هم سلام میرسونن!
گیج شده اخم در هم فرو کشیدم:
_ چیشد نفهمیدم؟ کیا سلام میرسونن؟
باز هم خندید، مشخص بود خندهاش از شوق و ذوق زیاد است:
_ جوجوهام!
لحظهای از شادی اشک در چشمانم جمع شد، دست جلوی دهانم گذاشتم تا جیغ نکشم، با شوک و حیرت، مثل او خندیده پرسیدم:
_ دو قلوعه؟
_ اهوم! نمیدونی وحید چه حالی شد، خیلی خوشحاله!
من هم خوشحال بودم، در تمام این مدت، هربار که خبر خوبی میرسید به شدت خوشحال میشدم، انگار خوشحالی چیزی دست نیافتنی شده باشد، چیزی که برای داشتنش بخواهم قهقهه بزنم، حالا کیمیا باز هم دلیلی برایش به من داد!
بلندتر خندیدم و با هیجان از جا برخاستم:
_ حق داره، حق داره منم که فقط فامیلم دلم میخواد از خوشی جیغ بزنم، اون که دیگه حق داره.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 205
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام سال نو رو به مدیر محترم سایت، ادمینای عزیز و مخاطبای نازنین سایت تبریک میگم انشاالله سالی پر از سلامتی و دلخوشی باشه براتون 😍❤🌻🌼🌸🌹
میشه ازت خواهش کنم از سال جدید یکم طولانی تر بنویسی
سال جدید به مخاطبین رمان های این سایت تبریک میگم