رمان دلارای پارت 179

1.5
(2)

 

دلارای سمتش برگشت و پرحرص خیره چشمانش شد

_ بله؟ تو مگه نگفتی حلش می کنی؟
کردی؟ نه! دیگه بهت اعتماد ندارم ارسلان

قبل از اینکه ارسلان حرفی بزند سمت حاجی برگشت

_من .. من نمیخواستم آبروی شما رو ببرم حاجی
یعنی ما نمی خواستیم
هرگز فکر نمی کردم تو عروسی اون اتفاق بیفته
باور کنید من بیشتر از همه آسیب دیدم
نمیدونید چقدر شرمنده هومنم
با اینجا بودن ما چی حل میشه؟
آبروی رفته شما برمیگرده؟
نه حتی شرط می‌بندم همینایی که اینجا هستن اخبار رو میبرن و بدتر میشه

بدون اینکه نگاهی به چهره سرخ شده ارسلان بیندازد فقط بخاطربچه‌اش ادامه داد

_ من معذرت میخوام
از طرف خودم و ارسلان
فقط توروخدا تمومش کنید این….

حرفش تمام نشده بود که شانه اش با خشونت کشیده شد

صدای فریاد ارسلان دیوار هارا لرزاند

_ مگه من به تو نمیگم خفه شو با این مرتیکه دهن به دهن نشو؟

دستش را برای کوبیدن در صورت دخترک بالا برد که علیرضا شانه اش را کشید

_ چیکار میکنی ارسلان؟

دلارای خودش را گوشه ای جمع کرد و سربازی به کمک علیرضا ارسلان را عقب کشید

_ آروم بگیر جناب این چه وضعیه؟
خجالت نمیکشی تو کلانتری به مردم حمله میکنی؟

ارسلان بی توجه به او همچنان که میان دست های علیرضا و سرباز دست و پا میزد رو به دلارای با صدای بلند تهدید کرد

_ دوباره بری طرفش آتیشت میزنم دلی شنیدی؟ اون دلش برای تو نسوخته که ازینجا ببرت بیرون

دلارای هق هق کنان جیغ کشید

_ پس تو ببرم بیرون ، خسته شدم دیگه

ارسلان عصبی دستش را میان موهایش کشید و خودش را از میان علیرضا و سرباز رها کرد

ثانیه ای متفکر و پر نفرت خیره پدرش ماند و بعد رو به مامور گفت

_ تهش چیه؟ عقد؟ عقدش میکنم
همین امروز عقدش میکنم!

حاجی تنها خیره نگاهش کرد و علیرضا بهت زده کنار گوشش لب زد

_چی داری میگی؟ مطمئنی؟
مگه شوخیه ارسلان؟

آلپ ارسلان به چشمان پدرش زل زد

شاید از نظر همه او آرام بود اما تنها ارسلان می دانست چه جنجالی در دلش به پا شده است از اینکه تک پسرش کوتاه نیامده

از نظر حاجی رابطه‌اش با دلارای رابطه‌ای چند شبه بود و حال با گوش مالی کوچکی همه چیز تمام میشد

در اصل هم دخترک برایش دائمی نبود اما هرگز به آن چیزی که حاجی میخواست رضایت نمی داد

_ مطمئنم
کاری که میگم رو بکن

نگاه تیزی به علیرضا انداخت و ادامه داد

_ این بار درست و حسابی!

علیرضا بدون مکث سر تکان داد

_ باشه

ارسلان روبه ماموری که پشت میز نشسته بود لبخند زد

_اینطوری حله دیگه نه؟
یا عقدش کنمم قراره دوباره بریزید تو اتاق خوابمون؟

مرد تنها زیرلب استغفار گفت و با تاسف سرتکان داد

با لبخند دستش را روی شکمش گذاشته و به درختی تکیه داده بود

یادش نمی‌آمد هیچ زمانی از دیدن اتومبیل‌های در حال حرکت و یا صدای بوق های گوش خراش شان تا این اندازه خوشحال شده باشد

۲۰ دقیقه قبل زنی برای آزاد کردنش آمده بود

شکمش را با انگشت فشرد
احساس می کرد تازگی کمی برامده تر شده است

خوش شانس بود که ارسلان وقت دقت به این چیزها را نداشت

با لبخند زمزمه کرد

_ دیگه تموم شد مامانی … آزاد شدیم داریم میریم خونه

همزمان ماشین مدل بالایی مقابل پایش ترمز کرد

با دیدن راننده با عجله صندلی جلو سوار شد و سلام کرد

علیرضا خسته جوابش را داد

_سلام خوبی؟
خیلی که منتظر نشدی؟
شرمنده درگیر بودم

دلارای با لبخند شانه بالا انداخت

خودش را کنترل کرد تا نگوید حتی اگر تا شب هم زمان می‌برد منتظر می ماندم

از آن قفس رها شده بود
چیز دیگری اهمیت نداشت

_ نه تازه اومدم
تو چرا اومدی؟!
آلپ ارسلان کجاست؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

50 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هرکی هرکی
هرکی هرکی
1 سال قبل

به مولا شماها قشنگتر از نویسنده مینویسین اقد که اینجا میخندم فیلم‌طنزم ببینم نمیخندم😂😂

بنده خدا
بنده خدا
1 سال قبل

ببخشید چرا پارت از رمان صیغه استاد نمیزارید؟

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

این۶روزه هیچی نمیخوره هواستون هست

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
1 سال قبل

الهی شکر جنین دلی داره توبازداشتگاه خودی نشون میده وهم باعث میشه باباش دلی راعقدکنه ولی توروخداهرکی ارسلانو میشناسه بگه بچه دلی ازخودشه باهومن عذابش نده هرچندنگفته پیداس تاازمایش نگیرن محاله ارسلان که قرصم میداد دلی بچه روگردن بگیره نگین نگفتم

اسم**
اسم**
1 سال قبل

کلا عقد و عروسی تو رمان دلارای عاقبت خوشی نداره🙄
اینا حالا میرم محضر که هومن پیداش میشه و قشقرق به پا می کنه و میگه دلارای حاملست
بعد کشمکش میشه که بچه مال کیه و ارسلانم قبول نمی کنه بچه مال اونه چون دلارای می‌گفته قرص می خوره😥
بعد هم ارس عصبانی میشه و تو محضر ولش می کنه می‌ره که دیگه ریختشم نبینه
بعد دوباره دوتاشون میافتن بازداشتگاه که ارسلان پول میده آزاد میشه و میزاره دلارای اون تو بمونه.🤐
و دلی بچشو تو زندان به دنیا میاره و خود زری خانم مامایی می کنه😂😐
بیا خودم داستان رو براتون تموم کردم دیگه نمی خواد صد پارت دیگه بلاتکلیف باشید.☺️

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

Zahraa
Zahraa
1 سال قبل

اونروز چه اتفاقی افتاد که نویسنده دوتا پارت گذاشت؟؟ نمیشه دوباره بزاره

Tamana
1 سال قبل

آخیییش
اومدن بیرون بلاخره
هوووف

najme
najme
1 سال قبل

فاطمه جون میشه بگی چجوری رمانمو تو سایت بزارم؟؟

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اقااا حتی مننننن😐

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

بش

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

🙂💔

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

خانما انشالله به لطف خدای حق
دوهفته تو محضریم
شوهر پیدا کنید تو اون موقع
مجانین🤣

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

خانما آقایان به ولای علیییییییی
اگه نویسنده نرید به حالمون
من اسممو میر
میزارم زن ابولی😐🖖

یه دختر خوب
1 سال قبل

فاطمه جان میشه رمان من رو هم تو سایت قرار بدی؟

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

تو که گفتی نمیزاررریییی

ی‌فضول
ی‌فضول
1 سال قبل

بزارید خلاصه ده پارت بعدو من بگم
دلارای‌لباس‌سفیدی ب‌تن‌کرد موهاش‌را باز‌گذاشت و‌گیره‌ای‌پروانه‌ای‌روی‌ان‌فشرد:)
استرس‌داشت
استرسی‌که‌میگف‌بخاطر‌جنینیس‌که‌در‌بطنش‌دارد
دلارای‌شش‌ماه‌شده‌بود‌و
روز‌ب روز‌بیشتر‌اذیت‌میشد
از‌بوها از غذاها از زندگی ارومش
کارش فق شستن و سابیدن بود
مثلا اینجا افسرده شدع و بخاطر بچه مونده
روز‌عقد‌میرسه
دلارای‌رژی‌صورتی‌رنگ‌میزنه
یاد‌حرف‌هومن‌میوفته‌او‌بغض‌را‌خفه‌میکنه
ارسلان‌و‌دلارای‌تو‌محضر‌حاضر‌میشن‌بعدش
‌هومن‌با‌سر‌و‌وضعی‌معتادانه‌میاد‌و‌میگه
این‌بود‌اونی‌ک‌ ر*ید بهت
اونی ک بچتو نخواس
اونی ک. بخاطرش ری#دی ب زندگیم
بچه اینو میخاسی بندازی بگلم

و بع بع ارسلان و حاجی میفهمن دلارای از ارسلان حاملس
بله‌دلارای‌ب‌چوخ‌میرع
😂🙁بعد‌مروارد‌میگه وای‌مرسی‌ک‌منو‌ب‌ارزوووم‌رسیدوندی و بغلش میکنه😂🫂
بعد ارسلان کراوات ابیشو درمیاره و اونو کتک میزنه
دیش دیرین دیرین ماچاللههه

Nahar
Nahar
پاسخ به  ی‌فضول
1 سال قبل

😂 خیلی مختصر و کوتاه😂😂🙋

سهیل
سهیل
پاسخ به  ی‌فضول
1 سال قبل

فک کنم از این پارت رمان بلند تر بود

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  ی‌فضول
1 سال قبل

ن!تو عقدشون یه اتفاق میوفته

ی‌فضول
ی‌فضول
پاسخ به  Maedeh
1 سال قبل

هومن اومد دا

ساحل
ساحل
1 سال قبل

بچه‌ها بچه‌ها
میخاین نویسنده پارت بعدی برینه به حال هممون؟؟؟
چگونه؟
میگم الان

آقا دلی بله رو میگه بعد همه چی عجیب غریب میشه بعد یه دفه ازخواب بلند میشه میبینه زری و زنایی ک تو باز داشت پیشش بودن دارن نگاش میکنن😂😂💔
😈😈😈😈
ایده شیطانی هس برا نویسنده🤣🤣🤣

Nahar
Nahar
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

خدا نیااارررره اون رووزووو🥱

ساحل
ساحل
1 سال قبل

جوووون😂😂😂😈
آلپ ارسلان چ کرده همرو دیوونه کرده😂💔

الهی شکر ب فضل الهی یه چند روزیم ت محضر میمونیم بعدشم کلفتی دلی ت خونه ارسلان😂😂😂😂😂

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

دیدی گفتمممم عقدشششش میکنههههههه🤣🤣🤣🤣🤣🥀🤣🤣🤣🤣😂😂

سون
سون
1 سال قبل

خوب خداروشکر ک دلارای یه کمی شکمش بزرگ شد

Zahra...
Zahra...
پاسخ به  سون
1 سال قبل

یکی از همسایه های ما الان 6 ماهه حامست دور کمرش و شکمش باریک اصن انگار حامله نیست فقط یکم برامدس …. دلارای هم ایطوریه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ZAHRA26
Sevili
Sevili
1 سال قبل

الان دلی آزاد شد عایا؟
عقد کردن یا چی؟منک نفهمیدم یکی بگه
فاااااااطی

ساحل
ساحل
پاسخ به  Sevili
1 سال قبل

آزاد شدن الان فکنم میرن عقد کنن منتها جای ارسلان علیرضا اومد دنبالش

maghare
maghare
1 سال قبل

خدا یا این پارت که اصلا معلوم نشد چی به چیه ارسلان گفت عقدش میکنه بعد از اونجا پرید به یه قسمت دیگه

ساحل
ساحل
پاسخ به  maghare
1 سال قبل

اصل نیته که از باز داشت بیاد بیرون همینم جای شکر داره

جای دلی ما ت باز داشگاه پیر شدیم😂

Elina
Elina
1 سال قبل

لعنت به دلارای که میره خودشو سبک میکنه
ولی ایول عقدش میکنههههه کیلیلیلیلیلیلیلیلی

دسته‌ها

50
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x