رمان دلارای پارت 217 - رمان دونی

 

دلارای لبخند زد و سر تکان داد

_ بریم ، پدرشوهر عزیزمو بیشتر منتظر نذاریم

ارسلان سمت در رفت

_ فکر کردم مخالفی

دلارای سمت در قدم برداشت

صدای پاشنه های کفش را دوست داشت

حاج خانم هرگز اجازه پا کردن چنین کفشی را به او نمیداد!

_ مخالفم ، استرس دارم ، دستام یخ زده حالمم بده
ولی تو این چهل دقیقه ای که تو اتاق بودم با خودم فکر کردم به این نتیجه رسیدم انقدر بدبختی دیدم که این یکی توش گمه!
آب اصلی ریخته شده جمعم نمیشه
بذار دودش فقط تو چشم ما نره…

ثانیه ای مکث کرد و تصحیح کرد

_ تو چشم من نره!

ارسلان در آسانسور را باز کرد

_ پس این نقاب جدید دخترحاجیه!

دلارای آرام زمزمه کرد

_ نه حاجی مونده نه دختر بودنی…
این نقاب دلارایه
فقط دلارای

ارسلان نگاهش را روی بدنش گرداند و تا شب چند ساعت مانده بود؟!

_ هرچی هست مرموزه ، سرگرم کنندست!

دلارای از گوشه چشم نگاهش کرد

_ آلپ‌ارسلانم که عاشق سرگرم شدن!

ارسلان سوییچش را بالا آورد و پوزخند زد

_ زدی به هدف!

از سمت دیگر سوار شد و پاهایش را روی هم انداخت

سعی کرد استرسش را صورتش نشان ندهد

باید کنار ارسلان آرام می‌بود
باید امروز نقش بازی میکرد

هم در برابر حاج ملک شاهان و هم شب کنار آلپ‌ارسلان

تنها یک سوال باقی مانده بود که شک به دلش می‌انداخت

اگر پاسخ سوالش مثبت بود شاید شب باز هم برنامه اش را اجرا میکرد اما نه با دلش!
نه با دلارای واقعی
با دلارایی نقاب زده
روحش را بیرون در این خانه میگذاشت و جسمش را تقدیم ارسلان میکرد

_ آلپ‌ارسلان؟

ارسلان سری برای نگهبان تکان داد

مرد با تعجب بلند شد و با احترام ایستاد

نگاهی به سرووضع مرتب و شیکشان انداخت و در دل غر زد

_ پولدارا همشون دیوونه و دو قطبی‌ان!

ارسلان متفکر زمزمه کرد

_ هوم؟

بدون حاشیه پرسید

_ با اون دختره خوابیدی؟

ارسلا ابرو بالا انداخت

دلارای تکرار کرد

_ بگو ، راستشو بگو

_ میدونی که دروغ نمیگم

_ برای همین ازت پرسیدم
یا جوابمو نمیدی یا راستشو میگی

_ انتخابم اولیه!

_ بگو‌. تو از من نمیترسی فقط میخوای با سکوتت عذابم بدی

ارسلان کوتاه خندید و دلارای نفس عمیقی کشید

_ باهاش نخوابیدی مگه نه؟

ارسلان که زیرچشمی نگاهش کرد مطمئن تر شد

_ باهاش رابطه نداشتی

_ چیزی که زیاده دختر ، هر وقت بخوام تو اون برج صف میکشن

دلارای ناخواسته لبخند زد

حالش بهتر بود!

انگار سنگینی از روی قفسه سینه اش بلند شده بود

_ ولی نمیخوای…

_ اعتماد به نفستو گ***دم

لبخند دلارای عمیق تر شد

_ بی ادب

_ جای فکر به دختره به برنامه های شبت فکر کن رئیس! نشه که دختره تکرارشه

دلارای در آینه‌ی آفتاب گیر رژلبش را مرتب کرد

کم کم وارد محله های آشنا میشدند

قدیمی و با اصالت!

_ هیچ کدومشون دلی نمی‌شن

ارسلان نگاهی به کوچه آشنا انداخت

چه سال هایی در نوجوانی حاجی قصد داشت مجبورش کند به فیلم بازی کردن

به بستن دکمه های زیر گلویش و تسبیح دست گرفتن و پسر ملک‌شاهان ها بودن!

_ آره ‌… ادا تنگا و شل نکن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سایه
سایه
2 سال قبل

بابا پارت دیگ اههه

ayliiinn
2 سال قبل

😂😂😂

Ubcgv
Ubcgv
2 سال قبل

Ggh

fati
fati
2 سال قبل

هعی خدا اخر عاقبت این رومانو بخیر کنه منکه دیه سکوت

منوک
منوک
2 سال قبل

سقت نمیشی یه دوخط بیشتر بدی

تورو سننه قربونم بری
2 سال قبل

ناموساااا دو خط بیشتـر مینوشتـی میمردییی بعضیتاون امدیدن که فقط ادمو بدین به گـــا

𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
2 سال قبل

بعد ی چیز دیگه، اینکه چجوری توی ماشین پاهاشو روی هم انداخته 😐 مگه اومده خونه خاله؟!!! اصلا هر جور حساب کنی نمیشه 😂
مگر اینکه ماشینش کشتی باشه🤣

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط 𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
2 سال قبل

این جمله ی اخر که نوشته اره ادا تنگا و شل نکن، منظورش حرف ارسلانه یا جواب به دلی؟!! من اینو متوجه نشدم

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط 𝑫𝒊𝒏𝒂
Rasha
Rasha
پاسخ به  𝑫𝒊𝒏𝒂
2 سال قبل

ارسلان به دلی میگه در جواب دلی که گفته بود هیچکدوم دلی نمیشن

Eda
Eda
2 سال قبل

هعی😑

...
...
2 سال قبل

جونز

........
........
2 سال قبل

خیلی کوتا بود یه پارت دیگه هم بذارررر

mehr58
mehr58
2 سال قبل

عالیه

رها
رها
2 سال قبل

چقدد کممممم☹️

*_*
*_*
2 سال قبل

نویسنده رسما ریده 😐  😂 

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x