رمان دلارای پارت 232 - رمان دونی

 

 

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_

با بیرون آمدنش از اتاق همه یک صدا هو کشیدند و دست زدند

ریز خندید

_ دیوونه ها

آزاده و خواهرش ، هنگامه و دو دختر دیگر که دوهفته پیش با آن ها آشنا شده بود و می‌دانست دخترخاله هایش هستند ، مانیا ، بنفشه و بیتا دوقلوهایی که در دبیرستان با هم دوست بودند و صحرا دوست دوران دبستان دلارای و مانیا

باورش نمیشد!

بدون اینکه هیچ کس و کاری داشته باشد و خانواده‌اش قبولش کنند در جمعی دخترانه نشسته بود

پیشنهاد مهمانی سیسمونی گرفتن را هنگامه داد

آزاده و مانیا به شدت موافق بودند و او تمام مدت حسرت دلِ خوششان را میخورد!

مخالفتی سرسخت کرد اما برای آن ها ذره ای اهمیت نداشت

بادکنک ها و تدارکات دیگر هم کار هنگامه بود

مثل همیشه از جیب آلپ‌ارسلان

دستش را روی شکمش گذاشت و به سختی روی کاناپه نشست

مانیا دست زد

_ خب خب خب
شاید فکر کنید مهمونی گرفتیم برای سیسمونی و اون داستانا اما اشتباه میکنید

هنگامه با خنده ادامه داد

_ گفتیم دور هم جمع شیم بلکه دعای شما بگیره و دلارای تا زایمان منفجرنشه

بقیه خنديدند و او با حرص پشت چشم نازک کرد

پسرک معصومش اصلا هم تپل نبود!

آن ها کجا بودند زمانی که جنین بیچاره زیر دست و پای داراب در شکم او کتک میخورد؟

بعدها هم که ویار و حالت تهوع اجازه رشد نداده بود

ویتامین و … مصرف نمیکرد و اوضاع خوب نبود

حال در این چند ماه به بچه رسیده بود

قرص های ویتامین و آمپول های تقویتی خارجی با پیشنهاد دکترش بود!

دستش را روی شکمش گذاشت و به دخترها که میخندیدند چشم غره رفت

_ بسه جمع کنید خودتونو
بچم و چشم میکنید از آخر

آزاده خندید

_ به ما چه ربطی داره؟ میخواستی هنگامه رو دعوت نکنی

هنگامه ادا در آورد

_ هنگامه خودش صاحب مجلسه!

دلارای لبخند زد

_ ولش کنید شماها هنگامه رو
بچه دنیا بیاد هنگامه تا آخر عمر فحش عمه میخوره هرچی بدی تو زندگیش کرده بخشیده میشه
شماها فکر نامه اعمال خودتون باشید انقدر به وزن جوجه‌ی من گیر ندید

همه خندیدند و هنگامه سمتش هجوم آورد

خودش را جمع کرد و با خنده جیغ کشید

_ حاملم هنگامه حامله

صحرا با خنده سرتکان داد

_ دلی خیلی خبرچینه بهتون هشدار میدم
بچه دنیا بیاد بهش میگه عمه‌ات تورو حامله بودم دست روم بلند کرد

مانیا خودش را جلو کشید

_ وای یادته؟ سوم دبستان بودیم تقلب میکردیم میرفت به معلم می‌گفت؟!

دلارای با خنده کوسن کاناپه را سمتش پرتاب کرد و آزاده قهقهه زد

_ چه قدر چندش بودی دختر

بیتا ابرو بالا انداخت

_ این که چیزی نیست
سوم دبیرستان آزمون داشتیم دبیره یادش رفت بگیره
همه‌ی کلاس خوشحال بودیم یهویی دلی خانوم یادآوری کرد

بنفشه خندید

_ چه قدر فحش خورد

بیتا سر تکان داد

_ انقدر حواسش به آزمون و امتحان بود ما شک نداشتیم دکتر میشه!

جمع ساکت شد
دلارای سرش را پایین انداخت و آه کشید

دکتر نشده بود
اصلا در چه ماهی بودند؟
کنکور گذشته بود؟
البته که گذشته بود
جوابش هم آمد؟
میدانست که آمده
حتی میدانست صحرا میکروبیولوژی قبول شده و دوقلوها مدیریت میخوانند

او چه؟
او زن شده بود
صیغه شده بود
مادر شده بود
مادر فرزند کسی که می‌ترسید به او حرفی از پسرشان بزند!

هنگامه با دیدن سکوت جمع دست هایش را بهم کوبید

_ بسه بسه غصه نخور الکی
برادرزادم باید علی بی غم دنیا بیاد

از جا بلند شد و هم زمان که از کنار دلارای میگذشت سرش را خم کرد

بوسه ای روی شکم برآمده اش زد

_ دنیا بیاد خام خام جیگرشو میخورم

مانیا صوراش را کج کرد

_ اه این حرفا چیه میزنی

دلارای لبخند زد

_ هوس جیگر کردم!

همه یک صدا اعتراض کردند و غر زدند

هنگامه کنترل را برداشت

_ پاشید پاشید
تو جشن سیسمونی برادرزادم باید همه قر بدن وگرنه قبول نیست

اول از همه دست دلارای را کشید و او با خنده بلند شد

باید گذشته را پشت سر میگذاشت
زندگی او اینطور بود
شاید روزی دوباره برای کنکور می‌خواند ، شاید روزی دانشگاه میرفت و پیشرفت میکرد اما مگر راه خوشبختی همه یک جور بود؟

شاید میتوانست جور دیگری خوشحال باشد
نمی‌دانست…

راست ایستاد و همراه هنگامه چرخید

چرخید و چرخید و صدای خنده هایش بلند شد

پیراهن بلند حاملگی به تن داشت

روی شکمش پنگوئن کوچکی سرش را بیرون آورده و او عاشقش شده بود

دوباره چرخید و خندید

بلند تر
انگار پسرک هم از شادی مادرش خوشحال بود

بلندتر خندید
آزادانه و بدون ترس

هم زمان کلید در قفل چرخید

هیچکس متوجه نشد
همه با لبخند محو دخترک و خنده هایش بودند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
77 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mmm:)
Mmm:)
1 سال قبل

..

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mmm:)
Maryam
Maryam
2 سال قبل

ارسلانه باوا

...
...
2 سال قبل

وایییییی بزار پادت جدیدو حدعقل دوتا پارت بزار

هستی:)
هستی:)
2 سال قبل

حالا خوبه ارسلان نباشه😂😐
والا هیچی از این نویسنده بعید نیست!

سهیل
سهیل
2 سال قبل

هههههه زندگی چقدر کثیفه 🖕 آخه ارسلان الان باید بیاد 😑 

shyyyliii
shyyyliii
2 سال قبل

بچه عااااا
صلاااام و درود
رمان دلارای گشنگه؟؟؟؟؟
بخونمش؟؟؟

My nazi
My nazi
پاسخ به  shyyyliii
2 سال قبل

اره قشنگه بخون حتما

صغرا ۱۱
صغرا ۱۱
پاسخ به  shyyyliii
2 سال قبل

قشنگه ولی به نظر من بزار تموم شد بخونش که اگه به اینجا برسی هفته ای یه پارت بگیری اعصابت بهم میریزه 🗿

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط صغرا ۱۱
F.S
F.S
پاسخ به  صغرا ۱۱
2 سال قبل

صغرا حق گو😔😂

منصوره
منصوره
2 سال قبل

بزاررر دیگه مال امشب و بزار به خاطر من
مرسی فاطی جوونم من فردا باید برا کنکور بخونم اما الان شوق رمان و دارم تادرس

My nazi
My nazi
پاسخ به  منصوره
2 سال قبل

عزیزمم
ایشالله کنکور قبول شی

مریم
مریم
2 سال قبل

فکر کنم به سن من کسی اینجا نیست کدوم دیوونه ای همچین رمانی رو میخونه، قشنگه ها ولی یه موضوع تکراریه پسر خشن پولداره که دختر میخواد اونو عاشق خودش کنه، من میرم واسه عید میام امیدوارم تا آخرشو گذاشته باشه 😁

My nazi
My nazi
پاسخ به  مریم
2 سال قبل

چند سالته مگه تو؟

مریم
مریم
پاسخ به  My nazi
2 سال قبل

30

نفس
نفس
پاسخ به  مریم
2 سال قبل

نه بابا بقیر از شما بالای ۳۰ سالم هستن

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط نفس
Sssss
Sssss
2 سال قبل

واقعا بعد چهار روز یه پارت کم الانم هیچی

پریسا
پریسا
2 سال قبل

چرا پارت گذاری انقد نامنظم شده فقط این رمان نه هاا بقیه ی رمانام همین شدن

در انتظار پی دی اف دلارای
در انتظار پی دی اف دلارای
2 سال قبل

چرا حس میکنم دلارای میمیره🥲

My nazi
My nazi
پاسخ به  در انتظار پی دی اف دلارای
2 سال قبل

وای خدانکنه

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
2 سال قبل

فاطی کی پارت بعدی رو میزاری؟!

My nazi
My nazi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

منتظریماا فاطی جون
بزار برامون

مریم
مریم
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

فاطی فردا عصر مگه الان نیست چرا نمیذاری؟ ارسلان و بفرستم سراغت؟

زینب
زینب
2 سال قبل

حالا نویسنده بگه سورپرایز حالا قر بده

Saghi
Saghi
2 سال قبل

سورپرایز…..ارسلان می آید

....
....
2 سال قبل

چرا پارت جدید نمی دی

Sayeh
Sayeh
2 سال قبل

همگی احترام بگذارید
این نشانِ ورودِ ارسلان میباشید احترام بگذارید

دریا فرهمند
دریا فرهمند
2 سال قبل

و پدر بچه وارد میشود دیش دری دیدین
ولی گمونم نگهبانس اومده میگه کمتر صدا بدید ن ارسلانه ن هیچ چیز دیگه 😂 😂

سون
سون
پاسخ به  دریا فرهمند
2 سال قبل

نگهبانه کلید از کجا آورده نوشته کلید در قفل چرخید

سون
سون
2 سال قبل

لطفا امروز پارت بدید خداروخوش نمیاد آنقدر ذهن ما کنجکاو بمونه😂

بی نام و نشانی
بی نام و نشانی
2 سال قبل

من یه تیکه ایش رو خوندم یه جایی
فکررر کنم که دلارای با خوردن بیش از حد قرص لاغری حالش بد بشه زایمان کنه بعد دکترا هم میگن تا ۴۸ ساعت بیشتر زنده نیست
اگه درست باشه این بالایی ارسلان میفهمه و فکر کنم کنار بیاد ولی دلارای معلوم نیست چی بلایی قرار سرش بیاد

F.S
F.S
پاسخ به  بی نام و نشانی
2 سال قبل

داش اینو تازه داره مینویسه از کجا میدونی

بی نام و نشانی
بی نام و نشانی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
2 سال قبل

شاید

Rasha
Rasha
2 سال قبل

عاخی دلی بدبخت قراره پراش سیخ شه😂😂😂

دسته‌ها
77
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x