به سمت خانه رفتم و صدای فریاد او بلند شد:
_ نمیذارم حورا، نمیذارم…این همه روز رو یا بدبختی سر نکردم که آخرش بسپارمت دست این مرتیکه! فهمیدی؟ فکر طلاق و بهمانو از کلهت بنداز بیرون!
بی اهمیت وارد خانه شدم، دردم داشت بیشتر میشد، نباید میگذاشتم فشار عصبی به من غلبه میکرد، بچهام نباید چیزیش میشد، دخترم باید سالم بماند.
روی تخت نشستم و نفس عمیق کشیدم، پشت هم و منظم، میبایست حالم را بهتر میکردم، دست روی شکم شش ماههام گذاشتم و نوازش کردم:
_ خوبی مامان، قربونت برم من، چیزی نیست باشه؟ اروم باش، بابا اومده فقط…عصبانیه، ترسیده، میدونما…از من عصبانیه، فکر میکنه تو رو ازش پنهون میکردم…اما غمت نباشه مامان، خودم مواظبتم، چیزی نمیشه، باید یاد بگیره عصبانیتشو کنترل کنه، نه؟
نوازش را ادامه دادم، داشت ارام میگرفت، آنگار او هم با نفسهایم داشت ارام میشد، چشم بستم تا تمرکزم بهتر باشد:
_ فردا پس فردا که به دنیا اومدی، باید بدونه، یاد بگیره، واسهت صبور باشه، درکت کنه، نه؟ وگرنه چجور پدری میخواد باشه؟ باید اروم بودنو یاد بگیره دیگه…
_ محاله بچهی من باشه!
چشم باز کردم و نگاهم به او که در چهارچوب در، پشت به ان پرده که اتاق و هال را جدا میکرد ایستاده بود افتاد:
_ من بچهدار نمیشم حورا، لاله هم خیانت کرده بود، راست گفتی…این بچه، مال من نیس…نخواه مثل لاله باشی و بندازیش گردن من!
پوزخندی زدم:
_ از خدامه نخوایش قباد، خودم بزرگش میکنم، ولی متاسفانه چون همخون توعه مجبورم واسش با اسم تو شناسنامه بگیرم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 224
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام عزیزم الان که دیگه تابستون پارت رازیاد بزاربخدادوسال طول دادی چه خبره دیگه پارت رازیاد بزار زود به زود مرسی
وای چرا این سایت دوباره مزخرف شد
چی شده مگه ؟
سلام وقت بخیر ،میگم این سایت چرا اینجوری شده رسیدگی کنید لطفاااااا
سلام
چجوری شده مگه ؟
الان درست شد
از دیشب تا حالا بهم میریخت
سایت کج شده بود
قابل توصیف نیست🤌
سلام
درهم برهم ولی الان درست شده خیلی ممنون
سلام واسه من گزینه کامنتا کار نمیکرد
سلام ادمین چرا سایت منو درهم برهم کردی؟🥲