رمان حورا پارت 36 - رمان دونی

 

 

سری به طرفین تکان داد و چشم ریز کرد.

 

_ منو تحریک نکن حورا، بیشتر از این نرین تو این زندگی ای که رو هواست…

 

مادرش همچون قاشق نشسته خودش را میانمان انداخت و قبل از من جواب قباد را داد.

 

_ کوتاه بیا عزیز دلم، حالا که حورا جان خودش این تصمیمو گرفته چرا نه میاری تو کار؟

من پیرزن عمرمو کردم، همین روزاست که سرمو بذارم زمین و بمیرم… بذار بچه ی تو رو ببینم با خیال راحت برم…

 

از من بدتر اشکش دم مشکش بود!

تا اراده میکرد گوله گوله اشک بود که از چشمانش جوشیده و بیرون میریخت.

 

_ من که از زندگی خیری ندیدم مادر…

بابات که اونطوری رفت… دلخوشی من شما دوتایین.

تنها آرزوم خوشبختی و سر و سامون گرفتن شما دو تا بود.

نذار مادرت بعد از این همه سختی آرزو به دل بمونه…

 

چنان با سوز و زاری میگفت که من هم دلم برایش میسوخت.

 

هر چند بد ذات بود و از هیچ چیزی برای آزار دادنم دریغ نکرده بود اما او هم حق داشت.

 

دلش میخواست نوه اش را ببیند اما این بین من بی گناه ترین آدم بودم و او نیشم میزد.

 

قباد اما بی توجه به مادرش به من زل زده بود.

 

حتی نمی توانستم حرف نگاهش را بخوانم.

چقدر فاصله بینمان بود…

 

بدون پلک زدن خیره ام بود و بی صدا لب زد:

 

_ پشیمون میشی!

 

 

 

شاید… شاید هم نه…

از هر چیزی که پشیمان میشدم، از این کار نمیشدم، به هیچ وجه…

 

همین که اجازه نداده بودم مرا دور بیاندازند و خودم سرنوشتم را رقم میزدم، آرامم میکرد…

 

مانند خودش بی صدا لب زدم:

 

_ مهم نیست…

 

عمدا دست روی غرورش گذاشته بودم. شک نداشتم پای غرور و جراتش که وسط بیاید دست به هر کاری میزند.

حتی اگر آن کار به مذاقش خوش نیاید.

 

مصمم و جدی سری به تایید تکان داد.

 

_ میبینم روزی رو که بیفتی به پام و بگی غلط کردم، بگی اشتباه کردم… اما دیگه راه برگشتی نداری حورا…

 

در جوابش تنها لبخندی زدم و او با تاسف نگاهم کرد.

 

گمان میکرد دیوانه شده ام، من سابق او را با کسی شریک نمیشد… آن هم با منفورترین موجود روی زمین!

 

به محض رفتن قباد، لبخند روی لب های مادرش نشست.

 

انگار نه انگار مانند ابر بهار داشت اشک میریخت!

 

سمتم برگشت و حین کشیدن انگشتان تپلش، زیر چشمانش، چشم غره ای سمتم رفت.

 

_ کم خون به دل این بچه کن، نبینم نشستی به زاری و آه و ناله ها!

بذار این بخت برگشته ام بفهمه زندگی چیه، از زندگی با تو که خیری ندید.

خوبه زود سر عقل اومدی، بچم داشت از بین میرفت دیگه!

 

با بالا انداختن ابروهایش اشاره ای به کیانا زد و بلافاصله کیانا با تنه ی محکمی به من، از کنارم رد شد.

 

_ طفلی داداشم، انشالله با اومدن لاله این چند سال بدبختی رو فراموش میکنه!

 

 

 

با دهانی باز رفتنشان را نظاره کردم.

انتظار داشتم حداقل تا زمانی که خرشان از پل میگذشت، به همین رفتار خوب ادامه دهند!

 

اما حتی برای چند ساعت هم نتوانستند نقش آدمی که نیستند را بازی کنند…

 

ناباور تکخندی زدم و در حالی که حس میکردم دود از سوراخ های گوشم بیرون میزند نالیدم:

 

_ باورم نمیشه!

خدایا صبر بده بهم…

_

 

کمی از روغن را کف دستم ریختم و دستانم را بهم مالیدم.

 

تمام پای قباد را آغشته به روغن کردم و مشغول ماساژ دادنش شدم.

 

لبخند از روی لبهایم کنار نمیرفت. در تمام این دو هفته و اندی تا باز شدن گچ پایش، لبخند به لب داشتم.

 

قباد سر سنگین بود، کمتر با من حرف میزد، کمتر نگاهم میکرد، حتی میشد گفت اصلا نگاهم نمیکرد… اما من باز هم لبخند  به لب داشتم.

 

داشتم یاد میگرفتم قوی باشم. داشتم خودم را برای چیدن سفره ی عقدشان آماده میکردم…

 

_ پاتم که خوبه شکر خدا، دیگه بهونه ای نداری!

 

صدای نفس های آرامش تبدیل به نفسهایی کش دار و حرصی شد.

 

پایش هنوز مثل قبل قوی نبود و جان نداشت اما با تمام توان از زیر دستم کنار کشید و دستم را پس زد.

 

_ اگه میخوای دوباره شروع کنی برو بیرون حورا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Haj.ali
Haj.ali
1 سال قبل

مثل آدم رمان بنویسیم دیگه هی چسو چسو

.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
1 سال قبل

وای حورا چقدر گناه داره هم بد بخته هم خره واقعا دلم براش میسوزه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x