رمان دلارای پارت 200

3.6
(5)

 

ارسلان زیرچشمی نگاهشان کرد

_ اگر نیمه جون از زیر دست داراب خان بیرون نمیکشیدمت الان شک میکردم حامله باشی!

دلارای وارفته نگاهش کرد

چشمانش جدی نبود
معلوم بود درصدی احتمال نمیدهد!
حقم داشت…

آنطور که داراب تا مرز مردن کشانده بودش حاملگی غیرممکن بود

لبش را گزید و خدارا شکر کرد

پسرک قوی بود!

_ حالا بگو کدومش دیگه

_ هیچ کدوم

تنها احتمالی که میدم اینه بابای من دوباره زن صیغه کرده باشه توله پس انداخته باشه
وگرنه بچه دیگه ای دورمون نیست که ما سرهمی انتخاب کنیم

پسر جوان اوضاع را غیر عادی دید

انگار مرد برعکس دختر ذوقی برای خرید بچه‌شان نداشت

لبخندی زد :

_ من همینجام
شما با خیال راحت انتخاب کنید برمیگردم

او که رفت دلارای سر تکان داد

_ زرده رو برمیدارم

ارسلان با جدیت بازویش را گرفت

_ منو ببین

دلارای نگاهش را دزدید

_ دستم درد گرفت

_ به جهنم ، منو ببین بهت میگم

دلارای بالاخره نگاهش کرد و او غرید

_ چی تو اون مغز کوچولوت میگذره دلی؟

دلارای سعی کرد عادی به نظر برسد

شکمش را منقبض کرد
انگار که با اینکار بچه را پنهان میکند!

_ یعنی چی؟ چرا به همه چی شک داری؟

_ چون من تو رو میشناسم
رفتارای نکبتیتو حفظم
تو داری یک غلطی میکنی که فقط خدا میدونه چیه ولی من سر در میارم
اون زمان سرتو بیخ تا بیخ می‌برم

دلارای رنگ پریده اخم کرد

_ ولم کن
چرا از کوچک ترین چیزی داستان درست میکنی اخه؟

ارسلان چشمانش را ریز کرد

_ من که بعد اون کتکی که از داداش جونت خوردی دست بهت نزدم
نه تا اونجایی که کار به بالا اومدن شکمت برسه
از خودم مطمئنم پس تنها چیزی که به نظرم میرسه زیرآبی رفتن جنابعالیه!
اگر فکری تو سرت داری….

دلارای خودش را عقب کشید اما ارسلان اجازه نداد

_ چه فکری؟ چی داری میگی دیوونه

الپ ارسلان تهدید آمیز نگاهش کرد
بازویش را محکم تر فشرد و کنار گوشش غرش کرد

_ تو فکر حامله شدن باشی من پدرتو در میارم خب؟

دلارای وارفته سرش را پایین انداخت
او حامله بود
بچه روز به روز بزرگ تر می‌شد و پدرش تهدید میکرد!

آرام لب زد

_ انقدر از بچه ها متنفری؟

ارسلان بی رحمی را به آخرین حد رساند :

_ از بچه ای که از تو باشه آره!

دلارای صدای شکستن قلبش را شنید

چشمانش پر اشک شد و بهت زده سرش را بالا گرفت

آلپ‌ارسلان همانجا پشیمان شد!
در اصل از بچه ها خوشش نمی آمد
اصلا نفرت داشت از صدای جیغ و لجبازی هایشان

دخترک را تحقیر کرده بود تا تنها تاوان این اعصاب خوردی و اتلاف وقتش در سیسمانی فروشی را بگیرد!

_ چرا؟

آلپ‌ارسلان از شنیدن صدای پر بغضش پوف کشید

_ چی چرا؟

_ چرا از من متنفری؟

_ نیستم تمومه؟
رید*ی تو اعصابم منم رید*م تو اعصابت
بی حساب شدیم

دلارای اشک هایش را پاک کرد اما صورتش بلافاصله خیس شد

آرام با اشک دروغ بهم بافت و دل زد

_ من … بچه دوستم دنیا اومده … یعنی یکی از دوستای دبیرستانم … مانیا گفت امروز … خواستم واسش هدیه بگیرم

صدای گریه اش بالا رفت

جمله ارسلان روانش را بهم ریخته بود!

شاید اگر حامله نبود تا این اندازه رویش تاثیر نمیگذاشت اما در حال حاضر آرزوی مرگ داشت!

ارسلان گفته بود متنفر است
از جنینی که داخل شکمش رشد میکرد
آن هم به دلیل اینکه مادرش دلارای است!

دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدای گریه اش بالاتر نرود که ارسلان کلافه دندان قروچه کرد

_ چته دلی چه مرگته؟
خدا لعنتت کنه آبرومونو بردی
چرا از اول دهنتو باز نمیکنی بگی واسه کی میخوای؟
پاک کن اشکاتو

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

95 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobile Sahand
Mobile Sahand
1 سال قبل

ریدم دهنت ارسلان

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

بچه ها همین الان نظراتتون رو درمورد ارس بگید

Aram
Aram
1 سال قبل

با عمق وجودم از ارسلان متنفرم حالم ازش بهم میخوره
خداییش چجوری بعضیاتون رو این بی احساس کراش زدین؟؟

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  Aram
1 سال قبل

چون شاید فک میکنیم جذاب

mehr58
mehr58
1 سال قبل

دلارای احمققق

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

بچه ها یه لحظه فک کنین که دیگه قرار نیست این‌رمان پارتی داشته یاشه نه دیگه حاجی از وسط نصف میشه نه دلی بچش دنیا میاد نه ارسلان ادم‌میشه فقط ما میمونیم که تا اخر عمر فوضیلمون گل کرده میمونه😂😂عجییب ترسناک استت

Tamana
Tamana
1 سال قبل

آقاا چرا پارت جدید نیس🤣

دریا فرهمند
دریا فرهمند
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

چونکه اگه پارت نزاره شب هیچکدوم خواب نمیریم😂😂دروغ میگم؟

Tamana
Tamana
پاسخ به  دریا فرهمند
1 سال قبل

به جان ارسلان و دلارای نه🤣
حقققق گفتییییی😂

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

نویسنده جونن
جون مادرت بیا پارتو بزار 😂😂
مائده بیا بگو پسرت چیکار کرده که دیگه نویسندا رمانو ننوشته😂😂😂😂😂هعیییی خداااااا
و این نیز خریت ما تمام شدنی نیسست

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  دریا فرهمند
1 سال قبل

پسرمممم😐🤣🤣🤣هیچی به خدا…پسر من سیسمونی فروشیه🤣😐

Eda
Eda
عضو
1 سال قبل

الان هممون منتظر پارت جدیدیم
یعنی خاک برسرتون اگه دروغ گفته باشم

دریا فرهمند
دریا فرهمند
پاسخ به  Eda
1 سال قبل

نه براچی دروغ بگی ههمموننننن نشستیییم حق حققق هم گفتییی ولی چرا پارتو نمیزاره😂😂

... هيچکس
... هيچکس
پاسخ به  Eda
1 سال قبل

بنام، خدا از 5 منتظرم
اوایل تفریحی میومدم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط ZAHRA26
دریا فرهمند
دریا فرهمند
پاسخ به  ... هيچکس
1 سال قبل

ماهم تفریحی بود چ کنیم که معتادش شدیم😂😂😂الانم منتظر ساقی هستیم که ملوم نیست کدوم گورهه

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

کووووو رمان جدید کووو

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

😂😂😂😂و اینکه نویسنده اومد کامنتارو خوندو دیگه رمان نزاشت و ما موندیم تو خماری

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

چرا پارتو نزاشتین

دریا فرهمند
دریا فرهمند
1 سال قبل

به جون خودتون الان همتون نشستین بزنه پارت ۲۰۱ بیایین بخونین😂😂

Eda
Eda
عضو
پاسخ به  دریا فرهمند
1 سال قبل

اره بخدا

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

بخص دالم
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
خانما آقایان……باید آماده باشیم
چون قرارع حاجی نصف بشهههههه🤣🤣🤣به خدا من فقط لحضع شماری میکنم آرش برینه به حاجی
😐🤣

من منم!اسم ندارم دنبال چی میگردی؟
من منم!اسم ندارم دنبال چی میگردی؟
1 سال قبل

من بجا دلی بودم یه سیلی آبدار میزدم ب این ارس خان بعد میرفتم کارتون خواب میشدم.

soniya babaii
soniya babaii
1 سال قبل

خدایی با اینکه کم بود ولی ارس یخش باز دارع میشع ها
البته فک نکنم ولی این پارت احساسی با قلبم بازی کرد
انقدر به این نویسنده فحش دادیم یعنی این نویسنده تو پیشنهاد های گوگل نمیبینه رمان دلارای رو که بیاد نظرات رو بخونه؟ تا اونجایی که ما انقدر اسکلیم بازم میایم این رمانو میخونیم😐😑

یلدا
یلدا
1 سال قبل

فقظ دلم میخواد ببینم سر نوشت این دلی خر چی میشه
وگرنه عمرااااا با این وضع پارت گذاری نمیخوندم این رمانو 😐
جدا از این که یکم احساسی بود این پارت ولی بازم کم بود و رو مخ😑
من هیمن جا اعلام میکنم ، اگه این نویسنده قبل از این که به پارت ۵۰۰ برسه رمان و‌تموم کرد من اسممو میزارم صغرا😂

Sana:)
Sana:)
1 سال قبل

خب دوستان ارامش خودتونو حفظ کنین
با دو تا کصخل دیوانه طرف هستیم اشکالی نداره
ما ک اخر سر باید تا پارت اخرشو بخونیم ک اگ نخونیم از فوضولی دق میکنیم
پس بیاین به کصشر گفتن های جناب ملک شاهان عادت کنیم😂💔😐
خنده عصبی*😂😂😂😂

soniya babaii
soniya babaii
پاسخ به  Sana:)
1 سال قبل

موافقم

مسیحا
مسیحا
1 سال قبل

اوف چه لحظه دردناکی من قلبم شکست ب جا دلی

Tamana
Tamana
1 سال قبل

اگه بگم بعد از خوندن این پارت اشک تو چشمام جمع شد باورتون میشه؟🤦‍♀️🥺

Veronika Malek Shahan
Veronika Malek Shahan
1 سال قبل

فردا 18/6/1401تولددد داداشمهههه ارسلاااااان

دسته‌ها

95
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x