رمان حورا پارت 41

3.7
(3)

 

 

همچون مرده ای متحرک، خانه ای که روزی با امید و شوق درونش پا گذاشته بودم را بالا و پایین میکردم تا مقدمات عقد همسرم را فراهم کنم.

 

از تدارکات سفره ی عقد که فارغ شدم، نگاه حسرت بارم را یک دور داخل اتاق چرخاندم.

 

از گوشه گوشه ی خانه همهمه و هلهله برخاسته بود و فقط قلب من بود که با سوز و گداز عزاداری میکرد.

 

همه در این چند روز بدو بدو داشتند الی من که اکثر ساعات را در اتاق خوابمان میماندم.

 

ساعتهایی که قباد و لاله پی خرید و عشق و حال بودند، من با لباسهای قباد عشق بازی میکردم…

 

_ آخ…

 

مشت محکمی که به کتفم خورد صدای ناله ام را هوا برد. کیانا بود که لبخند لج درآری زده و با دهانی کج به سفره ی عقد نگاه میکرد.

 

_ آفرین، تختشونم همینطور آماده کن که امشب شب حجلشونه!

تا داداشم رفت سراغ زن دیگه یهو با عرضه و با سلیقه شدی!

 

_ زن گرفتن قباد خیلی چیزا رو عوض کرد، مثلا شماها دیگه کور نیستین!

همین که زن گرفتنش شما رو شفا داد من راضیم!

 

هر چه در برخورد با بقیه ملاحظه میکردم، رفتارم با کیانا بدون هیچ ملاحظه ای بود.

 

حرصم را که میتوانستم سرش خالی کنم!

هر چند برایش ذره ای اهمیت نداشت و بیشتر نیش میزد اما خب…

کاچی به از هیچی!

 

 

 

دست به کمر زد و چشم در حدقه چرخاند. بی توجه به من دور سفره چرخید و کاملا بی جهت وسایل را کمی جا به جا کرد!

 

_ تو رو خدا زده عزیزم، ترجیح میدم وقتمو با شنیدن مزخرفاتت حروم نکنم.

ببین چه موجودی هستی که لیاقت مادر شدن نداشتی!

 

قلبم؟ میسوخت…

چشمانم؟ آتش بود…

روحم؟ زیر ضربات سهمگین کلمات بُرنده ی این دخترک در حال فروپاشی بود…

 

خودم؟ نمیدانم…

هنوز زنده بودم؟ شاید…

 

_ بالاسر سفره ی عقد داداشم ماتم نگیر، نحسیت دامن زندگیشونو میگیره!

برو رد کارت.

 

چند لحظه ای از این حجم بی رحمی که در دل این دخترک نوجوان کاشته شده بود، خشکم زد.

 

باورم نمیشد… او در این سن باید پر باشد از شور و شوق جوانی، زندگی، شادی…

 

چطور قلبش این چنین سیاه و کدر گشته که میتواند بدون عذاب وجدان این کلمات را در صورت کسی بکوبد؟

حتی اگر از او متنفر باشد…

 

بیشتر که فکر میکردم، عجیب هم نبود.

سخت بود از زیر دست مادری بد ذات، فرزندی درست از آب در بیاید.

 

چانه ام از بغض لرزید و دست روی قلبم گذاشتم. از بچه ای که نداشتم هم متنفر بودم، او مسبب این حال و روزم بود…

 

_ کاش خدا نخواد تقاص دل شکستمو با مادر نشدن ازت بگیره کیانا…

حتی توام نباید دردی که من میکشم رو بچشی…

 

 

 

پشت به او راهی اتاق خوابمان شدم و به خوبی صدای نیشخندش را شنیدم.

 

مادرم، مادر مهربانم… همیشه میگفت زمین گرد است.

مبادا دلی بشکنی که روزگار تا دلت را نشکند، رهایت نمیکند.

 

_ مامان… من که دل نشکوندم، من که کاری نکردم. چرا روزگار باهام بد تا کرد؟

کاش بودی و جوابمو میدادی تا شاید آروم بگیرم…

 

من به این باور دارم که تمام بلاهایی که به واسطه ی این خانواده بر سرم نازل شد، به خودشان باز میگردد.

و بی صبرانه منتظر رسیدن آن روزم…

 

هیچگاه بد هیچکس را نخواستم، اما اینبار با تمام وجود بدِ این زنان را میخواهم که به هم جنس خود هم رحم نداشتند.

 

با تمام این تلخی ها، من هنوز عاشق بودم.

مگر میشد به راحتی ریشه های این عشق را بخشکانم؟

 

نه دلش را داشتم، نه قدرتش را…

حرف که باد هواست، به عمل که میرسیدم سست میشدم.

 

قباد عشقم بود… هنوز هم هست، هر چند نامرد، هر چند بی وجدان و پست، اما هنوز دوستش داشتم…

 

در کمدمان را گشودم و بوی جامانده ی تنش روی پیراهن هایش را عمیق نفس کشیدم.

 

تتمه عشقی که در نگاهش مانده بود، مرا برای ادامه ی مسیر سرپا نگه میداشت.

 

تمام امیدم به روزی بود که لاله، تنها امیدشان، ناامیدشان کند و من با سربلندی زندگی ام را پس بگیرم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
Zahra
11 ماه قبل

نویسنده جون پارت امشبمو زودتر بزاررررر!!!!؟؟؟؟

nazi
nazi
11 ماه قبل

ولی کمی به ما مهربونی کنه این اشکامونو ببین که دلمون بیقراره هعیی😂🤌🏻

nazi
nazi
11 ماه قبل

سلام نویسنده ی عزیزم
اومدم بهت بگم که رمانت خیلی خوبه و هر ادمی تو شرایط باشع شاید حورا رو درک کنه عالیه رمانت🌚✨

سگ اعصاب
سگ اعصاب
11 ماه قبل

من دیگه این رمانو ادامه نمیدم
رمان میخونم یکم روحیم عوض شه بدتر غمباد میگیرم
جای هیچ کدوم از این شخصیتا نبودم تا حالا ولی چه تو فیلما چه تو داستانا برام سواله چرا یه دختر اصلا دختر نه ، چرا یه آدم باید انقدرررر بی فکر و احمق باشه که بدون حرف زدن خودش برا زندگی ۲ نفر تصمیم بگیره
حورا با اینکه میدونست مادر قباد چقدر عوضی و پست فطرته و هر کاری ازش ساختس بازم اعتماد کرد به یه تلفنی که حتی صدای قباد و اون لاله ی بیشعورو نمیشنید و فقط صدای مادر قباد بود . از کجا معلوم اصلا زنگ نزده باشه و فقط الکی اینکارو کرده باشه؟
چرا باید انقدر کورکورانه عمل کرد. یا تو فیلما و رمانای دیگه که دختره یا پسره مریضه بعد خودش میزاره میره یا الکی خیانت میکنه که عشقش ولش کنه و پاسوز اون نشه ، بدبخت مفنگی طرف عاشقته تو باهاش در میون بزار قضیه رو شاید خودش خواست تا اخر باهات بمونه و خبر مرگت تا قبل مردنت کنارت باشه. همینجوری مثل گاو میزارن میرن و اصلا فکر نمیکنن چی به سر پارتنرشون میاد با اینکار.
یا مثلا طرف یه سو تفاهمی اتفاق میفته و قضیه رو بد متوجه میشه زارت فکر میکنه پارتنرش نمیخوادش میزاره میره گم و گور میشه حالا سه قرن ما باید بشینیم پشت گوشی گریه و زاری و نذر و نیاز که خدایا بهم برسن و سوتفاهم رفع شه ، میخوام صد سال دیگه رفع نشه
مثل دلارای لعنتی شده اگه فرار نمیکرد الان داستان صد دفعه تموم شده بود نه اینکه نویسنده خیلی زود به زودم پارت میذاره دلارای رو هم همینجور زارت و زارت فراری میده ماهم همه پشت گوشی منتظر که ارسلان برسه اینارو ببره اوف

Fateme
Fateme
پاسخ به  سگ اعصاب
11 ماه قبل

وااااااااااااییییییییییییییییی دمت گرم حرف دلمو زد .اییییی یعنیاااا دما گرم واقعا

سگ اعصاب
سگ اعصاب
پاسخ به  Fateme
11 ماه قبل

🤩😂

بی نام
بی نام
پاسخ به  سگ اعصاب
11 ماه قبل

خدایی کاش تو نویسنده میشدی ها. اندازه ۳ تا پارت از این رمان نظرت شد… ولی احسنتم وباریک برتو

سگ اعصاب
سگ اعصاب
پاسخ به  بی نام
11 ماه قبل

خواهش میکنم من متعلق به همه ام😎😂

اِلا
اِلا
11 ماه قبل

ببخشید نویسنده پلی ، خاکبرسر شخصیت حورا با این تصمیم های خیر سرش عاقلانه اش … الان اینه تصمیم های قوی و درستش؟؟؟؟ حجله شوهرشو ببینه ؟؟؟ این مردسالاریه.
عرضه داره طلاق بگیره ، بعدش میدونه که حتنا قباد با اون عنینه عروسی می‌کنه ، میتونه از دور ببینه که اون عنینه حامله نمیشه ، قبادم که این خاکبرسرو از دست داده ، بدتر غصه میخوره ،
نویسنده ببخشید ولی خاکبرسرت با این رمان نوشتنت ، ۷-۸ کیلو کم کردم از حرص…
نمیدونی مگه رمان عین تریاک ، شروعش با خودشه ترکش دست ارواح عمش… دست من نیست دیگه لطفا عین ادم بنویس

Fateme
Fateme
پاسخ به  اِلا
11 ماه قبل

بعدااا یه شخصیت زنو انقدر ضعیف و احمق جلوه میده که نگووووووووووووووووووووووو واقعا که با این نوشتنت

حورا
حورا
11 ماه قبل

این هم باید درنظر گرفت که شاید هر دو شون سالم بودن ولی باهم نمی تونستن بچه دار بشن

غزال
غزال
11 ماه قبل

حاااااجی افسردگی گرفتم سر این رمان😭🤣🔪

..Hasti @.
..Hasti @.
11 ماه قبل

ترو جون جدت یکم طولانی کن پارت هارو هنوز شروع نکردم تموم شود 😑

اخ امین خدا کنه لاله بچه دار نشه مشکل از قباد باشه چقدر خوب میشه اگه این طوری شه

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x