لبخند لاله با آن لبهای سرخ و رژ خورده که به لطف هزار جور ژل و کوفت و زهرمار درشت شده بود، حتی من را هم حالی به حالی کرد… چه برسد به قباد!
_ منتظرتم عزیزم، میرم برات آب پرتقال بگیرم که از حموم اومدی بیرون تشنگیت رو رفع کنه!
بعد از رفتن لاله، تمام حرصم را سر زمین خالی کرده و پاهایم را محکم به زمین کوبیدم.
قباد حتی زحمت نگاه کردن به من را هم به خودش نداد و مشغول درآوردن لباس هایش شد.
تکیه اش را به در حمام داد و زور زد تا شلوارش را بیرون بکشد که به نفس نفس افتاد.
مردک مغرور و لجباز!
میدانستم صد سال هم که طول بکشد باز از من کمک نمیخواهد.
قهر کرده بود دیوانه!
خودم سمتش رفتم و با دلخوری به صورتش زل زدم.
نگاهش سمت دیگری بود… بغض کرده لبهایم را داخل دهانم کشیدم و خم شدم.
_ دیگه حتی نگاهمم نمیکنی؟
دستم را سمت پاچه ی شلوارش بردم که روی دستم کوبید و با سردی ای که مو به تنم سیخ میکرد پچ زد:
_ یادم نمیاد کمک خواسته باشم!
چانه ام از بغض لرزید و دیدم تار شد. اشک هایم را پس زدم و دوباره شلوارش را چسبیدم.
_ من واسه کمک به عشقم نیاز به درخواست ندارم…
اینبار دخالتی نکرد و اجازه داد کارم را به اتمام برسانم.
شاید دلش به حالم سوخته بود…
شلوارش را که بیرون کشیدم، برگشت و در را باز کرد.
خودم را مقابلش انداختم و مانعش شدم. دستانم را بند صورتش کردم و سرش را پایین کشیدم.
_ تو چشمام نگاه کن… من حورام قباد، حورای تو…
روش خوبی واسه اذیت کردنم انتخاب نکردی، من میمیرم بدون تو…
نگاهش بین چشمانم جا به جا شد و سری تکان داد.
بی نهایت دلخور بود اما هر چقدر هم که از دست هم ناراحت بودیم این کارها درست نبود.
جلوی چشم من با دیگری گرم میگرفت که مرا برنجاند و تنبیه کند، به ولله که درست نبود.
_ شوهر عیب و ایراد دار اگه نباشه خیلی بهتره!
پلک هایم را با درد روی هم گذاشتم و تلخندی زدم.
_ من نمیخواستم اونطوری بگم…
_ ولی گفتی! مهم نیست دیگه، برو کنار میخوام برم حموم.
مظلومانه سر بالا انداختم و خودم را به تنش چسباندم.
_ مهمه، نمیخوام از دستت بدم. تو اصلا اجازه ندادی بهت توضیح بدم…
کی… کی انقدر از هم دور شدیم قباد؟
هر کی هر چی گفت باور کردی اما اجازه ندادی من از خودم دفاع کنم.
یکی از دستانش را به دیوار گرفت و با دست دیگرش تنم را عقب کشید.
پریشان از فاصله ای که بینمان افتاده بود خواستم دوباره آغوشش را تصاحب کنم که چانه ام را چسبید.
_ دفاع؟ واقعا میتونی دفاع کنی؟
کاری که کردی جای هیچ دفاعی برات نذاشته حورا.
من اندازه ی تموم دنیا ازت دلخورم، عصبی ام و دلم نمیخواد فعلا ببینمت.
نبودن او مرگ من بود…
خودش به خوبی میدانست من بی او نفسم میگیرد.
اولین بار بود که به راحتی از ندیدنم میگفت.
لپم را از داخل گاز گرفتم تا چکیدن اشکهایم مانع صحبتمان نشود.
گونه اش را نوازش کردم و هر چه عشق داشتم در نگاهم ریختم.
باید یادش می آمد ما جانمان را برای هم میدادیم…
یادش می آمد تا انقدر راحت از ندیدنم نگوید. تا اولین شبی که دور از هم میخوابیدیم تکرار نشود.
_ هر چقدرم که دلخور باشی حق نداری خودتو ازم بگیری. من دیشب جون دادم بدون تو…
آب دهانم را با صدا قورت دادم و زبانی روی لبهایم کشیدم.
_ میتونم از خودم دفاع کنم. هیچی اونجوری که بهت گفتن نیست.
نمی بینی سعی دارن منو تو چشم تو خراب کنن؟
توام که کامل اختیارتو دادی دستشون و اجازه دادی هر مزخرفی رو تو ذهنت فرو کنن.
چهره اش از درد جمع شد و چانه ام را رها کرد. ران پایش را لمس کرد و کتفش را به دیوار تکیه داد.
دستپاچه دست زیر بازویش انداختم که نفس پر حرارتش را توی صورتم خالی کرد.
درد و خستگی به صدایش هم منتقل شده بود وقتی گفت:
_ صندلی رو بیار…
بعد از اینکه صندلی را زیرش گذاشتم و نشست، نفسی راست کرد.
سرش را به دیوار چسباند و نگاه کدر و دلگیرش را بند چشمانم کرد.
لب گزیدم و حین فرار از نگاه پر حرفش دست روی دستش گذاشتم. نگران از درد کشیدنش پچ زدم:
_ درد داری هنوز؟ بریم دکتر؟
_ نیازی نیست، درد اصلی یه جای دیگه است…
با عجز روی زمین سرد حمام نشستم و سر پایین انداختم.
با سر انگشت مشغول بازی با تکه نخی که کف حمام بود شدم و گفتم:
_ هیچکس به من حق نمیده، دلم خوش بود تو کنارمی که توام…
تو گلو خندیدم و نخ را بین دو انگشتم گرفتم.
_ داشتن از بچه ی تو و لاله میگفتن… چیکار باید میکردم؟
یه لحظه خون به مغزم نرسید و یه چیزی پروندم که فقط حرصمو خالی کنم.
من همینجوریش دارم تو آتیش دست و پا میزنم قباد.
اینکه نمیتونم مادر باشم، نمیتونم همسر کاملی برات باشم و تو رو پدر کنم…
سعی میکنم تحمل کنم، چیزی رو به روی خودم نیارم، اما منم گاهی کم میارم.
وقتی تصور کردم ممکنه تو و لاله…
انگشت شستش روی لبهایم نشست و متاسف و سرزنشگر نگاهم کرد.
_ من و لاله؟
میفهمی چی میگی؟
کل دنیام که جمع شن و بگن من و فلانی، تو نباید اهمیتی بدی…
اینجوری منو شناختی؟
اینجوری عاشقمی؟
تو که میدونی برام چقدر ارزش داری. چرا با دستای خودت داری گند میزنی تو همه چی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای کاش پارت بذاره
حورا چه شخصیت احمقیه
واقعا قبادو نمیفهمم… کوره ؟! نمیبینه ننه و خاله عفریته اش بریدن و دوختن و تنش کردن … !!
مردک چلغوزِ بی حیا ….
از طرفیم این دختره شوهر ندیده لاله… بهتره بره بگنده… اومده زندگی ملتو به خاک و خون کشیده… دختره ه.زه
این حورا ام که … عرضم به حضور انورتون ..تصمیم گرفتم با هزینه خودم توی بیمارستان روانی بستریش کنم … چون این دختره نفهم .. دلش نمیخواد بفهمه این قباد و خانواده اش علنا دارن از خونه بیرونش میکنن …. من دیگه نمیدونم باید به چه زبونی بگن که : لطفا از خونه ما برو گمشو بیرون !!!
در آخر … نویسنده گرامی !!! بخدا دم عیدی انقدر حرص خوردم پوستم چروک شد .. جان عزیزت بیا و یه پارت بذار این پسره( قباد) و این دختره پاچه خوار(لاله) رو بچزون یکم ما دلمون خنک شه … بلکه م فرجی شد و کلهم اجمعین حورا اینارو گذاشت کنار …
با آرزوی نابودی قباد و دار و دسته اش ( منظور فامیلش) و امثالهم در جامعه :))))
سپاس بیکران از نویسنده:)))
بزن دس قشنگرووووو👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
به افتخارشششششش
مخلصیممممم
متاسفانه گفتن از خونه ما گمشو بیرون(بدون لطفا)
کمک نقدی غیر نقدی چیزی واسه بستری کردن حورا خواستی رو من میتونی حساب کنی🗻🗻
مارو هم از انجمن هیئتت مخصوصا از جر دهندگان امثال لاله حساب کن⚔️🗡🪓👊💣
مخلصیم
این انجمنو گسترش بدیم بتونیم در عرصه ملی و فرا ملی فعالیت کنیم ایشالاااااااا
شخصیت دختر خاله شوهر منفور کم نیست در رمان های ایرانی..اصلا این بیماری شوهر دزدی و زندگی خراب کنی در دختر خاله های شوهر شخصیت های اصلی و فرعی داستانها اپیدمی شده..و لاله نیز به این بیماری مبتلا شده اول به نظرم اون ببریم قرنطینه کنیم بعد به حورا هم می رسیم
عمیقا حقققققققققق موندم ملت شوهر دزدی نکنن روزشون شب نمیشه؟!
منم موافقم این لاله رو باید بستری کنیمش
وقتی این رمانو میخونم احساس اسکولی بهم دست میده😐🚶♀️😂
تو تنها نیستی…….
هر پارتی که میخونم اعصابم از ضعف حورا خورد میشععععع اه
قباد بدجور پدسوخته
فک کن راضی بشه بره دکترو ریدمان شه تو تصوراتش
نمیدونم باید خوش حال باشم که باز خوب شدن یا ناراحت 😂😐💔
اینا خوب شدنشون به ضرر حوراعه .. خوب شن بازم فلش بک میخوره … بازم تقی به توقی بخوره قباد طاقچه بالا میذاره … همین بهتر رابطه اشون بهم بخوره یه رل قبلی … کراش قدیمی چیزی بیاد این حورا رو بگیره بچه اشون به دنیا بیاد … این قبادم بمونه وکاسه <من چه کنم > دستش بگیره….
چند سال پیش تو شهر ما همین طوری شد نمیتونستن بچه دار بشن بعد زنه طلاق گرف رفت با یکی دیگه ازدواج کرد بچه دار شد اما مرده نه از اون همسرشم بچه دار نشد
واقعا که جای که ناز بکشه ناز می کنه
خودت گند میزنی؟!!!
مردک احمق خودت داری چراغ سبز نه چراغ فوسفوری به لاله نشون میدی !
بعد غیرت نداری اجازه دادی زنتو بزنن مردک احمق اسم شوهرو یدک میکشی فقط😑😑
خدایا یعنی این حورا کاری نکنه من این قباد هویجو میکشم🔪🔪🔪🔪🤬😡😡😡
حاجی مال اینا از چراغِ سبز و فسفری گذشته…. اینا دیگه همین مونده بچه بیارن…
این حورای بی عرضه هم فقط توسری خوری بلده …فک کنم از مفهوم عزت نفس و اعتماد به نفس چیزی نمیدونه … اقا یکی نیس به این حورا بگه اگر میبینی دارن نابودت میکنن .. نابودشون کن و بخاطر هیچ احد الناسی کوتاه نیا !!! تا اموزش های بعدیِ عزت نفس بدرود!:)