رمان حورا پارت 227 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

 

 

خنده‌ی بی صدا و صورت خندانش میگفت که حسابی از سرخ شدنم لذت برده است.

عصبی بودم، حس میکردم وزنم هم رو به افزایش است، کمی سینه‌هایم هم گاهی درد داشت، دکتر گفت طبیعیست.

 

_ اگه خنده‌ت تموم شد ببین شام چی گذاشته خاله‌حلیمه…

 

خنده‌اش تمام نشد که هیچ بلند‌تر هم خندید و با تعجب گفت:

 

_ الان یه کاسه چاقاله بادوم اوردم برات چخبرته؟

 

چشم ریز کردم، جدیدا زیادی این ور ها جولان نمیداد؟

 

_ تو کار و زندگی نداری همش اینجایی؟

 

دوباره خونسرد خندید و دست در جیبش فرو برد:

_ وحید سپرده حواسم پیت باشه، کارا رو سپردم دست کیوان.

 

صورتم را چین دادم:

_ مرده شور حاملگیو ببرن، نگاه چه بلایی سرم آوردین، اصلا دلم میخواد برم بگردم!

 

سری به تایید تکان داد و نگاهی به ساعت انداخت:

_ خب پاشو نیم ساعت پیاده‌روی در روز مجازه!

 

با دهان باز نگاهش کردم، امر و نهی میکرد!

_ تو به چه جرعتی به من میگی چقدر پیاده روی کنم؟

 

ابرو بالا داد:

_ به همون جرعتی که دکترت و وحید بهم دادن!

 

بالش را برداشته با عصبانیت به سمتش پرت کردم:

_ گمشو بیرون…

 

جیغ زدم، او هم خندید و صدای حاجیه خاتوم از آن سمت بلند شد:

_ چتونه شما دوتا…افتادین به جون هم!

 

#پارت523

 

 

 

 

 

بی اراده بغض کرده بودم، با همان لحن غمگینم رو به صدای خاله حلیمه، تقریبا فریاد زدم:

 

_ اذیتم میکنه خاتون، نمیذاره برم بیرون!

 

اشک چشمانم را پر کرده بود و کافی بود پلک بزنم تا بریزد، چانه‌ام جلو آمده و لب‌هایم برچیده شده بود.

 

با چشمان درشت شده به سمتم قدمی برداشت:

_ حورا؟ چیشدی؟ بابا بخدا شوخی کردم، گریه نکنیا…

 

رو گرفتم و از جا برخاستم، دلم نازک شده بود، دلم محبت میخواست، عشق میخواست، دلم قباد را میخواست، اما عقلم نهیب میزد، فحش میداد به قلب بی قید و بندم…

 

_ میشه تنهام بذاری؟

 

صدایی نشنیدم، فقط قدم‌هایش که دور شد. کنار پنجره که رو به باغ بود نشستم، پنجره‌هایشان بلند بود، تا زمین میرسید و متشکل از مربعی‌های کوچکی بود، با شیشه‌های کوچک.

قسمت بالایی‌اش هم شیشه‌های رنگی، که وقتی نور افتاب میخورد خانه را رنگارنگ میکرد.

 

وقت غروب بود و من دلم تنگ، سر به شیشه تکیه دادم و به سرخی آسمان که داشت رو به سایه‌های شبانه میرفت چشم دوختم:

 

_ ویار کردی؟

 

صدای خاله بود، شانه بالا انداختم:

_ نه خاتون، دلم چیزی نمیخواد…

 

_ ویار شوهرتو کردی!

 

بینی چین دادم:

_ نه، روزای اول که تازه فهمیده بودم از بوی بدنش بدن میومد…فکر نکنم!

 

به ارامی خندید و به سمت تشک لحاف رفت:

_ ولش کن خاتون خودم جمع میکنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 216

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کودکی زیر باران؛
کودکی زیر باران؛
7 ماه قبل

محمد سربه زیر بود، با حورا همچین راحت نبود! چیشد یهو اومد انقد صمیمی شدن؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  کودکی زیر باران؛
7 ماه قبل

علائم مصرف زیاد تریاکه

P:z
P:z
7 ماه قبل

نویسنده ی حورا خواباشو مینویسه
یا شایدم به قول معلممون که میگفت نویسنده شیمی یازدهم کنار موجای دریا نشسته همه ی مطلباش پراکنده ست اینم همینجوریه😂😂😂😂😂

خوش قول
خوش قول
7 ماه قبل

نویسنده جان هدفت از نوشتن این رمان چیه؟؟.

صباح یوسفی
صباح یوسفی
7 ماه قبل

نویسنده جان هدفت از نوشتن این رمان چیه؟؟

بی نام
بی نام
پاسخ به  صباح یوسفی
7 ماه قبل

درس بخوانید. انقدر که ندانید کی به خواب میروید

آرام
آرام
پاسخ به  بی نام
7 ماه قبل

من اگه اینجوری مثل این درس میخوندم الان هاروارد بودم، فقط درحال شماردن صفحاتم که کی تموم میشه 😂😂

کودکی زیر باران؛
کودکی زیر باران؛
پاسخ به  بی نام
7 ماه قبل

😅 😂 🤣

شیدا
شیدا
7 ماه قبل

هیششششش

♡ روا ♡
♡ روا ♡
7 ماه قبل

زیادی صمیمی نشدن محمد به این راحتی اینقدر با حورا گرم گرفت محمدی که حتا تا سه پارت قبل تو صورت حورا نگاه نمیکرد نویسنده چند چندی ؟؟
یهو از گریه حورا میپری تو باغ یا از این ور بوم میوفتی یا از اون ور بوم یه مدت که دهنمون سرویس بود با درس خوندنش از الان هم ویار کردنش شروع میشود

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x