رمان حورا پارت 4 - رمان دونی

 

 

حرفش را زد و سپس به سرعت از اتاق خارج شد و درب اتاق را بهم کوبید.

قباد کلافه دستی میان موهایش کشید و گفت:

 

– سرشو مثل خر خم میکنه میاد تو اتاق، اصلا به این دقت نمیکنه که شاید ما داریم اعمال خاک برسری انجام میدیم، شاید من لخت باشم اصلا!

 

به ارامی خندیده و هر دو دستم را میان موهایش فرستادم، سرش را کمی به سمت خود پایین کشانده و لب زدم:

 

– ولش کن بچست، یاد میگیره کم کم!

 

حرفم را زده و قبل از اینکه فرصت حرف زدن به قباد را بدهم، بوسه‌ای محکم روی لب‌هایش کاشتم.

دستش به ارامی دور کمرم حلقه شد و مشغول همراهی کردنم شد.

 

***

«کیانا»

– شب منتظرتم عزیزم، اون ست قرمزه رو بپوش که تو تن بلوریت خیلی قشنگ میشه.

 

گوشی را محکم به گوشش چسبانده و جلوی اینه چرخی به دور خود زد و با لوسی گفت:

 

– امشب شاید نتونم بیام عزیزم، مهمون داریم قراره خالم اینا بیان خونمون.

 

صدای داد بلندش از پشت گوشی تن و بدنش را لرزاند:

 

– یعنی چی؟ تو اونا رو به من ترجیح میدی؟ مگه من مسخرتم؟ یا امشب میای یا تمومش میکنم هر چی که بینمونه رو!

 

هول شده و سریع گفت:

 

– نه نه میام عزیزدلم، تو فقط ناراحت نشو ازم!

 

 

 

تلفن را بر رویش قطع می کند…

ناخن های بلندش را بر روی گوشت دستش فرو می کند…

 

-حالا چطوری برم،خدا!

 

در ذهنش فکری جرقه می زند…

 

– اره ..اره همینه…

 

موبایل را روشن میکند و با ستایش تماس می گیرد:

 

– اه، بردار دیگه!

 

– الو جانم؟

 

– ستایش، من گیر کردم اینجا ! بیا خونمون من باید شب برن پیش سعید! مامان ملوک و که می‌شناسی،گیره! بیا اینجا یه بهونه جور کن برای من!

 

سکوت پشت موبایل زیاد می شود که دوباره با حرص لب میزند:

 

– ستایش می‌شنوی چی میگم؟ شب بیا اینجا!

 

– باشه! ولی مطمئنی میخوای بری پیشش؟ کیانا یه وقت پشیمون نشی!

 

پوفی از شدت حرص می کشد:

 

– تو سعید و اینطوری شناختی؟ اون عاشقمه! باز دوباره شروع نکن ستایش!

 

صدای نیشخند ستایش از پشت موبایل می آید:

 

– اوکی باشه میام!

 

از امدنش که مطمئن شد گوشی را قطع کرد و با استرس چرخی دور خودش زد.

مطمئن بود که ستایش می‌تواند مادرش را راضی کند به همین خاطر حوله و لباس‌هایش را برداشته و بعد از قفل کردن در اتاق به سمت حمام رفت.

 

 

 

با دقت دوشی کوتاه گرفت و از حمام بیرون آمد و تمام بدنش رو لوسیون کشید.

میخواست امشب بهترینِ خودش را به سعید عرضه کند!

 

حتی از فکر شب و نجواهای عاشقانه‌ای که قرار بود سعید زیر گوشش کند غرق لذت شده بود!

 

جلوی اینه ایستاد و ست توری و سرخ رنگی که مد نظر سعید بود را تن زد.

 

چرخی دور خودش زد و دستی به سینه‌هایش کشید و زیر لب آهسته زمزمه کرد:

 

– یعنی خوشش میاد از اندامم؟

 

در فکر و خیال خودش بود که دستگیره‌ی در بالا و پایین شد و پشت بند آن صدای کلافه‌ی مادرش در گوشش پیچید:

 

– کیانا، صد بار بهت نگفتم در این اتاق واموندتو قفل نکن! چرا حرف تو گوشت نمیره تو!

 

ترسیده و سریع حوله‌ی تن پوشش را تن زد و کلاهش را روی سرش انداخت.

 

درب اتاق را باز کرده و به ابروهای در هم مادرش خیره شد و با استرس گفت:

 

– چیشده مامان؟

 

– چرا درو قفل کردی؟

 

آب گلویش را پایین فرستاد و دم دستی ترین بهانه‌اش را تحویل مادرش داد:

 

– خب ترسیدم حورا یهو بی هوا در اتاقو باز کنه بیاد تو، آخه عادت در زدن نداره!

 

باز هم بهانه‌ای بجز حورای بدبخت به ذهنش نرسیده بود!

مادرش چشم هایش را در کاسه چرخاند و برای اولین بار پشت حورا در آمد:

 

– چرا چرت و پرت میگی کیمیا؟ حورای بدبخت کی بدون اجازه اومده تو اتاقت که اینبار دوم باشه؟

 

 

دست به کمر ایستاد و اخم هایش را در هم کشید:

 

– یعنی چی؟ یعنی تو حورا رو بیشتر از من قبول داری مامان؟

 

مادرش دستی بی هدف در هوا تکان داد و گفت:

 

– خُبه خُبه مغلطه نکن واسه من! بیا پایین یه دستی به دور و بر خونه بکشیم شب مهمون داریم

 

همین که پشتش را به کیمیا کرد، هول شده بازوی مادرش را کشیده و گفت:

 

– مامان راستش ستایش داره میاد اینجا!

 

ابرو در هم کشید و گفت:

 

– میاد اینجا چیکار؟ تو چرا سر خود مهمون دعوت میکنی واسه خودت کیانا؟

 

من و منی کرد و سپس به پارکت های کف اتاقش خیره شد و با مظلومیت گفت:

 

– حقیقتا تنهاست خونه میترسید، بهش گفتم بیاد اینجا که با همدیگع بریم خونشون، گناه داره بنده خدا! اصلا از وقتی که تصادف کرده میترسه تنها باشه!

 

نفس پر از حرصی که مادرش کشید در گوشش پخش شد!

می‌دانست ستایش برای مادرش دختر محبوبیست و زیاد به رفت و امدشان گیر نمیدهد.

 

طبق معمول قیافه‌ی مظلومانه ای که به خود گرفته بود جواب داد و ملوک گفت:

 

– خیله خب! چیکار کنم از دست شما بچه ها! پیر کردین منو!

 

حرفش را زده و سپس از کیانا فاصله گرفت.

خوشحال کف هر دو دستش را بهم کوبید و از ذوق زیاد ارام بالا و پایین پرید.

 

فکرش هول و هوش شب پر ماجرایی که پیش رویش داشت چرخ خورد و از شادی در پوست خود نمی‌گنجید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر

    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم خواسته‌ی برادرش میشه… روز عقد می‌فهمه تنها مخالف این ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

بلاخره اسمش کیمیا یا کیانا:/

نوشین
نوشین
1 سال قبل

بکارت کیانا ب فنا میره و بعدش ابرو ریزی بزرگ

Same
Same
پاسخ به  نوشین
1 سال قبل

دقیقا

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x