3 دیدگاه

رمان خان زاده پارت 9

5
(1)

 

یکی از دخترا دستم و گرفت و دنبال خودش به سمت مبل کشوند و از شانس گندم درست کنار اهورا نشوندتم. خودشم کنارم نشست و گفت
_غریبگی نکن آخ من یادم رفت مانتو تو ازت بگیرم، در بیار آویز کنم…
تا خواستم جواب بدم پهلوم سوخت.. بشکنه دستت اهورا که پهلوم و سوراخ کردی.
با صدای گرفته از درد گفتم
_همین طوری راحتم.
با این حرفم آرشام نگاهم کرد و لبخندی هم روی لبش بود..
به روش لبخندی زدم که سر اهورا به سمت گوشم اومد و غرید
_می‌خوام ببینم بعد از اینکه سیاه و کبودت کردم بازم جرئت داری دوست پسر پیدا کنی واسه من.
نگاهش کردم و آروم گفتم
_قضیه اون طوری نیست ما فقط…
صدای آرشام مانع ادامه ی حرفم شد.
کنارم نشست و گفت
_چرا پذیرایی نمیکنی از خودت؟اهورا خان چرا ما رو زودتر معرفی نکردی به هم؟
اهورا نگاه خشمگینش و بین ما چرخوند و گفت
_معرفی میکردم که چی بشه؟ برو اون ور تر بشین بچه ست این هنوز.
ارشام نگاهم کرد و گفت
_خوب منم بچه میشم نه آیلین؟
لبخند مضحکی تحویلش دادم که اهورا غرید
_مسخره بازی در نیار آرشام روی سگمم نیار بالا برو سر جات بشین.
_بخیل نباش داداش اگه چون تو خونه ی توییم ناراحتی اوکی با اجازت من شمارش و بگیرم تو خونه ی خودم…
هنوز حرفش تموم نشده بود اهورا از جاش پرید و یقه ش گرفت و عربده زد
_تو گه میخوری بخوای ازش شماره بگیری.
همه از جاشون بلند شدن و دو تا از دوستاش دستاش و گرفتن اما انگار زده بود به سرش که باز فریاد زد
_مرتیکه سگ کی باشی که بخوای ببریش خونه؟
آرشام جا خورده گفت
_چته داداش؟ نکنه خواهرته که انقدر غیرتی شدی؟
اهورا نفس زنون گفت
_آره ناموسمه میشناسی که رگ پاره میکنم واسه ناموسم پس اگه از جونت سیر شدی یه بار دیگه دورش پرسه بزن.

آرشام جا خورده گفت
_ببخشید من نمیدونستم خواهرته و گرنه غلط بکنم چشمم دنبال ناموس رفیقم باشه. خودشم چیزی نگفت داداش وگرنه ما تو آسانسور همو دیدیم.بچه ها الکی شلوغش کردن.

اهورا دستاش و از دست دوستاش آزاد کرد و گفت
_نباشی دیگه دورش.
تحمل موندن توی اون جمع و نداشتم بفرما آیلین دیدی چه راحت تو رو خواهرش معرفی کرد؟
برای اینکه کسی شاهد چشمام نباشه به بهانه ی دستشویی از پله ها بالا رفتم.
چشمم به اتاقی که اولین بار با اهورا بودن رو اونجا تجربه کردم افتاد و ناخواه به همون سمت رفتم.
دستم و روی دستگیره گذاشتم و هنوز در و باز نکرده بودم دست مردونه ای روی دستم نشست و تا به خودم بیام هلم داد داخل اتاق و درو بست.
برگشتم و همزمان دست اهورا به قصد کوبیدن توی صورتم بلند شد که با ترس چشم بستم.
منتظر یه ضربه ی سنگین بودم اما وقتی خبری نشد به آرومی چشم باز کردم و با چهره ی برزخیش روبه رو شدم.
با خشم دستش رو مشت کرد و مشتش رو به جاي صورت من توی دیوار کوبید و داد زد.
نگران به سمتش رفتم و گفتم
_دست تون…
عصبی برگشت و گفت
_دستم؟تو نگران دستمی؟اینجا چه غلطی میکنی ها؟ با این سر و وضع کنار رفیق من چه غلطی میکنی؟

ترسیده از نگاه توبیخ گرش گفتم
_خودش گفت که ما فقط تو آسانسور همو…
یک قدم جلو اومد و گفت
_تو مگه از آسانسور نمی‌ترسی؟مگه اینکه من باشم کنارت،مگه اینکه من بغلت کنم. باهاش سوار آسانسور شدی بغلت کرد؟
تند گفتم
_نه به خدا…
_اینجا چه غلطی میکنی پس؟
نالیدم
_نتونستم، نتونستم تحمل کنم و اومدم. خوب حق بدین بهم، تصور اینکه شما الان با دختر دیگه ای باشین دیوونه کننده ست.
یه قدم دیگه به سمتم اومد و گفت
_تو چی فکر کردی راجع به من؟ انقدر سست عنصرم که نیاز داشته باشم هر شب با یه دختر متفاوت بخوابم؟ بهت گفتم یه دور همی با رفیقامه بخوام سکس کنم با کسی یه گله آدم جمع نمیکنم دور خودم.

با قیافه ی مظلومی گفتم
_اون شبی که با من بودین هم مهمونی بود.
با قدم بعدیش سینه به سینه م ایستاد و انگار که آروم تر شده بود.چون آروم گفت
_اون شب فکرشم نمیکردم این دختره ی ریزه میزه مال من باشه.
دستش و بالا آورد و روی گونه م گذاشت و ادامه داد
_چرا تو خلوت خودمون از این رژا نمی زنی؟

 

جوابی ندادم.. جلو اومد و ادامه داد
_دوست داری همه لباتو سرخ ببینن و هوس گاز گرفتنش و بکنن؟
_نه به خدا من فقط…
دست دور کمرم انداخت و سرش و نزدیک آورد و پچ زد
_اون شبم همین طوری آرایش کردی واسم.
زبونش و روی لبم کشید.
_امم طعمش شکلاته. شکلات دوست دارم.
بوسه ی ریزی به لبم زد و گفت
_اما طعم لبای خودت و بیشتر دوست دارم پاکش کن.
_بهتر نیست بریم بیرون آخه زشته جلو دوستاتون.
با پشت دست گونه مو نوازش کرد و گفت
_مهم نیستن واسم.
_واسه همین منو خواهرتون معرفی کردین؟
_خیلی داری بلبل زبونی میکنی
با انگشت شصت رژم و پاک کردو خواست به سمت تخت هلم بده که از زیر دستش فرار کردم و گفتم
_شما که گفتین بین یه جمعیت آدم با کسی نمیخوابین
با تک خنده ای گفت
_مگه میخوام باهات بخوابم؟
ضایع شده نگاهش کردم. به سمتم خیز برداشت و گفت
_یه خورده عشق بازی که میشه کرد. نمیشه؟
دستام و دور گردنش حلقه کردم و گفتم
_اگه یکی بیاد؟
سرش و توی گردنم فرو برد و جواب داد
_به کسی ربطی نداره
* * *
چند تقه که به در خورد ترسیده عقب کشیدم.
اهورا نشست و در حالی که دکمه های پیرهنش و می بست گفت
_بنال چی میخوای؟
_داداش در چرا قفله؟اومدی بالا گم و گور شدی نمیای بدون تو بخوریم؟
سریع بلند شدم و سر و وضعم و مرتب کردم. اهورا پیرهنش و توی شلوار زد و گفت
_میام الان.
روبه روی آینه ایستاد و دستی به موهاش کشید و گفت
_من میرم پایین!بمون همین جا میگم سر درد داشت خوابید.
_اما منم میخوام بیام.

چشم غره ی بدی به سمتم رفت و گفت
_تو واقعا قصد داری روی سگم و نشونت بدم نه؟همینکه زیر بار کتک نگرفتمت خداروشکر کن.
زهر خندی زدم و گفتم
_کاراتون کم از کتک نداره.
نگاه تند و سنگینی بهم انداخت و گفت
_همینجا میمونی بیرونم نمیای.
نموند تا بهم مهلت اعتراض بده و از اتاق رفت بیرون.
با لبهایی آویزون همون جا نشستم و غمبرک زدم. زورگویی اهورا… خیلی زورگویی…
* * * * *
ساعت یک و نیم شب بود که از سر و صداشون فهمیدم دارن خداحافظی میکنن.
از خدا خواسته بلند شدم. سه ساعت بود که بی وقفه داشتم به خنده ها و داد و فریاداشون گوش میدادم و حرص می خوردم.
از اتاق بیرون رفتم و از بالای پله ها سرکی به پایین کشیدم. از بس سیگار و قلیون کشیده بودن که کل پایین رو دود گرفته بود.
در بسته شد! با خیال اینکه همه رفتن خواستم برم پایین که صدای یکی از دخترا رو شنیدم
_اهورا،نمیشه خواهرت و برسونی خونه؟میدونی چه برنامه هایی برای آخر شبمون داشتم؟ حداقل بیا بریم خونه ی ما… ندیدمت، توی جمع هم که نمیذاری سمتت بیام هر بارم میخوایم تنها باشیم یه مشکلی پیش میاد.

صدای جدی اهورا اومد
_دیگه سر خود برنامه نچین پس…حالا هم برو خسته م…
_حداقل فردا رو برای خودمون وقت بذاریم اهورا نمیشه؟
اهورا با همون صدای جدیش گفت
_نه،کار دارم.
لبخند محوی روی لبم اومد.
دختره آروم گفت
_باشه پس… شبت بخیر.
دیگه هیچ صدایی نیومد جز بسته شدن در.
اهورا با خستگی تنش رو روی مبل رها کرد و بلند گفت
_آیلین بیا رفتن.
در حالی که چشمم به لیوان پر از آبمیوه بود گفتم
_بله فهمیدم تا وقتی هستن که یادی از ما نمیکنین مردم از تشنگی.
لیوان آب آلبالو رو برداشتم و سمت لبم بردم و یک نفس سر کشیدم که صدای داد اهورا بلند شد
_نخور دیوونه اون شرابه… ای خدا…
تا ته حلقم سوخت و انگار که یه گالن سرکه داده باشم بالا صورتم در هم رفت.
🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delvin
Delvin
3 سال قبل

اخه من نمیدونم تو زمان خان و خانزاده و دهخدا تلفن خونه به زور پیدا میشد تلفن کجا بود اصلا ارایش نبود اون زمان یا پارتی از کجا اومده ریذین به رمان واقعا نویسندش اسکله ابرو نزاشته برا رمان خاااک😂🤣🤣🤣😂😂🤣😐

k
k
4 سال قبل

سلام پارت جدید کی میاد

Raha
Raha
4 سال قبل

ادمین جان پارت بعدو کی میزاری؟

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x